مقدمه:
علم، اخلاق و تربيت واژههايي هستند كه هر كدام در محدودة زندگي انساني كاربرد خاصي داشته و حكايت از حقيقت مهمي ميكنند. حال سؤال اين است كه آيا هر كدام از اينها داراي كارآيي مستقلّ از ديگري بوده و هيچ گونه ارتباطي بين آنها متصور نيست و يا اين كه داراي ارتباط تنگاتنگ و اثرپذيري متقابل ميباشند؟ قبل از طرح پاسخ اين سؤال بهتر است به تبيين معناي هر يك از اين واژهها بپردازيم و سپس وارد اين بحث شويم.
علم، مصدر فعل «عَلِمَ» و به معناي دانستن، دانش، آگاهي و معرفت است و هر چيزي ميتواند متعلّق آن واقع شود. «اخلاق» نيز جمع «خُلق» يا «خُلُق» است[1] و بر مجموعة صفات روحي و باطني انسان و رفتاري كه در اثر آن صفات از او صادر ميگردد، اطلاق ميشود[2] كه البته اين رفتار آيينه و انعكاس دهندة كيفيت آن صفات اعم از شايسته و ناشايسته ميباشد. و امّا واژةتربيت در اصل مصدر باب «تفعيل» از مادة رَبَو[3] و به معناي پرورش دادن ميباشد. واژة تربيت، واژهاي عام است و تمام اقسام پرورش، اعم از تربيت بدني تربيت عقلي و تربيت اخلاقي را در بر ميگيرد و بنابراين تربيت عقلي كه از راه تفكر و تعليم و تعلّم حاصل ميشود خود از مصاديق تربيت است. مراد از تربيت در عنوان اين بحث تربيت اخلاقي و به تعبير قرآن كريم تزكيه و تهذيب نفوس است.
رابطة علم و اخلاق و ميزان تأثير علم در تزكية اخلاقي:
اصل وجود ارتباط بين علم و اخلاق شايسته امري انكارناپذير است به طوري كه هر چه بر معرفت انسان نسبت به خوبيهاي صفت پسنديده و اعمال شايسته افزوده شود و از آثار زيانبار و پيامدهاي منفي اعمال زشت و صفات اخلاقي ناپسند بيشتر آگاه گردد، بيشك در تربيت اخلاقي او مؤثرتر است و او را به سمت اخلاق پسنديده بيشتر سوق ميدهد. زشتيها جاي خود را به زيباييها و بسياري از مفاسد اخلاقي جاي خود را به محاسن اخلاقي ميدهد. ذكر تعليم در كنار تزكيه و پرورش اخلاقي در آيات قرآن، كه در ادامه ذكر ميشوند، نيز نشان از وجود رابطة عميق ميان اين دو دارد. لكن سؤال اين است كه آيا اين مسئله كليّت دارد يا نه؟ در پاسخ به اين سؤال نظرات متفاوتي ابراز شده است كه ما به سه نظر مهم اشاره ميكنيم:
1. ارتباط مؤثر علم و اخلاق: گروهي معتقدند علم و حكمت سرچشمة اخلاق حميده است و رذائل اخلاقي معلول جهل و ناداني است و تنها راه براي مبارزه با رذائل اخلاقي و پيدايش فضائل، گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است و «فضيلت» مساوي با «معرفت» است. زيرا هيچ كس آگاهانه به دنبال بدي و شر نميرود و اگر خوبي را تشخيص داد آن را رها نميسازد. برخي اين نظر را به سقراط نسبت دادهاند.
2. نفي وجود رابطه: برخي شايد مايل باشند كه بگويند دانش و هوشياري در افراد آلوده سبب ميشود كه جنايات خود را هوشيارانهتر انجام دهند و بنابراين رابطة ميان علم و اخلاق را منكر شوند.
3. وجود رابطه، نه به صورت كلي: انصاف اين است كه رابطة علم و اخلاق را نه به صورت كلي ميتوان انكار كرد و نه ميتوان به طور كامل اخلاق را معلول علم دانست؛ زيرا انسان موجودي است دو بعدي، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهي تشكيل ميدهد و بعد ديگر وجودش را اميال، غرائز و شهوات، حال گاهي با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح ميدهد و گاهي بعد دوم را، و تجربة خارجي هم نشان ميدهد كه افراد آلودهاي بودهاند كه با واقف شدن برقبح عملشان و شناخت راه صحيح، از روش خود دست برداشتهاند و در مقابل افرادي هم بودهاند كه هر چند به حسن و قبح اعمال واقف و آگاهند، ولي با اين وجود دست از اخلاق سوء برنداشتهاند، زيرا صرف علم انسان را به سمتخوبيها سوق نميدهد. قرآن كريم نيز در سورة نمل به همين نكته اشاره دارد: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛ (نمل، 14) آل فرعون آيات ما را از روي ظلم و سركشي انكار كردند، در حالي كه در دل به آن يقين داشتند. البته در موارد بسياري هم آگاهي بر زيانهاي اخلاق رذيله بازدارنده بوده و موجب پرورش الهي افراد جامعه ميشود.
افزايش معرفت در دو سطح:
چنانچه مشخص شد افزايش سطح آگاهي و معرفت تأثير به سزائي در تزكية اخلاقي انسان دارد، لكن بايد توجه داشت كه هر علمي داراي اين اثر نيست بلكه افزايش معرفت در دو سطح است كه مؤثر در تربيت اخلاقي انسان است:
1. افزايش معرفت نسبت به زيانهاي فردي و اجتماعي رذائل اخلاقي، و فوائد فضائل اخلاقي؛
2. بالابودن سطح معرفت به طور كلّي، يعني هنگامي كه معارف الهيه نسبت به مبدأ و معاد و احوال اولياء و انبياء و امور ديگري از اين قبيل، بالا برود، انسان نسبت به فضائل اخلاقي علاقمند و از رذائل متنفر ميگردد. بنابراين اين طور نيست كه دانشهايي چون رياضيات، فيزيك و... به طور مستقيم تأثير در تزكية اخلاقي بشر داشته باشند. اگر شخص با فراگرفتن اين دانشها به اسرار آفرينش بيش از پيش پي ببرد و اينها را مقدمهاي براي خداشناسي قرار دهد و خداپسندانه به كار گيرد. ناخودآگاه اين علوم نيز در تربيت اخلاقي او مؤثر واقع خواهند شد.
ميزان تأثير اخلاق شايسته در بهرهمندي از نور علم
همانطور كه افزايش معرفت تأثير مستقيم در تزكية اخلاقي انسان دارد، از طرف ديگر آراستن نفس به فضائل و صفات اخلاقي موجب گشوده شدن درهاي علم و حكمت بر قلب انسان خواهد شد. از اين روست كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمودهاند: «دانش در دلهاي شما سرشته است؛ به آداب روحانيان (و ملكوتيان) متأدب شويد تا برايتان آشكار گردد[4] بسياري از اخلاقيات ناپسند همچون غرور، خودپسندي، حسد وتعصّب بيجا نيز مانع بهرهمند شدن از علم و درك حقيقت ميشوند و در روايات ما اين امور از حجابهاي علم و حكمت به شمار آمدهاند[5]. از طرف ديگر اخلاق شايسته شرط استفاده صحيح و مفيد از علم نيز هست؛ زيرا چه بسا انسان علمي را در اختيار داشته باشد و به جهت بهرهمند نبودن از تربيت اخلاقي آن را در جهت به دست آوردن منافع شخصي و استعمار و استثمار ديگران به كار گيرد.
ارتباط تنگاتنگ علم، اخلاق و تربيت از لسان آيات و روايات:
آيات و روايات به طور شايسته بر وجود اين ارتباط دلالت دارند، كه آنها را به دو دسته ميتوان تقسيم نمود:
1. آيات رواياتي كه دلالت بر وجود ارتباط عميق بين علم و تزكية اخلاقي دارد، و سجاياي اخلاقي را از ثمرات علم ميداند.
2. آيات و رواياتي كه مفساد اخلاقي ناشي از جهل را تبيين ميكند.
دستة اول: درچهار آيه كريم تعليم و تزكيه توأم با يكديگر ذكر شده است، مراد از تزكيه همان تأديب و تربيت است كه به واسطة آن نفوس انساني از رذائل اخلاقي و اجتماع بشري از رفتارهاي زشت و ناشايست پاك ميشود. اين آيات عبارتند از:
1. هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»؛جمعه2، اوست خدايي كه در بين مردم امّي پيامبري از آنها فرستاد تا آيات وحي را بر آنها تلاوت نموده و آنها را تزكيه نمايد و كتاب خدا و حكمت را به ايشان بياموزد.
2. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (آل عمران، 164) خداوند بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولي از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت نموده و آنها را تزكيه نمايد و كتاب خدا و حكمت بياموزد.
3. كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (بقره، 151) چنان كه رسول گرامي خود را فرستاديم كه آيات ما را براي شما تلاوت كند و شما را تزكيه نموده و كتاب خدا و حكمت را به شما بياموزد.
4. رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم»؛ (بقره، 129) حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ از خدا درخواست ميكند: خداوندا، در ميان فرزندان من پيامبري از خودشان بفرست، كه آيات تو را بر آنان تلاوت كند و به آنها كتاب و حكمت بياموزد و آنها را تزكيه نمايد.
در سه آية اول تزكيه بر تعليم و در آية چهارم تعليم بر تزكيه مقدم شده است. بنابر نظر مفسرين اين تقديم و تأخير اشاره به تأثير و تأثر متقابل اين دو در يكديگر دارد. برخي نيز گفتهاند: از آنجا كه هدف تعليم تزكيه است، در سه آية اول تزكيه را مقدم بر تعليم ذكر كرده است؛ از طرف ديگر چون تعليم در خارج و در مقام عمل مقدمة تربيت و تزكيه است در آية چهارم مقدم شده و ناظر به ترتيب خارجي آنهاست[6]
در بيان گهرباري از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ نيز بر مقدّمه و شرط لازم بودن علم براي تزكيه تصريح شده است: «لن يزكّي العمل حتّي يقارنهُ العِلمُ[7]»؛ هرگز اعمال آدمي پاك نميشود مگراين كه با علم و معرفت همراه گردد.
البته ذكر اين نكته لازم است كه آيات فوق صرفاً بيان كنندة ارتباط تنگاتنگ تعليم علوم الهي و تزكيه ميباشند، لكن همانطور كه قبلا ذكر شد تربيت و تزكية اخلاقي بيتأثير در بهتر فراگرفتن و بهتر به كار بردن علوم رسمي نيز نميباشد.
