معارف فراوانی در اسم های خداوند و معنی آنها نهفته است. نامهای خدا در قرآن کریم مجموعهای از بیش از ۲۰۰ نام خداوند است که در قرآن ذکر شدهاند و اصطلاحا، ۹۹ تای آن «اسماء الحسنی» یا نامهای نیکوی خداوند خوانده میشوند. هر چند که تعداد اسامی خدا، شامل صفتها و کلمههای مرکب، در قرآن و سنت از ۹۹ عدد خیلی بیشتر هستند، ولی مسلمانان اعتقاد دارند که گروه برگزیدهای از نامها (نامهای نیکو)، تعدادشان ۹۹ عدد است.
از میان این ۹۹ نام، ۸۵ تای آن مستقیما در قرآن ذکر شده است. اما تعدادی از این نامها مستقیما در قرآن وجود ندارد. بعضی از محققان با رجوع به احادیث تا ۲۰۰ مورد از این نامها را یافتهاند.
این ۹۹ اسم خداوند به همراه معنی آنها به شرح زیر است:
الرحمن: بخشاینده
الرحیم: مهربان
الملک: پادشاه
القدوس: مقدس
السلام: پاک و سلامتی بخش عالم
المؤمن: اطمینان دهنده
المهیمن: نگهدارنده
العزیز: باشکوه
الجبار: توانگر
المتکبر: بسیار بزرگ
الخالق: آفریننده
البارئ: درست
المصور: نگارگر، صورتگر
الغفار: همیشه بخشاینده
القهار: فروکاهنده
الوهاب: نیک بخشاینده
الرزاق: همیشه روزی دهنده
الفتاح: گشاینده (پیروزکننده)
العلیم: داناترین
القابض: میراننده، بیرون کشنده جانها
الباسط: گستراننده، فراخ کننده روزی
الخافض: پست کننده، خوار کننده
الرافع: (به سوی خود) بالا برنده
المعز: عزیزکننده
المذل: خوارکننده
السمیع: شنواترین
البصیر: بیناترین
الحکم: دادگر
العدل: بینهایت عادل
اللطیف: آنکه بر بندگانش لطف دارد
الخبیر: آگاهترین
الحلیم: بسیار بردبار
العظیم: بیانتها
الغفور: بسیار بخشاینده
الشکور: بسیار سپاسگزار (پاداش دهنده بزرگ است مر عمل کوچک را)
العالی: بلند مرتبه
الکبیر: بزرگترین
الحفیظ: نگهدارنده
المقیت: خوراک دهنده
الحسیب: شمارنده
الجلیل: بسیار گرانقدر
الکریم: بسیار بخشنده
الرقیب: نگهبان، بیننده و آماده
المجیب: پاسخگو
الواسع: گسترده، پهناور
الحکیم: فرزانه، بسیار خردمند
الودود: دوست
المجید: بسیار لایق ستایش (در ذات و صفات خود عظیم و نسبت به بندگان بسیار با خیر و احسان است)
الباعث: برانگیزنده مردگان
الشهید: بیننده
الحق: راست، درست
الوکیل: عهده دار همه امور بندگان و موجودات
القوی: پرزور
المتین: سخت (و نیز پاینده)
الولی: دوست، یار و نگهبان
الحمید: ستوده
المحصی: شمارنده
المبدئ: نخستین آفریننده
المعید: بازگرداننده، دوباره زنده کننده
المحیی: زندگی بخش، هستی بخش
الممیت: میراننده، نابود کننده
الحی: زنده
القیوم: قائم به ذات (همه-آفرینندهای که کسی او را نیافرید)، پاینده
الواجد: یابنده
الماجد: بزرگوار
الواحد: یکتای بیهمتا
الاحد: یگانه (خدایی جز او نیست)
الصمد: بینیاز
القادر: توانا
المقتدر: تعیین کننده (قضا و قدر)، فراتر
المقدم: فراپیش کشنده
المؤخر: فراپس دارنده، پس گذارنده چیزها و نهنده آنها بجای آنها
الأول: نخستین، اول پدیدارکننده وجود
الأخر: واپسین، آخر فناکننده موجود
الظاهر: آشکار (پدیدار، هویدا)، همیشه پیروز
الباطن: پنهان، همه دربرگیرنده
الوالی: یگانه سرپرستی که همه ولایتها از اوست
المتعالی: خود ستوده
البر: نیکوترین
التواب: همیشه توبه پذیر
المنتقم: انتقام گیر
العفو: درگذرنده (آمرزنده)، ناپدیدکننده گناهان
الرؤوف: بسیار دلسوز و مهربان
مالک الملک: فرمانروای جهان
ذوالجلال و الاکرام: دارای شکوه و بخشش
المقسط: عادل
الجامع: گردآورنده
الغنی: توانگر
المغنی: بینیاز کننده، بسنده
المانع: بازدارنده
الضار: آزار دهنده (این صفت تنها در احادیث یافت میشود)
النافع: سودمند
النور: روشنی
الهادی: رهنما
البدیع: سنجش ناپذیر، آفریننده
الباقی: ماندگار و واگردان نشدنی (تغییر ناپذیر)
الوارث: مالک نهایی تمام مخلوقات
الرشید: راهنما، آموزگار و دانای بیخطا
الصبور: شکیبا
بیشتر بخوانید:
مرحوم صدوق شرح مفصّلى در کتاب توحید در تفسیر نام هاى نود و نه گانه خداوند ذکر کرده است که براى معرفت بیشتر به حقیقت این اسما و صفات، فشرده آن مطلب را در اینجا مى آوریم:
۱ و ۲. «الله و اله» به معنى ذاتى است که جامع جمیع کمالات است و کسى که شایسته عبادت است و عبادت جز براى او شایسته نیست.
۳ و ۴. «الواحد الاحد» یعنى ذاتى که نه اجزائى دارد و نه شبیه و نظیر و مانند.
۵. «الصمد» به معنى آقا و بزرگ و کسى است که همگان دست حاجت به سوى او مى برند؛ و او از همه بى نیاز است.
۶ و ۷. «الاول و الاخر» به معنى کسى است که از آغاز بوده بى آن که آغازى داشته باشد، و آخر است بى آن که انتهایى داشته باشد، و به تعبیر دیگر ذات ازلى و ابدى است.
۸. «السمیع» به معنى کسى است که به همه مسموعات احاطه دارد.
۹. «البصیر» کسى است که به همه دیدنىها محیط است.
۱۰. «القدیر» کسى است که بر همه چیز توانا است.
۱۱. «القاهر» کسى است که همه چیز سر بر فرمان و مقهور اوست.
۱۲. «العلى» به معنى بلند مقام است.
۱۳. «الاعلى» به معنى پیروز و غالب و یا برتر از همه چیز است.
۱۴. «الباقى» به معنى ذاتى است که فنا براى او نیست.
۱۵. «البدیع» همان کسى است که اشیاء جهان را بدون الگوى قبلى ابداع کرد.
۱۶. «البارى» به معنى پدید آورنده خلایق است.
۱۷. «الاکرم» به معنى کسى است که از همه کریمتر است.
۱۸. «الظاهر» یعنى ذات پاکاش به واسطه آیات و نشانه هایى که از قدرت و حکمتش ارائه کرده کاملا ظاهر و آشکار است.
۱۹. «الباطن» یعنى کسى که کنه ذات اش از دسترس افکار و اندیشهها بیرون است.
۲۰. «الحى» یعنى کسى که فعّال و مدبّر ـ و داراى علم و قدرت ـ است.
۲۱. «الحکیم» به معنى کسى است که تمام افعالش صحیح و استوار و خالى از فساد و خطا است.
۲۲. «العلیم» یعنى کسى که هم از ذات خویش آگاه است و هم از اسرار درون ما و ذرهّ اى در آسمان و زمین بر او مخفى نیست.
۲۳. «الحلیم» کسى است که در برابر گناهِ گناهکاران بردبار است و در مجازات آنها عجله نمى کند.
۲۴. «الحفیظ» یعنى او حافظ و نگهدارنده موجودات است.
۲۵. «الحق» به معنى وجود ثابت و پایدار و برقرار و داراى عینیت و واقعیت است. (و در واقع غیر از او همه مجاز است و حقیقتِ مطلق او است)
۲۶. «الحسیب» یعنى کسى که همه اشیاء را شمارش کرده و نسبت به همه آگاهى دارد و حساب اعمال بندگان را نیز مى رسد، و نیز به معناى بىنیازکننده نیز آمده است.
۲۷. «الحمید» یعنى کسى که شایسته هرگونه حمد و ثنا است.
۲۸. «الحفى» یعنى کسى که عالم و آگاه است و یا بسیار نسبت به دیگران لطف و نیکى مى کند.
۲۹. «الرب» به معنى مالک مدبّر و مصلح است.
۳۰. «الرحمن» کسى است که رحمت گسترده او همگان را شامل است.
۳۱. «الرحیم» همان کسى است که رحمت خاص و ویژه اش شامل [حال]مؤمنان مىگردد.
۳۲. «الذّارى» به معنى خالق است (این واژه در اصل به معنى اظهار کننده است، و، چون آفرینش اشیاء سبب ظهور آنها مى شود این واژه به معناى خالق به کار رفته است).
۳۳. «الرازق» کسى است که همه بندگان را اعم از خوب و بد روزى مى بخشد.
۳۴. «الرقیب» به معنى حافظ و نگهبان است.
۳۵. «الرؤف» به معنى رحیم و مهربان است (بعضى میان رؤف و رحیم فرق گذاشته اند رأفت را نسبت به مطیعان و رحمت را نسبت به گنهکاران دانسته اند).
۳۶. «الرائى» به معنى بینا و آگاه است.
۳۷. «السلام» به معنى کسى است که سرچشمه سلامت و منبع آن است، و هر گونه سلامت از ناحیه او افاضه مى شود.
۳۸. «المؤمن» به معنى کسى است که وعده هایش را تحقّق مى بخشد، و ایمان به ذاتاش را از طریق آیات و نشانهها و عجائب تدبیر و لطائف تقدیرش در دلها ایجاد کرده، و بندگان را از ظلم و جور در امان مى دارد و مؤمنان را از عذاب ایمنى مى بخشد.
۳۹. «المهیمن» به معنى گواه و شاهد و حافظ همه چیز است.
۴۰. «الجبّار» کسى است که بر همه چیز مسلط است، و دست هاى افکار و اندیشهها از رسیدن به دامان عظمتش کوتاه است، و با اراده نافذش به اصلاح هر امر مى پردازد.
۴۱. «المتکبر» یعنى کسى که شایسته بزرگى است و چیزى برتر از او نمى باشد.
۴۲. «السیّد» به معنى بزرگ و عظیم و سلطان واجب الاطاعه است.
۴۳. «السُبّوح» به معنى منزّه از هرگونه عیب و نقص است.
۴۴. «الشهید» به معنى شاهد و حاضر در همه جا.
۴۵. «الصادق» یعنى در گفته هایش راستگو و وعده هایش تخلف ناپذیر است.
۴۶. «الصانع» به معنى سازنده همه اشیاءِ و خالق و آفریدگار آنها است.
۴۷. «الطاهر» یعنى پاک از هرگونه شبیه و مانند و از هرگونه صفات مخلوقات است.
۴۸. «العَدْل» یعنى داورى است دادگر و حاکمى است عادل.
۴۹. «العَفُوّ» کسى است که گناهان بندگان را محو مى کند (چون عفو در اصل به معناى محو است).
۵۰. «الغفور» به معنى آمرزنده است.
۵۱. «الغنى» کسى است که نه احتیاج به غیر دارد، و نه نیازى به ابزار و ادوات.
۵۲. «الغیاث» به معنى فریادرس است.
۵۳. «الفاطر» کسى است که جهان را آفریده و ابداع کرده، پرده عدم را شکافته و به موجودات هستى بخشیده است.
۵۴. «الفرد» کسى است که در ربوبیت منحصر است، و ثانى براى او تصوّر نمى شود.
۵۵. «الفتّاح» به معنى حاکم و نیز به معناى گشاینده گره مشکلات است.
۵۶. «الفالق» از ماده «فلق» به معنى شکافتن است. دانهها و هسته هاى گیاهان را در دل زمین مى شکافد، و جنین را از شکم مادر بیرون مى فرستد، ظلمت شب را با نور سپیده صبح شکافته، و پرده عدم را با آفرینش موجودات پاره مى کند.
۵۷. «القدیم» کسى است که همیشه بوده بى آن که آغاز و انجامى داشته باشد.
۵۸. «المَلِک» به معنى مالک حکومت و حاکم بر جهان هستى است.
۵۹. «القدّوس» به معنى ظاهر و پاک از هرگونه آلودگى به نقائص است.
۶۰. «القوى» به معنى قدرتمند و نیرومند است، که در انجام افعالش نیاز به کمک ندارد.
۶۱. «القریب» کسى است که از همه به ما نزدیکتر است، سخنان ما را مى شنود و دعاى ما را مستجاب مى کند.
۶۲. «القیّوم» کسى که قائم به ذات خویش است، و همه موجودات به او قائم اند.
۶۳. «القابض» یعنى کسى که ارواح را از بدنها مى گیرد، و نور آفتاب را به هنگام غروب جمع مى کند، براى جمعی روزى را گسترده و براى گروهى قبض مى نماید؛ خلاصه نور وجود را در آنجا که صلاح بداند مى گیرد.
۶۴. «الباسط» نقطه مقابل آن است. فیض هستى را گسترش مى دهد، نعمت را بر بندگان ارزانى مى دارد، و آنها را مشمول فضل و احسان خویش مى کند.
۶۵. «قاضى الحاجات» از ماده «قضى» که گاه به معنى حکم و الزام آمده، و گاه به معنى اخبار، و گاه به معناى اتمام، و در اینجا به معنى اتمام و انجام حاجات خلق است.
۶۶. «المجید» به معنى کریم و عزیز و صاحب مجد و عظمت است.
۶۷. «المولى» به معنى یارى دهنده و سرپرست است.
۶۸. «المنّان» به معنى بخشنده انواع نعمتها است.
۶۹. «المحیط» کسى است که به همه اشیاء احاطه دارد و از همه آگاه است.
۷۰. «المبین» آثار قدرتش در همه جا نمایان، و حکمش در عالم «تکوین» و «تشریع» ظاهر است.
۷۱. «المقیت» به معنى حافظ و نگاهبان است.
۷۲. «المصوِّر» کسى است که به مخلوقات صورت مى بخشد، و به جنین در شکم مادر شکل مى دهد.
۷۳. «الکریم» به معنى عزیز و همچنین به معناى جواد و بخشنده است.
۷۴. «الکبیر» به معنى بزرگ و آقا است.
۷۵. «الکافى» به معنى کسى است که بندگان را کفایت مى کند و کسانى را که بر او توکل کنند از دیگران بى نیاز مى سازد.
۷۶. «کاشف الضرّ» یعنى کسى که گرفتارىها و ناراحتىها و درد و رنجها را برطرف مى کند.
۷۷. «الوتّر» به معنى فرد و بى نظیر و بى مثال است.
۷۸. «النّور» به معنى روشنى بخش عالم هستى، و فرمان دهنده و هدایت کننده آنها است.
۷۹. «الوهاب» از ماده «هبه» به معنى بخشنده است.
۸۰. «الناصر» به معنى یاور است.
۸۱. «الواسع» یعنى غنّى و بى نیاز و از هر نظر گسترده است.
۸۲. «الودود» معنى فاعلى و مفعولى هر دو دارد. در صورت اوّل به معنى دوستدار، و در معنى دوم به معناى کسى است که دوست داشتنى است.
۸۳. «الهادى» به معنى هدایت کننده بندگان به سوى حق و عدالت، بلکه هدایت کننده همه موجودات در عالم تکوین، و همه صاحبان عقل در عالم تشریع است.
۸۴. «الوفى» کسى که به عهد و پیماناش وفا مى کند.
۸۵. «الوکیل» کسى که سرپرست و حافظ و ملجأ و پناه بندگان است.
۸۶. «الوارث» یعنى همه کسانى که چیزى را در مالکیت خود دارند سرانجام مى میرند و آنچه را دارند باقى مى گذارند، جز خداوند متعال.
۸۷. «البرَّ» به معنى صادق و راستگو و نیز به معناى نیکوکار و بخشنده است.
۸۸. «الباعث» یعنى کسى که همه مردگان را در قیامت محشور مى کند، و همچنین بعثت انبیاء از ناحیه او است.
۸۹. «التوّاب» یعنى توبه بندگان را بسیار مى پذیرد، و الطافى را که از گناهکاران بریده بود بعد از بازگشت توبه به آنها عنایت مى کند، و به سوى آنان باز مى گردد.
۹۰. «الجلیل» به معنى بزرگ و عظیم و صاحب جلال و اکرام است.
۹۱. «الجواد» به معنى نیکوکار و کثیرالانعام و بخشنده است.
۹۲. «الخبیر» به معنى عالم و آگاه است و از باطن امور و اسرار درون آگاه است.
۹۳. «الخالق» به معنى آفریدگار است، و در اصل «خلق» به معنى اندازه گیرى چیزى است، و از آنجا که آفرینش با اندازه گیرى در تمام ابعاد همراه است این واژه بر آن اطلاق شده است.
۹۴. «خیر الناصرین» یعنى کسى که یارى و نصرت او کاملا گسترده و خالى از هرگونه نقص و عیب است.
۹۵. «الدّیان» کسى که بندگان را در برابر اعمالشان جزا مى دهد.
۹۶. «الشکور» کسى که اعمال نیک بندگان را ارج مى نهد و به نحو احسن پاداش مى دهد.
۹۷. «العظیم» به معنى بزرگ و آقا و قادر و قاهر است.
۹۸. «اللطیف» کسى که نسبت به بندگان لطف و محبت دارد، و به آنها نیکى مى کند، و تدبیر او بسیار دقیق مى نماید و خالق اشیاء لطیف است.
۹۹. «الشافى» به معنى شفا دهنده در برابر بیمارىها و آلام و دردها است.
منبع: ایسنا / وبسایت آیت الله مکارم شیرازی