پرویز شهبازی در مقام نویسنده و کارگردان نشان داده است، که زبان روایتش همچون آثار قبلی اش روان و به دور از زیاده گویی است و به خوبی و با طمانینه لازم خشت گذاری کرده و سپس مخاطب خود را درگیر کرده و در میان ماجرا گرفتار می کند.
اساسا شهبازی در فیلمهای خود نشان داده است که اهل هیاهو نیست و به دور از هیجان های ِکاذب و برانگیختن احساساتِ آنی مخاطب، قصه خود را به پیش می برد، طلا نیز از این قاعده مستثنی نیست و فیلمساز پله به پله روایت خود را می سازد، کاراکترهای داستانِ خود را معرفی می کند و خرده پیرنگ های لازم را به فیلمش تزریق می کند. اگرچه سوژه فیلمِ طلا چندان بدیع نیست اما نگاه پرویزی به سوژهِ اثرش به هیچ گاه تکراری و کسل کننده به نظر نمی رسد.
بی پولی ، بیکاری، طلاق، بیماری، معضلات خانواده و پیچیدگی های اجتماعی هیچ کدام در فیلم ِطلا به مرز شعار و دلزدگی نزدیک نمی شود، چرا که اساسا جنسِ سینمای شهبازی سیاه و سفید نیست و همین کاراکترهای خاکستری ِ فیلم هستند که همزمان با خوبی ها و بدی های شان برای مخاطب باور پذیر می شوند.
دوربین ِ شهبازی نیز در طلا نشان داده است که کاملا در خدمت اهداف فیلمساز است و به هیچ وجه قصد رخ نمایی و قاب بندی های کارت پستالی را ندارد، زوایای دوربین بر منطقِ فیلمنامه استوار است و حرکت اش نیز همراهِ مفاهیمِ فیلم می باشد نه جلوتر از فیلم است و نه عقب می ماند.
طلا در کنار تمام حسن هایش از ضعف هایی نیز رنج می برد که به راحتی نمی توان از کنار آن گذشت از جمله ضعف در شخصیت پردازیِ پدر و مادر طلا در فیلم که به خوبی به آن پرداخت نشده است، این عدم پرداخت نه به دلیل کمی حضور آنها در فیلم مربوط می شود چرا که در همین فیلم، خرده نقشهایی همچون پدربزرگ و یا سرآشپز با حضوری اندک اما تاثیرگذار ظاهر شده اند.
فیلم اگرچه پایانی تلخ دارد اما به شدت تاثیرگذار است و مخاطب خود را تکان می دهد و همین پایان است که شاید ضعف های دیگر فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد.