۳۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۳:۴۴

در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

می‌خندد و می‌گوید: «مگه جنگ تمام‌شده که سلاحم را زمین بگذارم؟!‌ جنگ، شوخی‌بردار نیست.» از سال 63 تا امروز که پا به سنگر آرایشگری گذاشته، خستگی‌ناپذیر می‌جنگد. کهنه سربازی که آرایشگر صلواتی جبهه بود و حالا هم سر می‌تراشد، رایگان!
کد خبر: ۶۵۵۹
تعداد نظرات: ۶ نظر
به گزارش تابناک جوان به نقل از فارس پلاس، جایی خوانده بودم چریک‌ها پیر نمی‌شوند؛ لازم نیست دشمن در شیپور جنگ بدمد تا مثل یک جوان، آوار شوند روی سرش، همیشه آماده اند. حکایت «اکبر جوادی پارسا» غریبه و دور از این جمله نیست. به‌خصوص وقتی سلاحش را بین انگشتان دست، جاگیر و کارش را شروع می‌کند. سلاحی که از زمان جنگ ایران و عراق، آن را زمین نگذاشته و همراه اوست. سلاحی جالب که بدون مجوز هم می‌توان آن را نگه‌داشت؛ قیچی آرایشگری.
 
در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

خودم را آرایشگر جا زدم!

یادی از پدر می‌کند: «تجربه آرایشگری ام بر می‌گردد به زمانی که موی پدرم را در خانه کوتاه می‌کردم. پیرمرد نازنین همیشه راضی بود و تعریف می‌کرد.» آرایشگر صلواتی، کارگر کارخانه کفش ملی بوده است: «وقتی گفتند هرکس مهارتی برای رفتن به جبهه دارد، ثبت نام کند خودم را آرایشگر جا زدم و رفتم. نه اینکه بلد نباشم، بلد بودم، اما نه حرفه ای. دوست داشتم بروم و کار کوچکی که از دستم بر می‌آمد، انجام دهم. موافقت شد و در قالب آرایشگر سیّار، راهی شدم. هربار یک منطقه بودیم، پاوه، مریوان، سقز و... خدا، خدا می‌کردم، بچه محل‌ها را نبینم. از شانس، اولین رزمنده بچه محل بود. وقتی کار اصلاحش تمام، بلند شد. سر و رو پاک کرد و کلی تعریف. طوری که بقیه هم مشتاق شدند.» تعداد رزمنده‌هایی که مویشان را کوتاه کرده به یاد ندارند: «زیاد بودند، هر روز دست کم ۲۰ رزمنده و گاهی ۳۰، ۴۰ نفر. مجموعا ۶ ماه تجربه حضور در جنگ دارم. ۴ اعزام و هربار ۴۵ روز.» می‌توان با میانگین ۲۰ رزمنده در ۱۸۰ روز، کفِ این تعداد را تخمین زد، خودش، اما اصلا دوست ندارد: «حساب و کتاب با خداست. خلوص مهم است نه تعداد.»

اول نماز، بعد کار

چند عادت همیشگی دارد که مشتری‌های قدیمی‌اش، سالهاست با آن آشنایند. پیشقدم شدن برای سلام گفتن، بدون وضو و بسم‌الله پا به آرایشگاه نگذاشتن و صلوات فرستادن موقع کوتاهی موی مشتری. نماز اول وقت و غیبت کردن ممنوع! برایش از واجبات است: «کسی که می‌آید اینجا باید یاد خدا بیفتد وگرنه که چه فایده دارد، صلوات به جای پول؟! ما اینجا را به یاد شهدا اداره می‌کنیم اگر رفتار ما بد باشد، مدیون آن‌ها می‌شویم.» این روزها، خودش کمتر آرایشگر می‌کند و بیشتر روی کار شاگردانش نظارت دارد با این حال وقتی کار هر مشتری انجام می‌شود، می‌پرسد: «راضی هستی آقاجون؟!» یکی از مشتری‌ها خیلی از کوتاهی موهایش راضی است و تشکر می‌کند. جوادی پارسا می‌گوید: «وقتی به موی رزمنده‌ها قیچی می‌زدم، می‌دیدم که چقدر روحیه می‌گیرند. حالا هم همین طور است.»

دشمن، امید مردم را هدف گرفته

از جنگی می‌گوید که مردم را نشانه گرفته: «یک‌زمان، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. یک روز جنگ فرهنگی و حالا جنگِ تحریم‌های بی‌رحمانه و فشار اقتصادی بر مردم تا دست از انقلاب بشویند. البته که دشمن کور خوانده است. قطار انقلاب راه خودش را گم نمی‌کند و با هوشیاری مردم از حرکت نمی‌ایستد. عجب دشمنی داریم! کینه‌جو و عصبانی. حالا با فشار اقتصادی، مردم را نشانه گرفته است. شکر خدا که هرچه می‌گذرد، مردم هوشیارتر می‌شوند. دست فتنه و حیله دشمن بیشتر رو می‌شود. حالا در این زمانه فشار اقتصادی، قیچی من و ابزار کاسبان اگر دردی از مردم دوا کند که شکر خدا!» از مردم می‌گوید: «دشمن، امید و روحیه مردم را هدف گرفته است. فقط به مجانی و صلواتی کوتاه کردن مو اکتفا نمی‌کنم. هر مشتری که می‌آید، کلی روحیه می‌دهم که چه قدر این مدل به صورتت می‌آید، چقدر جوان شدی ماشاءالله! یا دلمان برایت تنگ شده بود، کجا بودی؟ و...»

خانه ام را بازسازی نکنید، چون...

آرایشگر صلواتی جبهه‌ها، وقتی ازجبهه برگشت، گوشه حیاط خانه آرایشگاه صلواتی دایر کرد. بعد‌ها زیرزمین خانه شد، آرایشگاه. به «کبری آرومی» می‌گویم رسما ۳۵ سال است، نمی‌توانید ظهر‌ها تا غروب از حیاط خانه استفاده کنید. یک استکان چای بریزید و در بالکن مشرف به باغچه سبزتان که خیلی‌ها آرزوی داشتنش را دارند، بنشینید و هوایی تازه کنید. اگر رضایت شما نبود، احتمالا حاج اکبر دلسرد می‌شد، می‌گوید: «هوای ما با کمک به خلق خدا تازه می‌شود. دعای این مردم، برکت و آرامش زندگی ماست. یکشنبه هر هفته جلسه قرآن دارم برای خانم‌های محله. من اینطوری حالم خوب است. صبح‌ها تا ظهر هم حیاط دربست در اختیار من است؛ چرا بهانه بگیریم و دلسردش کنم؟!» کبری خانم می‌گوید: «بگذارید یک چیز جالب بگویم.» صاحب اختیار است و مشتاق شنیدن هستیم: «بچه‌ها می‌خواستند این خانه را بازسازی کنند. حاج آقا مخالفت کرد. گفت: بازسازی دست کم یک سال زمان می‌برد، آرایشگاه تعطیل می‌شود و من بیکار می‌شوم. سفت و سخت سر حرفش ایستاد. اگر کارش صلواتی نبود، هر کس دیگری فکر می‌کرد حاجی حرص دنیا دارد. ماجرا، اما چیز دیگری بود؛ حاجی دوست ندارد تا زمانی که زنده است یک آبرومند فقیر هم از این خانه ناامید برگردد.» در تأمین مخارج خانه و کمک به محرومانی که به امیدی به این آرایشگاه می‌آمدند، پسرش حامی مالی اوست: «شکر خدا، لقمه حلالی که سر سفره می‌بردم، برکت و اثر داشت. این جمله را برای اولین بار است که می‌گویم، من خیلی حواسم به این موضوع جمع بود. برای نوشتن برگه مرخصی و اعزام به جبهه از برگه‌های کارخانه استفاده نکنم. از کاغذ‌های خانه خودم استفاده می‌کردم.»
 
در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

یک ترازو نقاشی کردم

چشمان جوادی پارسا، پر می‌شود از نَم اشک، وقتی آلبوم روز‌های گلوله و باروت، جبهه‌های غرب و جنوب را ورق می‌زند و خاطرات را مرور می‌کند. سیاهِ پرکلاغی، خرمایی و تیره و روشن مو‌های رزمندگانی را به یاد آورده که زیردستش می‌نشستند و موهایشان را کوتاه می‌کرد. جوان‌هایی که چشم‌های همه‌شان برای یک معشوق می‌درخشید؛ شهادت! شهادت، دل آن‌ها را برده بود و گرمای صدایشان موقع صلوات فرستادن، شیرینی خنده‌هایشان و نمکِ شوخی‌های بامزه‌شان، دل حاج اکبر را. رزمنده‌هایی که دیدنشان برای او لمس عینی یک شعار معروف بود؛ «کی خسته است؟ دشمن!» حس و حالی که ارثیه ماندگار آن روز‌ها برای کهنه سرباز قیچی به دست است. او می‌گوید: «وقتی آرایشگری صلواتی ام به ۳۰ سالگی رسید، یک ترازوی دوکفه نقاشی کردم. روی یک کفه نوشتم ۳۰ سال خدمت صلواتی من و روی کفه سنگین و پایین‌تر هم یک قطره خون شهید را نقاشی کردم؛ ما حالا حالا‌ها بدهکار شهداییم. هرکس به خونشان خیانت کند اگر در این دنیا هم رسوا نشود، بدبختِ آخرت است.»

این آرایشگاه زیرزمینی!

سال‌هاست زیرزمین خانه‌اش را تبدیل به آرایشگاه صلواتی کرده. هرروز عصر به‌جز جمعه‌ها، از ساعت ۱۷ تا ۲۱ سروصورت مشتریانش را صفا می‌دهد. حاج اکبر اوایل اصلا موی کسی را هم به سبک فرنگی و آن ورِآبی کوتاه نمی‌کرد حالا، اما برای جذب نسل جوان مدل‌های جدید کوتاهی هم دارند. تعداد مشتریان راه دورش کمتر شده و مثل قبل نیست: «هزینه ایاب ذهاب بالا رفته و قشر ضعیف برای پرداخت آن مشکل دارد با این حال مشتری‌های قدیمی خودمان را داریم. قدیمی یعنی کسی که کوتاهی مو و محاسنش را ۳۰ سال است جز حاج اکبر به دست کس دیگری نسپرده. نرخ معنوی که برای پیرایش و اصلاح سر و روی مشتری‌ها در نظر گرفته یعنی صلوات، سبب شده خیلی‌ها کنجکاو و علاقه‌مند شوند تا از نزدیک، کارش را ببینند و امتحان کنند. همه جور مشتری دارد. آن‌هایی که وضع مالی خیلی خوب و مناسب دارد و دیگرانی که قشر متوسط و فقیرند. حاج اکبر چشمانش را ریز می‌کند و دقیق می‌شود: «نگو، فقیر! بگو، ولی نعمت.» دقتش دلنشین است؛ زیرخط فهم بودن دردناک‌تر از زیرخط فقر بودن است.

صفای سر با من، صفای دل با آن‌ها

مشتری‌های ندارش را با گفتن چند جمله وصف می‌کند: «به خدا که اگر در خانه من و شما، سفره‌ای پهن است از برکت آبروی آن‌ها به درگاه خداست. من عاشق بندِ جیب و کیف کسی نمی‌شوم. دوستشان دارم، چون بیشترشان آدم‌های صاف و ساده و مخلصی هستند که سینه‌شان به یاد خدا گرم است. بیخودی برای کسی خم و راست نمی‌شوند. نان بازو وغیرت خودشان را می‌خورند. کار می‌کنند، عرق می‌ریزند تا یک سفره ساده، اما حلال برای خانواده‌شان پهن کنند. شما شرف چنین کارگر‌های باغیرتی را بگذار کنار آن‌هایی که با ظاهر شیک و کلی عنوان و ادعا، دزدی می‌کنند. از خدایم باشد که به این زحمت‌کشان، خدمت کنم. صفا دادن سر و روی آن‌ها صفای جان‌ودل خودم است، من باید ممنون آن‌ها باشم. تراشیدن سر این‌ها، وضو نمی‌خواهد؟!»
 
در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

اینجا همیشه دهه فجر است

قبل از اینکه سراغ حاج اکبر برویم، سری به چند همسایه زده‌ایم و از او پرسیده‌ایم. محمدرضا محمدپور که شیطنت و هیجان دوره نوجوانی‌اش را با رکاب زدن در کوچه‌های خیابان شهید «قدرت پاکی»، آن‌هم درست در ساعات گرم روز، به رخ می‌کشد. نفس‌نفس‌زنان درحالی‌که با پشت دست، عرق صورتش را پاک می‌کند، می‌گوید: «بچه که بودم چندبار موهایم را کوتاه کرده است. آرایشگاه حاجی پر از مشتری می‌شود. من عاشق آن پرچم‌های ایران هستم که از سقف آویزان می‌شوند. اولین بار فکر کردم به خاطر دهه فجر نصب‌کرده، دفعه‌های بعد که رفتم، دیدم دوباره همان‌جا هستند.»

صندلی‌های متفاوت آرایشگاه

بعد سرکی توی حیاط خانه جوادی پارسا می‌کشد و می‌گوید: «کنده‌های درخت و نیمکت مانندی داشت که روی آن مرگ بر منافق نوشته بودند و مرگ بر اسرائیل. هر وقت می‌رفتم حال و هوایی را داشتم که وقتی از مسجد محله؛ مسجد حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) به راهپیمایی ۲۲ بهمن رفته بودیم.» با دوچرخه‌اش در پیچ خیابان محو می‌شود، اما جمله اش یادم می‌ماند: «سلمانی حاج اکبر، همیشه حال و هوای ۲۲ بهمن دارد.» جوادی پارسا گوشه آرایشگاه یک کره زمین گذاشته و بالای آن پرچم ایران را و می‌گوید: «این برایم نماد این است؛ پرچم الله (پرچم ایران)، روی کره زمین در اهتزار است به دست آقا امام زمان (عج)، به امید آن روز.»

گلدان‌های دست‌ساز آرایشگر

«مدینه مدنی» زن میان‌سالی که اصالتاً اهل شمال کشور است با ته‌لهجه‌ای شیرین از آرایشگاهی که سالهاست نشانی آن برایش آشناست، می‌گوید: «ما به آنجا می‌گوییم سلمانی صلواتی. حاجی فقط یکدست و قیچی نیست که! ماشاءالله کم هنر ندارد. نهالستان برای شهدا داشت. درخت می‌کاشت و هدیه می‌داد به دیگران.» جوادی پارسا با یونولیت و چسب تا همین ۵ سال قبل، گلدان می‌ساخت بعد با کاشی شکسته، سنگ، صدف، ماسه یا تکه چوب، نمای گلدان را تزیین می‌کرد.» به نیت شهدای محله نهالستان ساخته بود، اما چندوقت است، گلدان‌های توی کوچه را جمع کرده است: «از سر ذوق بود. حق همسایه واجب‌تر است. خانه‌های کوچه ما را بازسازی کرده اند و تردد بیشتر شده است. دوست نداشتم مزاحمتی برای همسایه‌ها ایجاد کنم. گلدان‌ها را از توی کوچه آورده ام خانه و فعلا گوشه حیاط هستند. این روز‌ها بیشتر خودم را با سرودن شعر مشغول می‌کنم.»

حال غریب آن رزمنده‌ها

همین‌که بخواهی سرک بکشی در کار‌های خیری که انجام داده، پا پس می‌کشد و حرف عوض می‌کند: «من یک آرایشگری ساده بلدم که بدون منت انجام می‌دهم. به این‌که نمی‌گویند کار خیر! وظیفه من برای خدمت به مردم و انقلاب است.» بوی سنگر و خاک‌ریز‌ها درمشامش تازه می‌شود و سر ذوق می‌آید، وقتی یک مشتری اهل‌دل و باصفا زیردستش می‌نشیند و قبل از آنکه حاجی بگوید، خودش با صدای بلند می‌گوید: یادم امام (رة) و شهدا بلند، صلوات بفرست.» حاجی می‌خندد و می‌گوید: «یادش بخیر! بعضی وقت‌ها رزمنده‌ها شیطنت می‌کردند، دیر صلوات می‌فرستادند یا مدام زیر دستم تکان می‌خوردند. روی شانه‌شان می‌زدم و می‌گفتم: هوس کردی وسط سرت چهارراه بازکنم؟ بلند صلوات بفرست!»
 
در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

پس‌انداز با پول آرایشگری

هنوز بعضی‌هایشان به یاد قدیم به حاجی سر می‌زنند و یاد ایام باهم زنده می‌کنند. چند جانباز و سالمند خانه‌نشین هم بودند که حاجی خودش سراغشان می‌رفت. حالا شهید یا مرحوم شده اند: «خواستم بروم کهریزک برای آرایشگری، گفتند خودمان آرایشگر داریم. چندبار توفیق داشتم و رفتم آسایشگاه جانبازان ثارالله.» یکی از مشتری‌ها را قبل از ورودش به آرایشگاه او را دیده‌ام، برایمان از خِیردستی‌های حاج اکبر و برکت آرایشگاه می‌گوید: «بعضی‌ها این حوالی دستفروش و کارگر روزمزدند. خودشان را می‌رسانند تا موهایشان را صلواتی کوتاه و بتوانند همین پول کم را پس‌انداز کنند و به یک زخم خانواده بزنند. ازاین‌دست مشتری‌ها کم نیست. چند آدم خیرخواه و دست‌به‌خیر هم با حاجی سلام‌علیک پیداکرده‌اند؛ دفعه اول خودشان را مشتری جا زده‌اند تا ببینند، وصف آرایشگاه همان چیزی است که شنیده‌اند یا نه؟! بعد که اعتمادشان جلب شده در حد توان حمایت کرده‌اند. حاج اکبر همین‌جا در سلمانی صلواتی‌اش، دست دارا و ندار را توی دست هم گذاشته. بعضی هم خیراتشان برای اموات یا مجالس مذهبی را اینجا پخش می‌کنند. لقمه اینجا به درگاه خدا مقبول‌تر می‌افتد. رنگ و روی پریده بعضی مشتری‌ها یعنی تغذیه درستی ندارند.»

اینجا اکسیر جوانی می‌فروشند

بعضی مشتری‌ها خدمات ویژه دریافت می‌کنند؛ حاجی و شاگردانش فقط سر و روی آن‌ها را صفا نمی‌دهند. سر و موی مشتری را هم می‌شویند: «فشار زندگی روی پدران کارگر زیاد است. سرشان را می‌شوییم تا سر و مویشان را آب و شانه‌زده ببینند و روحیه بگیرند.» برای پدری که دستش پینه‌بسته، کمرش در میان‌سالی خَم‌ِ پیری برداشته و مدت‌هاست توی آیینه به چهره خودش نگاه نکرده، چه هدیه‌ای بهتر از این جمله حاج اکبر و شاگردانش که رو به جمع با صدای بلند بگویند: «برای این آقای قشنگ، بلند بگو ماشاءالله!» آیینه‌های این آرایشگاه خوشبخت‌اند که هرروز چهره‌هایی را می‌بینند که زیر دست آرایشگر صلواتی جبهه‌ها، دوباره جوان و شاداب می‌شوند. چهره مردی را می‌بینند که وقتی برایش ماشاءالله می‌خوانند، صورتش سرخ می‌شود و یواشکی درحالی‌که لب‌هایش از ذوق جمع شده و می‌لرزد، نگاهش را از زمین می‌دزدد و می‌دوزد به آیینه. اینجا اکسیر جوانی می‌فروشند. سالهاست قیمتش یکی مانده و معلوم؛ صلوات!
 
در این آرایشگاه جنگ ادامه دارد

همه شاگردان حاج اکبر

حاج اکبر، هرروز با قیچی ساده‌ای که در دست دارد فوت‌وفن آرایشگری را به جوانانی یاد می‌دهد که امیدوار است که جای او را بگیرند، آموزش به آن‌ها هم صلواتی است: «دلم می‌خواهد تعداد آرایشگر‌های شهر که صلواتی مو کوتاه می‌کنند، هرروز بیشتر شود. من یک نفر هستم و خدا می‌داند، زندگی تا کی و کجا با قدم‌های من راه بیاید و نفسم تا کی یاری کند، وقتی این جوان‌های مؤمن و انقلابی را می‌بینم که از جان‌ودل مایه می‌گذارند، واقعاً حالم خوب می‌شود. بعضی‌هایشان چنان قربان صدقه مشتری می‌روند که خدا می‌داند؛ خیلی بهتر از من.» در حال حرف زدن با ما در خانه اش است که صدای زنگ خانه بلند می‌شود؛ یکی از شاگرد‌ها کار پیدا کرده و از حاجی خداحافظی می‌کند. جوادی پارسا می‌گوید: «من به این آمدن و رفتن‌ها عادت دارم. هربار برای خداحافظی می‌آیند از اینکه یک جوان شاغل، دلم جوان می‌شود.»

خدمت این قیچی‌ها به انقلاب

اینجا قیچی‌ها فقط برای کوتاه کردن مو نیست؛ دلگیری‌ها و کدورت‌ها را هم اصلاح می‌کنند به‌خصوص حالا که وضع اقتصادی مردم تغییر کرده و تورم زندگی‌ها را سخت: «دشمنان و منافقان می‌خواهند، مردم این‌ها را از چشم انقلاب ببینند. به‌دروغ می‌گویند می‌خواهند به مردم ما خدمت کنند، اما در عمل به مردم فشار می‌آورند.» از مشتری‌هایش می‌گوید: «بعضی‌ها دلگیر می‌آیند. از جفای اجتماعی و فساد مالی شکایت می‌کنند. اینجا خیلی بحث سیاسی نمی‌کنیم، اما همین‌که مشتری می‌بیند من و این جوانان انقلابی در حد توان خودمان سعی می‌کنیم، به حال خوب آن‌ها کمک کنیم و دستمزد نگیریم و چند دقیقه‌ای که اینجا نشسته فقط صلوات بر محمد (ص) است و آل محمد (ص)، سبک و سنگین می‌کند و حالش بهتر می‌شود. ما در این جنگ اقتصادی و این خاکریز برای خادمان واقعی انقلاب و شهدا صلوات می‌فرستیم. مردم تکلیف خودشان را خوب می‌دانند و تمام این سال‌ها پای انقلاب هستند، مسئولان باید در این میدان و میانه، چشم امید مردم باشند.»

محبوبیت صلواتی یک آرایشگر

حاج اکبر دست روی سلاحش؛ قیچی آرایشگری‌اش می‌کشد و رفیقِ به یادگار مانده از دوره جنگ را گوشه‌ای می‌گذارد یک گوشه تا فردا. کوچه خلوت است. مردی تکیده بالباس‌هایی که در تنش می‌رقصد، دستی پسِ گردن می‌کشد و زیر لب می‌خواند: «سرم را سرسری مَتراش!‌ای استاد سلمانی...» بندِ ساک دوشی را که از چندجا وصله شده روی شانه‌اش جابه‌جا می‌کند و می‌گوید: «۳ متری جی، کارگر نانوایی‌ام. ۲ هفته یک‌بار می‌روم «ورامین» پیش خانواده. پنج سال است، می‌آیم پیش حاج اکبر و...» ناخودآگاه صلوات می‌فرستد. جالب است اینجا در جنوب تهران، آرایشگری خودش را با صلوات در دل مردم جا کرده.
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
محمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۲۵ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۱
خوشا به حال همچین آدمایی زندگی می کنند، حالا آدمایی امثال بنده هرچی درآریم باز می بینیم کمه.
ناشناس
یه خوش به حال گفتی و تموم شد؟
واقعا چقدر این آقا سعادتمنده
خیلی دلم میخواست دلم اینطوری دریایی باشه
خوش به حالش
رضا تبریزی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۱۲ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۱
بهتر نبود آدرسش رو هم میذاشتین؟!
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۵۴ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۱
میشه بگید درآمد این آقا از کجاست؟
ناشناس
گفته توی متن:
پسرش
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۷:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۳
این نحوه خبرنگاری زندگی بعضی رو خیالی به تصویر میکشه دوستان‌ هم محله بیشتر میفهمن چی میگم.
.ای بابا
گزارش خطا
تازه ها