دستة دوم: انسانهاي جاهل به خاطر عدم شناخت حقائق و مفاسد رذائل اخلاقي، در دام بسياري از زشتيهاي اخلاقي گرفتار ميشوند، در برخي از آيات و روايات به مواردي از آنها اشاره شده است:
1. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايند: «الحرصُ و الشّرَهُ و البخل نتيجةُ الجهل»؛ حرص و طمع و بخل نتيجة جهل و ناداني است[8]
2. جهل يكي از عوامل حسادت است: «قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»؛ (يوسف، 89) در اين آية شريفه حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ جهل را از اسباب حسادت برادرانش معرفي مينمايد.
3. بيادبي از جهل سرچشمه ميگيرد: «قرآن مجيد در آية 4 سورة حجرات، بيشتر كساني را كه نسبت به مقام والاي پيامبر احترام لازم را رعايت نميكردند، افراد كم فكر و نادان ميشمرد. «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»؛ (نمل، 55) در اين آية شريفه انحراف و فساد اخلاقي قوم لوط توأم با جهل و ناداني شمرده شده است.
همچنين در آيات ديگري از قرآن كريم جهل از اسباب بيبند و باري جنسي، سوء ظنّ به ديگران، لجاجب و تعصّب كوركورانه، بهانه جوييهاي بيمورد و نفاق و دوروئي شمرده شده است و تمام اين آيات دلالت بر اين دارد كه اگر نور علم جاي خود را به تاريكي جهل بدهد، مقدار زيادي از مفاسد اخلاقي جاي خود را به فضائل اخلاقي خواهد داد.
معرفی دیدگاه های دیگر به علم اخلاق دربیان شهید مطهری(ره):
ازکتاب فلسفه اخلاق نقل از سایت استاد
نظر فلاسفه
[نظريه ديگر ، نظريه حكما و فلاسفه است . آنها ملاك اخلاق را عقل ، ولی عقل آزاد يا آزادی عقلی میدانند اين مطلب را به اين شكلی كه عرض میكنم ، شما در كتب آنها معمولا پيدا نمیكنيد و ما از لابلای كلمات [ فلاسفه اسلامی ] مخصوصا صدرالمتألهين به دست آورده ايم اين نظريه مبتنی بر همان اصل روح مجرد است
اين آقايان معتقدند كه گوهر انسان ، آن قوه عاقله انسان است[9]
جوهر انسان عقل انسان است ، و كمال و سعادت نهايی و واقعی انسان سعادت عقلی است سعادت عقلی يعنی چه ؟ يعنی معارف ، يعنی انسان در آن آخرين حدی كه برای او ممكن است ، به معارف الهی آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان كه هست دريافت كند میبينيد آنها وقتی كه حكمت را از نظر غايت تعريف میكنند نه از نظر موضوع ، میگويند : صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی اينكه انسان بشود جهانی عقلی شبيه جهان عينی البته جزئياتش را انسان عادی درك نمیكند ، و درك نمیكنند مگر اولياء حق ، ولی انسان عادی میتواند در عقل خودش [ به مرتبه ای ] برسد كه كليات نظام هستی را از اول تا آخر ، آن طوری كه هست درك بكند ، از ذات واجب الوجود گرفته تا هيولای اولی ، مراتب كلی عالم را درك بكند و به هر نسبت كه معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند كه جز اين هم چيزی نيست بيشتر باشد ، انسان كاملتر است و از سعادت واقعی كه سعادت عقلی است ، بيشتر بهره مند میباشد
بعد میگويند : عقل انسان دو جنبه دارد ، يك جنبه نظری و رو به بالا ، كه به اين جنبه توجهش به بالاست و میخواهد حقايق را كشف كند ، و يك جنبه رو به پايين ، يعنی رو به بدن ، كه به اين جنبه میخواهد بدن را تدبير بكند تا اين مقدار را زياد در كتابها مینويسند
بعد میگويند اين تدبير عقل بدن را ، بر چه اساسی بايد باشد ؟ شنيده ايد كه اساس اخلاق از نظر علمای اسلامی عدالت است هيچ فكر كرده ايد چرا عدالت را اساس میدانند ؟ ريشه اش اين است : گفتهاند اخلاق اين است كه حاكم بر وجود انسان طبيعت نباشد ، يعنی شهوت و غضب و هيچيك از غرائز طبيعی نباشد ، و هم و قوه واهمه نباشد ، خيال نباشد ، حاكم بر وجود انسان عقل باشد ، و اگر حاكم عقل باشد ، عقل به عدالت در انسان حكم میكند يعنی همان عدالتی را كه افلاطون به شكل ديگری میگفت اينها در اينجا میگويند كه عقل حظ هر قوه و استعدادی را بدون افراط و تفريط به او میدهد حالا چه مانعی دارد كه يك قوه بيشتر گيرش بيايد و يكی كمتر ؟ اگر به افلاطون میگفتيم چه مانعی دارد ؟ میگفت : زيبايی به هم میخورد ، ولی امثال ملاصدرا چرا میگويند نبايد افراط و تفريط در قوا و استعدادها باشد ؟ آيا آنها هم میگويند برای اينكه زيبايی بهم نخورد ؟ نه ، آنها میگويند : اگر غير از اين باشد آزادی عقل از بين میرود و نكته اساسی همين است میگويند عقل اگر بخواهد حاكم در ميان همه قوا باشد به طوری كه هيچ قوه ای تخطی نكند ، راهش فقط اين است كه اين قوه ها را در مقابل يكديگر قرار بدهد ، شهوت را در مقابل غضب ، غضب را در مقابل شهوت ، به طوری كه اين قوه ها خودشان يكديگر را خنثی كنند يعنی نگهداری كنند ، كه عقل در كمال راحتی بتواند فرمان بدهد اينها عدالت و حد وسط را از اين جهت مزاج عقلی میدانند كه اگر انسان از نظر ملكات در حد وسط باشد حكم عقل به سادگی اجرا میشود وقتی حكم عقل به سادگی اجرا شد ، بدن هيچوقت مزاحم روح نيست ، و آنوقت روح بدون هيچ مزاحمتی از ناحيه بدن كمالات خودش را كسب میكند پس ، از نظر اينها ، اخلاق يعنی تعادل ميان قوا ، حد وسط ، ولی حد وسط برای چه ؟ آيا برای زيبائی ؟ نه ، آنها به زيبائی كار ندارند .حد وسط برای اينكه استيلا و تسلط عقل و روح كه جوهر روح همان عقل است بر بدن در حد اعلام باشد ، بر خلاف آن جايی كه يك قوه طغيان بكند ، مثلا آدم شكم پرست ، يكی از غرائزش كه غريزه سيری باشد در او طغيان میكند و اختيار را از دست عقلش بيرون میبرد جلوی همه اينها را بگيرد تا عقلش آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگويد : اينجا برو ، آنجا نرو ، اين مقدار استفاده كن ، آن مقدار استفاده نكن [ و خلاصه ] فرمان عقل ، در بدن حاكم مطلق باشد از نظر اينها نيز ريشه اخلاق بر میگردد به عدالت و توازن ، اما توازن برای چه ؟ برای آزادی عقل و در واقع اخلاق از نظر اين حكماء از مقوله آزادی است به يك معنا ، و از مقوله حاكميت عقل است به معنی ديگر ، كه اگر آزادی بگوئيم میشود آزادی عقلی
نظر راسل
نظريه ديگری هست كه امثال برتراندراسل اين نظريه را تعقيب میكنند
اينها چون مادی مسلك هستند و هم درباره جهان ، مادی فكر میكنند و هم انسان را يك موجود مادی میدانند ، میگويند : اين حرفها كه غايت فعل ، غير باشد ، احساسات غير دوستانه ، اينها دروغ است ، تعارف است هيچوقت آدم احساسات غير دوستانه ندارد ، هر كسی فقط خودش را میخواهد هيچوقت نمیشود كه انسان غايتش از فعل ، كس ديگر باشد و بخواهد هدف را خير كس ديگر قرار بدهد كانت گفته است : وجدان اخلاقی ما اصلا وجدان اخلاقی نداريم . [ يا گفته است : ] احساس تكليف .
احساس تكليفی وجود ندارد . اصلا وجدان دروغ است آن ديگری گفته : زيبائی فعل ما زيبايی و نازيبايی در فعل نمیفهميم آن يكی گفته : زيبايی روح ما روح زيبا و نازيبا سرمان نمیشود آن يكی گفته : عقل مجرد و روح مجرد اصلا به روح مجرد قائل نيستم میگوئيم پس آيا به اخلاق قائل هستی يا نه ؟ میگويد بله ، من به اخلاق هم قائل هستم ( چون نمیشود كسی منكر اخلاق بشود ) میگوئيم پس اخلاق را بر چه اساسی توجيه میكنی ؟ و اتفاقا خودش از علمدارهای اخلاق است و عده ای گول حرفهايش را خورده اند و او را آدم انساندوستی میدانند ، و من مكرر گفته ام : اين آدم فلسفه اش بر خلاف شعارهايش است ، شعار انساندوستی میدهد و در فلسفه خودش بر ضد انساندوستی حرف میزند اصلا انساندوستی در فلسفه راسل دروغ محض است میگوئيم اخلاق چيست ؟ میگويد : اخلاق تركيبی است از هوشياری و دور انديشی بانفع طلبی تمام مكتبهای اخلاقی ، نفع طلبی را بر ضد اخلاق میدانند الا [ مكتب اخلاقی ] راسل كه میگويد : اخلاق را بايد از نفع طلبی درست كرد ، منتها نفع طلبی هوشيارانه و دور انديشانه اينكه انسان بخواهد منافع خودش را با دور انديشی تأمين بكند ، میشود اخلاق چطور ؟ میگويد : شك نيست كه عقل در خدمت طبيعت انسان است ، عقل يك چراغ است برای انسان چراغ در اختيار آن كسی است كه آن را در دست دارد به هر طرف كه بخواهد برود ، فرمان میدهد ، چراغ از آن طرف میرود و راهش را روشن میكند انسان عقلش را در خدمت منفعت خودش قرار میدهد عقل در خدمت منافع انسان است
میگويد : ولی شعاع عقل انسان بايد خيلی وسيع باشد و ضعيف نباشد كه فقط جلوی پايش را ببيند .
اگر بخواهد جلوی پايش را ببيند منفعت پرست میشود ، فرد پرست میشود ، خود پرست میشود لزومی ندارد كه ما با خود پرستی و منفعت پرستی مبارزه بكنيم ما میگوئيم آقا منفعت پرست باش ولی دور انديش هم باش ، هوشيار باش ، شعاع عقلت را طولانی تر كن ، يعنی توجه به عكس العملهای كار خودت داشته باش اگر شعاع دور انديشی [ طويل ] باشد ، آنوقت منفعت فردی با منفعت اجتماعی و مصلحت اجتماعی تطبيق میكند و هماهنگ میشود ، میشود اخلاق يك مثال ذكر میكند میگويد : فرض كنيد من میبينم همسايه ام يك گاو شيرده خوبی دارد شك ندارد كه در ابتدا منفعتجوئی من حكم میكند كه گاو همسايه را بدزدم اين خيلی طبيعی است برای انسان ولی عقل دارم ، هوشياری دارم ، میدانم كه اين كار بدون عكس العمل نيست من اگر گاو همسايه را بدزدم ، همسايه هم فردا میآيد گاو من را میدزدد ، و من كه میخواستم به يك منفعتی برسم ، میبينم اگر من به منافع ديگران تجاوز بكنم ، ديگران هم به منافع من تجاوز میكنند ، پس میگويم مصلحت اين است كه نه من و نه تو
با يزيد و خدا
داستانی است كه عطار هم آن را به شعر در آورده البته اينها افسانه است : میگويد يكی از متصوفه كه به قول خودشان او را سلطان میگويند يك وقتی در عالم مكاشفه خودش داشت با خدا حرف میزد يك وقت خدا به او گفت : با يزيد ! آيا میخواهی آن باطنت را آنطور كه هست به مردم ارائه بدهم كه ديگر يك نفر هم مريدت نباشد و دنبالت نيايد ؟
با يزيد گفت : خدايا ! آيا میخواهی آن رحمت فوق العاده ات را به مردم بگويم كه ديگر يك نفر حرفهايت را اطاعت نكند ؟ خدا گفت : سر به سر ، نه تو بگو نه من میگويم !
داستان مرد اداری و همكارش
يكی از رفقايمان نقل میكرد كه روز اول ماه رمضان بود ، روزه گرفتيم رفتيم اداره و تازه با يك آقائی به اصطلاح هم ميز و آشنا شده بوديم او هم روزه میگرفت بعد از يكی دو ساعت آن رفيقم گفت : فلانی ! من میخواهم يك تذكری به شما بدهم گفتم بفرمائيد گفت : من خيلی از شما معذرت میخواهم كه اين تذكر را میدهم ولی خوب لازم میدانم كه اين تذكر را بدهم ، از اخلاق بد خودم است ، چه عرض كنم به شما من يك چنين اخلاق بدی دارم كه در ماه رمضان كه روزه میگيرم ، عصبانی میشوم ، خيلی هم عصبانی میشوم ، وقتی هم كه عصبانی میشوم ديگر هر چه به دهانم میآيد میگويم ، حرف بد میگويم ، فحش میدهم ، توهين میكنم ممكن است در اين ماه رمضان به جنابعالی جسارتی بكنم خواهش میكنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خواهش میكنم اگر چنين شد ، ديگر روزه است ، اخلاق من است ، خيلی ببخشيد اين آقای رفيق ما گفت : گفتيم عجب كاری شد ! اين مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد ، حالا ما يك ماه رمضان تمام بايد از او فحش بشنويم ، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من اين است گفت : من هم گفتم كه عجب تذكر بجائی دادی ، اتفاقا اخلاق من هم همينطور است و بلكه بدتر ، در حال روزه عصبانی میشوم ، يك وقت میبينی كه مثلا اين دوات را برداشتم و پراندم به سرت . گفت : عجب ! خيلی اخلاق بدی است ! پس خوب است هر دومان مواظب باشيم.
راسل میگويد مسئله اخلاق در ميان بشر همين است و همين ، [ و حرفهايی از قبيل ] احساسات نوعدوستانه ، هدف انسانهای ديگر باشند ، روح مجرد ، عقل مجرد و احساس تكليف [ بی معنی است ] يك آدم مادی [ غير از اين ] فكر نمیكند كه دنيا ، دنيای ماديت است و انسان هم يك موجود مادی است انسان جز دنبال منفعت خودش نمیرود فقط بايد هوشياری اش زيادتر باشد ، و در اين صورت میبيند كه اگر بخواهد به حقوق ديگران تجاوز بكند ، عكس العملش تجاوز ديگران است كلوخ انداز را پاداش ، سنگ است يك كلوخ كه انداختم ، صد تا سنگ بايد بخورم . بعد میآيم مؤدب مثل بچه آدم سر جای خودم مینشينم
اين است كه او اخلاق را از مقوله هوشياری میداند : هر اندازه انسان جاهل باشد ، به عكس العمل كارهايش توجه ندارد و دنبال منافع فردی میرود ، و هر اندازه انسان عالمتر و هوشيارتر باشد ، به عكس العمل ها بيشتر توجه داشته باشد ، آن دورها را بيشتر ببيند ، تا آخر پيری اش را ببيند ، نسل آينده اش را ببيند و به فكر اين باشد كه بچه های من هم ناراحت نباشند ، بيشتر كوشش میكند كه منفعت خودش را با منافع ديگران تطبيق بدهد پس اخلاق ، يعنی خود پرستی عاقلانه و هوشيارانه ، و ريشه اخلاق را بايد در هوشياری و عقل جستجو كرد و لهذا از نظر اين آدم ، ما برای اينكه اخلاق خوب به جامعه بياوريم ، پيوسته بايد جامعه را داناتر و دانشمندتر بكنيم و مردم را به عكس العمل ها و لوازم فعلها و كارهايشان آگاهتر نماييم در اين صورت اخلاق بهتر در ميان مردم پيدا میشود كما اينكه سقراط هم چنين نظريه ای داشت ، و در كلمات حضرت امير نيز اين سخن را به شكل ديگری میبينيم : « علموهم و كفی »
سقراط هم میگفت : مردم را دانا كنيد ، اخلاق خوب پيدا میشود البته او روی يك مبنا میگفت ، كما اينكه علموهم و كفی هم روی يك مبناست ، راسل هم كه میگويد : مردم را دانا كنيد و كافی است ، روی مبنای ديگری است دانشی كه او میگويد يعنی توجه دادن به عكس العمل ها : عكس العمل های فعلها را به افراد بشر بياموزيد ، همه خوب میشوند
بنابر نظريه راسل ، تربيت بيشتر در مقوله تعليم وارد میشود و پرورش وارد مقوله آموزش میگردد گفتم نظريه راسل بر ضد انساندوستی است و بر خلاف شعارهای خود اوست اين نظريه ، ريشه اخلاق را زير كانه زده است بنابر نظريه جناب راسل ، اخلاق فقط در جايی میتواند اخلاق باشد كه انسان نگران عكس العمل سوء ديگران بر ضد منافع خودش باشد يعنی بنابر اين نظريه ، يك آدم ضعيف اگر هوشيار باشد ، عمل ضد اخلاقی انجام نمیدهد چون میبيند ديگران میآيند چند برابر ، منافع او را پايمال میكنند يك آدمی هم كه نيروی ديگران را مساوی با نيروی خودش میبيند عمل ضد اخلاقی انجام نمیدهد چون میبيند همان اندازه كه او میتواند از ديگران ببرد ، ديگران میتوانند از او ببرند
بعد به جناب راسل میگوئيم : اخلاق در درجه اول آن است كه بتواند اقويا را كنترل بكند . بنابر اين نظريه ، ظلم اقويا ضد اخلاقی نيست
ايراد بزرگ بر راسل همين است و آنچه نيكسون در ويتنام يا خاورميانه انجام میدهد ضد اخلاق نيست ، چون همه حسابهايش را كرده ، میداند كه زورش خيلی زياد است و هر چه بخواهد ببرد و بدزدد ، نيرويی كه بتواند منافع او را پايمال بكند وجود ندارد وقتی كه اخلاق عبارت شد از منفعتجوئی هوشيارانه ، اين منفعتجويی هوشيارانه ، برای ضعيف و برای كسی كه نيرويش با ديگران متساوی است يك جور است ، ولی برای قوی جور ديگری است قوی اگر مطمئن شد كه ضعيف نمیتواند عكس العملی عليه او انجام بدهد ، هر ظلمی كه بكند ، عملش اخلاقی است و ضد اخلاقی نيست ، چون يك منفعتجويی هوشيارانه و حساب شده است بنابر اين اينكه اسرائيل هواپيمای ميگ را میاندازد ، اگر به نيروی خودش و نيروی آمريكا صد در صد اطمينان داشته باشد و بداند كه طرف ضعيف است و نمیتواند تلافی بكند ، از نظر جناب راسل كار ضد اخلاقی انجام نداده پس جناب راسل ! اين شعارهای انساندوستی تو كه در خيابانها راه میافتی و عليه جنگ ويتنام و غيره شعار میدهی برای چيست ؟ او زور دارد و آن كار را به حكم زورش و به حكم هوشش و به حكم دركش كه میداند عكس العملی ندارد انجام میدهد تو خودت آن را تجويز كردی
نسبی بودن اخلاق
1- اخلاق و نسبیت
آیا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; یعنی، مثلا شجاعت و فداکاری و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مکان بدون استثنا خوب است، یا خوبی و بدی این صفات نسبی است، در پارهای از جوامع و بعضی از زمانها و مکانها خوب در حالی که در جامعه یا زمان و مکان دیگر، بد است؟
آنها که اخلاق را نسبی میدانند دو گروهند:
گروه اول کسانی هستند که نسبیت را در تمام هستی قائل هستند; هنگامی که وجود و عدم نسبی باشد، اخلاق مشمول نسبیتخواهد بود.
گروه دوم کسانی هستند که کاری به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلکه معتقدند معیار شناخت اخلاق خوب و بد، پذیرش و عدم پذیرش جامعه است. بنابراین، ممکن است صفتی مانند شجاعت در جامعهای مقبول و در جامعه و زمان و مکان دیگری غیر مقبول باشد، در آن جامعهای که مقبول است جزو فضائل اخلاقی محسوب میشود و در جامعهای که غیر مقبول است جز و رذائل اخلاقی است.
این گروه، حسن و قبح افعال اخلاقی را نیز تابعی از شاخص قبول و رد جامعه میشمرند و اعتقادی به حسن و قبح ذاتی افعال ندارند.
همانگونه که در بحث گذشته گفتیم، مسائل اخلاقی بستگی به معیارهای سنجش زائیده از جهانبینیها دارد; آنها که اصل و اساس را، جامعه - آن هم در شکل مادیاش - میبینند، چارهای جز قبول نسبیت در اخلاق ندارند; زیرا جامعه بشری دائما در تغییر و تحول است و شکل مادی آن پیوسته دگرگون میشود; بنابراین، چه جای تعجب که این گروه مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد را افکار عمومی جامعه و قبول و رد آن بدانند.
نتیجه چنین تفکری ناگفته پیداست; زیرا سبب میشود که اصول اخلاقی به جای این که پیشرو جوامع بشری و اصلاح کننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطی گردد.
از نظر این گروه کشتن دختران و زنده به گور کردن آنها در جامعه جاهلیت عرب، یک امر اخلاقی بوده چرا که جامعه آن روز آن را پذیرفته بود، همچنین غارتگری که از افتخارات عرب جاهلی بود و پسران را به خاطر این گرامی میداشتند که وقتی بزرگ شدند سلاح به دست میگیرند و در صفوف غارتگران فعالیت میکنند نیز یک امر اخلاقی محسوب میشود و البته همجنسگرائی در جوامعی که غرق این بدبختیها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقی محسوب میشود!
عواقب مرگبار و خطراتی که این گونه مکتبها برای جوامع بشری به وجود میآورد بر هیچ عاقلی پوشیده نیست.
ولی در اسلام که معیار اخلاقی و ارزش فضائل و رذائل از سوی خدا تعیین میشود و ذات پاک او ثابت ولایتغیر است، ارزشهای اخلاقی ثابت ولایتغیر خواهد بود و افراد و جوامع انسانی باید از آن الگو بگیرند و تابع آن باشند نه اینکه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتی فطرت انسانی و وجدان اخلاقی را اگر آلوده نگردد ثابت میدانند; و آن را پرتوی از فروغ ذات پروردگار میشمرند و به همین دلیل اخلاقیات متکی بر وجدان، یا به تعبیر دیگر، حسن و قبح عقلی (منظور عقل عملی است نه عقل نظری) را نیز ثابت میشمرند.
اسلام نسبی بودن اخلاق را نفی میکند
در آیات متعددی از قرآن مجید، خوب و بد یا «خبیث و طیب» را بطور مطلق مطرح کرده و وضع جوامع بشری را در این امر بیاثر میشمرد; در آیه100 سوره مائده.
میخوانیم: «قل لایستوی الخبیث والطیب ولو اعجبک کثرة الخبیث; بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوی نیستند هر چند فزونی ناپاکها تو را به شگفتی اندازد!»
و در آیه157 سوره اعراف در توصیفی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله میخوانیم: «ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث; پیامبر، طیبات را برای آنها حلال و خبائث را حرام میکند.»
در آیه243 سوره بقره میفرماید: «ان الله لذو فضل علی الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان میکند ولی اکثر مردم شکر او را به جا نمیآورند!»
در آیه103 سوره یوسف میفرماید: «وما اکثر الناس ولو حرصتبمؤمنین; و بیشتر مردم هر چند اصرار داشته باشی ایمان نمیآورند!»
در این آیات ایمان و پاکیزگی و شکر به عنوان یک ارزش محسوب شده هر چند اکثریت مردم با آن مخالف باشند; و بیایمانی و ناپاکی و کفران، یک ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوی اکثریت پذیرفته شود.
امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز کرارا در خطبههای «نهج البلاغه» بر این معنی تاکید کرده است که پذیرش و عدم پذیرش خو یا عملی از سوی اکثریت هرگز معیار فضیلت و رذیلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نیست.
در یک جا میفرماید: «ایها الناس لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر وجوعها طویل; ای مردم! در طریق هدایت از کمی نفرات وحشت نکنید; زیرا مردم گرد سفرهای جمع شدهاند که سیری آن کوتاه و گرسنگیاش طولانی است!»[10]
و در جای دیگر میفرماید: «حق وباطل، ولکل اهل; فلئن امر الباطل لقدیما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلی داریم، و برای هر کدام طرفدارانی است; اگر باطل حکومت کند، جای تعجب نیست، از دیر زمانی چنین بوده; و اگر پیروان حق کم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پیروز شوند)![11]»
اینها همه نسبیت در مسائل اخلاقی را نفی میکند و پذیرش یا عدم پذیرش از سوی اکثریت جامعه را معیار ارزشهای اخلاقی و اعمال نیک نمیشمرد.
در قرآن و روایات معصومین(ع) شواهد فراوانی بر این مساله است که اگر گردآوری شود، کتاب مستقلی را تشکیل میدهد.
سؤال
در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه: در تعلیمات شریعتهای آسمانی - بویژه اسلام - نیز نسبیت احیانا پذیرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را یک ضد ارزش و عمل غیر اخلاقی میشمرد در حالی که دروغ برای اصلاح میان مردم یا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقی محسوب میشود; و مانند این مساله در تعلیمات اسلامی کم نیست، و این نوعی پذیرش نسبیت در اخلاق و حسن و قبح است.
پاسخ
این سؤال مهمی است، و لی پاسخ زندهای دارد و آن اینکه نسبی بودن اخلاق یا حسن و قبح مطلبی است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبی دیگر.
به تعبیر دیگر، در بحث نسبیت هیچ اصل ثابتی وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنین احسان و ظلم، نیکی و بدی آنها هنگامی روشن میشود که از سوی اکثریت جامعه به عنوان یک ارزش پذیرفته یا نفی شود.
ولی در اسلام و تعلیمات آسمانی، دروغ یا ظلم و ستم و نیز بخل و کینه و حسد ضدارزش است; خواه از سوی اکثریت مردم ارزش محسوب شود یا نه; و بعکس، احسان و عدالت و راستی و امانت ارزشهای والائی هستند خواه از سوی جامعهای پذیرفته شوند یا نه.
این یک اصل ثابت است ولی مانعی ندارد که در گوشه و کنار آن گاهی استثنائی وجود داشته باشد. اصل همانگونه که از نامش پیدا است اساس و ریشه چیزی را تشکیل میدهد و استثنائات به منزله بعضی از شاخ و برگهای اضافی است; بنابراین، هرگز نباید وجود پارهای از استثنائات را که در هر قاعده کلی یافت میشود دلیل بر نسبیت گرفت; و اگر به تفاوت این دو بخوبی توجه کنیم جلو بسیاری از اشتباهات گرفته خواهد شد.
این نکته نیز در خور توجه است که گاه میشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون میگردد و احکام که تابع موضوعات است نیز عوض میشود; این مطلب را هرگز نباید دلیل بر مساله نسبیت گرفت.
توضیح اینکه: هر حکم، موضوعی مخصوص به خود دارد; مثلا، شکافتن بدن دیگری و ایراد جرح بر آن یک جنایت است، و قابل قصاص و تعقیب، ولی گاه این موضوع عوض میشود، چاقو به دست جراحی میافتد که برای نجات جان بیمار، شکم او را پاره میکند، تا غده خطرناکی را در بیاورد، یا قلب او را میشکافد تا دریچه و رگهای قلب را اصلاح کند، در اینجا موضوع عوض میشود و دیگر جنایت نیست. و طبیب جراح شکافنده قلب و شکم، در خور ستایش و جایزه است.
هیچ کس نباید این گونه دگرگونی احکام را که به خاطر دگرگونی موضوعات پیدا میشود، دلیل بر نسبیتبگیرد. نسبیت آن است که موضوع بدون دگرگونی ماهوی و موضوعی، نسبتبه اشخاص یا زمانهای متفاوت احکام متفاوتی پیدا کند.
احکام شرع نیز همینگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممکن استبا گذشت چند روزی و یا با اضافه مادهای به آن، تبدیل به سرکه پاک و حلال گردد. هیچ کس نمیتواند اینها را به حساب نسبیتبگذارد. نسبیت آن است که شراب را مثلا در جوامعی که علاقه به شراب دارند حلال بدانیم و در جوامعی که علاقه ندارند حرام بدانیم بی اینکه تغییر در ماهیتشراب ایجاد شود.
در مسائل اخلاقی نیز گاه به موضوعاتی برخورد میکنیم که در یک شکل فضیلت است و با دگرگونی تبدیل به رذیلت میشود; نترسیدن در حد اعتدال شجاعت است و فضیلت، ولی اگر از حد بگذرد، تهور و بیباکی و رذیلت است. و همچنین در موارد مشابه آن. یا اینکه دروغ درآنجا که معمولا منشا مفاسد و تضعیف اعتماد عمومی است، حرام و رذیله است; و آنجا که به منظور اصلاح ذات البین باشد، حلال و فضیلت است.
ممکن است کسانی نام این دگرگونی موضوعات را نسبیتبگذارند، نزاعی با آنها در مساله نامگذاری نداریم، و چنین نزاعی را نزاع لفظی میشمریم زیرا این گونه موارد از قبیل تغییر موضوع و ماهیت چیزی است، و اگر منظور بعضی از طرفداران نسبیت این باشد، مشکلی نیست; مشکل آن است که شاخص فضیلت و رذیلت و حسن و قبح اخلاقی را پسندیدن اکثریت جامعه بدانیم.
از مجموع آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که مساله نسبیت در اخلاق از دیدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبیت در مباحث اخلاقی مساوی با نفی اخلاق است، چرا که طبق نظریه نسبیت اخلاقی، هر رذیلهای در جامعه فراگیر شود فضیلت است; و هر بیماری اخلاقی فراگیر، صحت و سلامت محسوب میشود و اخلاق به جای اینکه وسیلهای برای سالمسازی اجتماع گردد، عاملی برای توسعه فساد خواهد شد.
[1] المنجد في اللغة. ص 194، ذيل «خالق»، و ص 247، ذيل مادة «رَبَوَ».
[2] . اخلاق در قرآن، مكارم شيرازي، ج 1، ص 23، چ اول، مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ .
[3] . المنجد في اللغة. ص 194، ذيل «خالق»، و ص 247، ذيل مادةرَبَوَ
[4] الحقائق في محاسن الاخلاق، قرّة العيون، فيض كاشاني، ص 439، مكتبه اسلاميه، تهران، 1378 ق. نقل از مجله معرفت چاپ حوزه علمیه قم
[5] . ر.ك: سيماي علوم و حكمت در قرآن و حديث، ص 85 ـ 100، چ اول، دار الحديث قم. نقل از همان
[6] . اخلاق در قرآن، ج 1، ص 19؛ ر.ك: مقالات آيت الله حسن زاده آملي، مقالة چهارم، تعليم و تربيت در اسلام.
[7] غررالحكم، با شرح جمال الدين خوانساري، ج 5، ص 71، ح 7447.
[8] غرر الحكم، ج 2، ص 28، ح 1694.
[9] پاورقی : 1 - [ در اينجا نوار افتادگی دارد چند دقيقه از ابتدای جلسه بعد كه در همين موضوع بوده است در دست بود كه عينا ذكر میشود : ] اين فلسفه ، مفهوم اصالت وجود را میدهد اگزيستانسياليزم يعنی مكتب طرفدار اصالت وجود ، البته در انسان . اين " اصالت وجود " كه در اينجا گفته میشود با اصالت وجودی كه ما در فلسفه خودمان میگوئيم دوتاست . آن يك مطلب است ، اين مطلب ديگری است آن در كل جهان است ، اين اختصاص به انسان دارد و به علاوه در خود انسان هم باز اين يك مفهوم خاصی است كه ما از اين مفهوم خاص به اصالت وجود تعبير نمیكنيم ، نام ديگر رويش میگذاريم اين " اصالت وجود " كه سارتر میگويد ، در مقابل اصالت ماهيتی كه انكار میكنند اين است كه میگويند هر موجودی غيراز انسان از جماد و نبات و حيوان ماهيت و ذاتش برهستيش [ تقدم دارد ]
[10] نهج البلاغه، خطبه 201.
[11] نهجالبلاغه خطبه16.
تهیه و تدوین:
محمد صادق دهنادی