قلم ابراهیم افشار، روزنامهنگار کهنهکار با اطلاعاتی بسیار افزونتر از کسانی که از اینترنت فراتر نمیروند و با اشارات و تمثیلات فراوان و استفاده شجاعانه از فرهنگ کوچه و ادبیات عامه چنان است که سالهاست هر جا نام او را میبینم، یادداشت را با ولع میخوانم و امیدوار میشوم که تا این قلمها هست شبهرسانه ها یکسره بر رسانهها سیطره نمیاندازد و کاغذیها و چاپیها و رسانههای الکترونیکی واقعی با قلمهای جادویی در صحنه میمانند.
هر چند فرصت همکاری مستقیم دست نداده اما یک چند که او سردبیر «نگاه ورزشی» بود و من در روزنامۀ پول و هر دو در یک مجموعه سرگرم روزنامههامان بودیم و پول برای من بیشتر پناهگاهی بود در عصری که مرتضوی قلع و قمع میکرد، همکاری غیر مستقیم هم تجربه شد.
باری با همین نگاه یادداشت صفحۀ اول «هفت صبح» دیروز را خواندم که به بهانۀ داربی یا همان مسابقات پرسپولیس و استقلال از دو قربانی مسابقات داربی یا پارسی شدۀ آن «شهرآورد»ها یاد کرده است.
یکی پسرک ۱۷ سالهای که در داربی سال ۱۳۵۵ (دوم مهر) وقتی پرسپولیس به خاطر گل دقیقه ۲۲ هادی نراقی عقب افتاد، نتوانست تاب بیاورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ حال آن که اگر ۱۴ دقیقه تحمل کرده بود میدید که علی پروین گل تساوی را به ثمر رساند و بازی با همین نتیجه یک - یک به پایان رسید و قرمزها بازنده از زمین خارج نشدند تا «علی» فردا نزد دوستان مدرسه و هممحلیها سرافکنده باشد.
نام کامل این جوان ۱۷ ساله که ۴۴ سال پیش روی سکو جان باخت، علی علیزادۀ قریب بود و محصل کلاس ششم دبیرستان رهنمای تهران.
همین دو - سه روز قبل عماد ۶ ساله هم در استادیوم آزادی قربانی داربستی شد که به خاطر داربی و با بیاحتیاطی سر پا شده بود و برق بچه را گرفت و جلوی چشم پدر خشک شد تا مهر را نبیند و هزار آرزو برای نخستین روز سال تحصیلی او خاک شود.
روزنامهنگار کهنهکار البته یادآور شده «سکتهکنندگان و سکتهدهندگان فوتبالها و داربیها در این هفتاد سال کم نبوده» تا بدانیم محدود به همین دو نام نیست.
تا اینجا بیشتر نقل یادداشت بود اما نکتهای که انگیزۀ این نوشته است یادی است از یک قربانی دیگر که در تمام این سالها کمتر از او نام برده شده است و شاید ابراهیم افشار هم نشنیده باشد که اگر به یاد داشت، یادداشتِ او از مهر ۵۵ ناگاه به مهر ۹۶ نمیآمد و قطار او در سال ۷۱ هم به خاطر این قربانی جوان توقف میکرد.
داستان او نیز غمانگیز است: فرزاد ختایی لَر، دانشجوی نخبه دانشگاه علم و صنعت که خود را برای کارشناسی ارشد آماده میکرد؛ در حالی که هیچگاه به استادیوم آزادی نرفته بود و اولین بار برای او آخرین مرتبه شد.
داربی آن سال هفتم یا هشتم خرداد ۱۳۷۱ برگزار شد و فرزاد به اصرار دوستان و همراه آنان به آزادی میرود. همان بازی که استقلال در پایان یک بر صفر برنده شد. ورزشگاه مالامال از جمعیت بود و جایی برای نشستن نبود و فرزاد و دوستان به ناچار روی لبۀ دیوار طبقۀ دوم نشستند. بازی تمام شد اما ازدحام جمعیت فرزاد را به پایین پرتاب کرد و او هم قربانی داربی شد. در حالی که هیچکس نمیدانست پرسپولیسی است یا استقلالی و اصلا فوتبالی هست یا نه.
از آن سال تا کنون که سر به ۲۷ سال میزند هر بار که این دو تیم در برابر هم صفآرایی میکنند، من به یاد آن سیمای سرخ و سفید و آرام و مهربان میافتم که جزوات دانشگاهی را با دقت فراوان به دفتر ما میآورد تا در اختیار برادرم قرار دهم که کثرت مشغله مجال شرکت مستمر در کلاسها را به او نمیداد و فاصله سنیشان نیز به خاطر تعطیلات انقلاب فرهنگی و تغییر رشته بیش از ۱۰ سال بود و حدس میزنم فرزاد در تمام عمر کوتاه خود حتی یکی از ناسزاهایی را که تماشاگران مثل نقل و نبات نثار هم میکردند، بر زبان نیاورده بود.
اگر مدیریت دو باشگاه این همه دستبهدست نمی شد و در اختیار دولتیهایی نبود که با بدهی تحویل میگیرند و بدهی روی بدهی میگذارند و میروند و مدیران انتخابی هواداران یا بخش خصوصی آنها را اداره میکردند، تالار خاطرات داشتند و تصویر علی و فرزاد و عماد در این یا آن باشگاه به چشم میخورد و پیشکسوتان جایی میداشتند و قس علی هذا.
با این همه داربی یا شهرآورد بازی پر هیجانی است و گردآمدن قریب یکصد هزار نفر برای تماشای یک مسابقه فوتبال و شور یا اندوه برد و باخت چنان است که پای جوانی را که اهل این هیجانات نبود نیز به ورزشگاه میکشاند و ناخواسته جان بر سر آن مینهد و به این چند فقره هم محدود نیست و چهبسا دیگران را نیز دربرگیرد. البته چون آقای افشار به ماجرای آن دختر نپرداخته، ما هم نمیپردازیم... .»