۲۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۳:۱۱

ماجرای شعری که در "عالم برزخ" خوانده شد!

آیین شعرخوانی عاشورایی «قیامتِ دنیا» با حضور جمعی از شاعران آیینی کشورمان برگزار شد.
کد خبر: ۴۳۲۶۰
شب شعر عاشورایی
در این برنامه مرتضی امیری اسفندقه، رضا اسماعیلی، محمدجواد آسمان، سعید بیابانکی، زهیر توکلی، محمود حبیبی‌کسبی، محمدمهدی سیار، علی داوودی، میلاد عرفانپور، احمد علوی، امید مهدی‌نژاد، فریبا یوسفی و ... شعرخوانی کردند. همچنین در آیین شعرخوانی عاشورایی از حمیدرضا آزادگان، یکی از مدیران پروژه انتقال ضریح حضرت اباعبدالله الحسین (ع) از قم به کربلا و مستندنگار کتاب «شش گوشه» (خاطرات نصب ضریح مطهر سیدالشهدا) به عنوان خادم فرهنگ عاشورایی تجلیل شد. در ابتدای این جلسه ایوب دهقانکار مدیرعامل خانه کتاب سخنرانی کرد و پس از آن نوبت به شعرخوانی‌ها رسید و شاعران شعرهایشان را خواندند.

معنی عجیب «کربلا» که سال‌ها مانده است

مرتضی امیری‌اسفندقه شاعر نام‌آشنای کشور مهمان دیگر این جلسه بود .او در سخنانی گفت: مطلبی را در یادداشت‌های دکتر سیدجعفر شهیدی درباره واقعه کربلا دیده بودم. ایشان نوشته بودند که واژه کربلا از دو بخش «کرت» و «علا» تشکیل شده است. کرت به معنای مرزعه و علا به معنای خداوند و مجموعاً این لغت به معنای مزرعه خداوند است، اما پس از آنکه آن واقعه در این محل رخ داده است معنای غم و اندوه بر معنای قبلی آن غلبه کرده است. با خودم فکر می‌کردم که این عبارت چه قدر عجیب است و چه کِشتی در آنجا رفته داده که تا امروز هم بار داده است. من هم این عبارت را در قصیده‌ای ترجمه کردم که با این ابیات آغاز می‌شود:
چشمه چشمه می‌جوشد خون اطهرت این جا
کور می‌کند شب را، برق خنجرت این جا
چشمه چشمه می‌جوشد، از دل زمین هر شب
خون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجا
این ضریح شش گوشه، حجّ پاکبازان است
آب می‏‌شوم از شرم، در برابرت این جا
امیری اسفندقه در بخش دیگری از سخنان خود گفت: حضرت سیدالشهدا برای جناب حر فرموده‌اند که «الحرُ حرٌ». با خودم فکر می‌کردم که چرا یزید از نام اصلی او یعنی «حر بن یزید ریاحی» افتاده است؟ در این راستا شعری را منسوب به امام حسین دیدم که در آن آمده بود: «فَنِعْم َ الْحُرّ حُرّ بنی ریاح»؛ دیدم در اینجا هم عبارت یزید افتاده است. این اتفاق تحت تاثیر ضرورت وزن شعری هم نبوده است؛ بنابراین فهمیدم که وزن حضرت حر آن قدر بالا رفته است که عبارت یزید از اسم او افتاده است و ثانیاً او نسبتی با یزید نداشته است. در شعری گفته شد که:
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از زندان وعده و وعیدت کرد
محمدمهدی سیار نیز شعر عاشورایی خواند؛ سروده‌ای تقدیم به حضرت علی اصغر (ع) و شعری در سوگ حضرت علی اکبر (ع)
دل نگران است دلم، دل نگران است
جامه دران است غمت، جامه دران است
داغ جوان سخت‌تر از داغ جهانی است
داغ جوان است تو را، داغ جوان است
چیست به جز صبر و وفا بار امانت
بار گران است تو را، بار گران است
حق مددی، هو مددی، حق مددی، هو
ورد زبان است تو را، ورد زبان است
دور سر خویش بهل تا که بگردد
تعزیه خوان است فلک، تعزیه خوان است
داغ جوان داغ علی اکبر لیلاست
وقت اذان است، وقت اذان است
در پایان این شب شعر عاشورایی، مراسم تجلیل از حمیدرضا آزادگان، خادم‌الحسین و از خادمان فرهنگ عاشورایی برگزار شد.
احمد علوی شاعر آیینی در این بخش گفت: در هر جایی از دنیا که حرمی برای اهل بیت ساخته شده است، ردپایی از خدمات حمیدرضا آزادگان است.وی با نقل خاطره‌ای از محمدعلی مجاهدی (پروانه) گفت: امشب می‌خواهم هدیه‌ای به شعرا بدهم و خاطره‌ای را نقل کنم که تاکنون بیان نشده است. استاد مجاهدی برایم گفتند که به اتفاق آیت الله کشمیری روح یکی از مؤمنین که ۲۵۰ سال پیش از دنیا رفته بود را احضار کردیم. وقتی روح این عالم را احضار کردیم، از آقای کشمیری خواستم که مرا به او معرفی کند، اما او مرا می‌شناخت و گفت: «تو محمدعلی مجاهدی هستی!» متعحب شدم که مرا از کجا می‌شناسید؟ پاسخ داد: زمانی که زنده بودیم، شب‌های جمعه همراه با جمعی از دوستان شعر اهل بیت می‌خواندیم، زمانی که همه‌مان از دنیا رفتیم، این جلسه در عالم برزخ ادامه پیدا کرد. همیشه دنبال شعر خوب می‌گردم و چند وقتی است که اشعار شما (محمدعلی مجاهدی) را می‌خوانم.
وی اضافه کرد: استاد مجاهدی تعریف می‌کرد که "برای صحت ادعای او دنبال نشانه می‌گشتم پس از آن روح پرسیدم که کدام شعرم خوب است و او یکی از شعر‌هایی که به‌تازگی چاپ شده است را خواند. " استاد مجاهدی در ادامه می‌پرسد که این شعر چند بیت است و او پاسخ می‌دهد" ۱۴ بیت. استاد مجاهدی می‌گوید نه، ۱۳ بیت است، اما روح آن مؤمن پاسخ می‌دهد که یکی از بیت‌های شعر شما در چاپخانه جا افتاده است! با نقل این خاطره خواستم این مژده را به شما بدهم که شعر‌های ما در این دنیا به پایان نمی‌رسد و در جا‌های دیگر هم خوانده می‌شود. علوی در پایان این جلسه یکی از اشعار خود را خواند:
ذوالجناح آمد، ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد، قرارش را نداشت
بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت
سال‌ها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب، اما سوار کهنه کارش را نداشت
خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت
لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظه‌هایی را که اصلاً انتظارش را نداشت
یال‌هایش گیسوانی غوطه ور در خاک وخون
چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت
اسب بی‌صاحب شبیه کشتی بی‌ناخداست
صاحبش را، هستی اش را، اعتبارش را نداشت
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها