سندرم متقلب یا ایمپاستر به اختلالی در فرد می گویند که فرد با اینکه موفق است اما این موفقیت را حاصل شانس یا مسائل دیگر می داند و یا احساس می کند لایق این موفقیت نیست. ابتلا به این سندرم باعث می شود فرد با وجود توانمندی بالا در کسب و کار خود احساس لیاقت نکند و این مسئله ممکن است به مرور باعث شکست شخص در موقعیت های مختلف شود. این اصطلاح در سال 1978 ابداع شد و به افراد با توانمندی بالا اشاره دارد که دستاوردهای خود را نادیده می گیرند و ترس از شکست دارن.
ابتلا به سندرم ایمپاستر باعث بروز علائم رفتاری مشترکی در میان افراد می شود. طبق این علائم پنج نوع سندرم ایمپاستر وجود دارد:
این دسته از افراد گمان می کنند پیش از شروع هر کاری باید آن را به طور کامل آموزش دیده باشند. این دسته از افراد مدام در حال گذراندن دوره های آموزشی و دریافت انواع مدرک و گواهینامه می باشند. متخصص ها اگر برای استخدام کاری بخواهند اقدام کنند و تمام نیازمندی های آن شغل را نداشته باشند برای استخدام فرم ارسال نمی کنند. معمولا این اشخاص به سختی کار پیدا می کنند.
این افراد دارای اهداف آرمانی و بسیار بزرگ هستند و از طرفی توقع بالایی از خود دارند. این افراد به طور معمول اهداف غیر ممکنی را برای خود تعیین می کنند و حتی در صورت نزدیکی به آن هدف آن را دستاوردی مهم برای خود نمی بینند و از نتیجه کار خود راضی نمی باشند.
این افراد تمایلی به درخواست کمک از دیگران ندارند و این مسئله را نشانه ضعف خود می شمارند. فردگراها احساس می کنند کمک گرفتن از دیگران به مرور به توانمندی آنها لطمه می زند و این کار معنی شکست برای آنها دارد.
این افراد برای یادگیری و پرورش مهارت ها به طور معمول به زمان کمی نیاز دارند و وقتی با چالشی مواجه می شوند که زمان و انرژی بیشتری از آنها می طلبد احساس ناکافی بودن به آنها دست می دهد. این مسئله باعث می شود بسیاری مواقع به دلیل ترس از شکست از امتحان کردن راه های جدید اجتناب کنند.
افراد دارای احساس ابر قهرمانی مدام خود را وادار به انجام کارهای سخت می کنند تا به دیگران نشان دهند چقدر کوشا و موفق هستند. آنها تمایل دارند در تمام لحظات زندگی به موفقیت برسند و در غیر این صورت احساس نگرانی و ضعف می کنند.
درست است که این سندرم به عنوان اختلال در کتابچه راهنمای تشخیص اختلالات روانی معرفی نشده است اما حدود 70 درصد انسان ها آن را در زندگی خود تجربه کرده اند. مهم ترین علائم این سندرم به شرح ذیل می باشد:
اغلب اوقات، سختترین قسمت کار همین است که آدم قبول کند به این سندروم دچار است. خیلیها فکر میکنند راه جایگزین این است که آدم متظاهر و خودبزرگبین باشد؛ اما این تنها راه نیست. مالیدن پوزهی این سندروم به خاک، راه و چاهی دارد:
قدم اول این است که ببینید چه احساسی دارید و اصلا چرا.
یک دفتر یادداشت بردارید و آن را همیشه با خود داشته باشید. هر وقت به تواناییهای خود شک کردید و یا احساس بیکفایتی داشتید، این حسها را بنویسید و کنارش توضیح بدهید که چه چیزی باعث شده این حس به شما دست بدهد. تا میتوانید هر موقعیت را دقیق و با جزئیات توصیف کنید. شاید حتی همان موقع که فکرتان را روی کاغذ میآورید، متوجه شوید که اصلا دلیلی برای اضطراب وجود ندارد.
سپس با جملات مثبت و خوشبینانه به مقابله با افکار منفی بروید. برای خودتان تصدیقکنندههایی بسازید که تأثیر افکار منفی را خنثی کنند. به این فکر کنید که چه موفقیتهایی داشتهاید که باعث شده به این مرحله برسید.
پائولین رز کلنس (Pauline Rose Clance) و سوزان ایمز (Suzanne Imes) راه جالبی را پیشنهاد کردهاند: در ذهنتان تجسم کنید که تمام کسانی که به نظر خودتان گولشان زدهاید، جلویتان ایستادهاند و شما دارید برایشان توضیح میدهید که سرشان کلاه گذاشتهاید.. چه واکنشی خواهند داشت؟ چه جوابی میدهند؟ احتمال زیاد، میگویند که اینکه پاداش/ترفیع/ امتیاز به شما دادهاند، علتش این نبوده که گول چربزبانی شما را خورده باشند. حتی شاید به آنها بر بخورد که به قضاوت حرفهایشان شک کردهاید!
یادتان نرود، حسها حقیقت را نمیگویند. صرف اینکه احساس کنید صلاحیت لازم را ندارید معنیاش این نیست که واقعا بیکفایت هستید. نسبت به افکار و احساساتی که غیر ارادی از فکرتان میگذرند هشیار باشید. هر وقت که مچ یکیشان را گرفتید، با کمک عبارتهایی که بر پایهی حقیقت هستند با افکار خودکار و منفی خود مقابله کنید. مثلا با خود بگویید «من صلاحیت انجام این کار رو دارم، چون…»
ولری یانگ (Valerie Young) در کتاب خود «The Secret Thoughts of Successful Women»، مینویسد که وقتی فهمید همتایان و مشاوران و منتورهایش (راهنماهایش) هم به تواناییهای خود شک میکنند، چقدر حیرتزده شده بود: «در نظر من آنها واقعا باهوش بودند، فن بیان قشنگی داشتند و آدمهای لایق و شایستهای بودند. فهمیدن این که حتی آنها هم در دل خودشان احساس میکردند دارند بقیه را با صلاحیتهای نداشته گول میزنند، زندگیام را از این رو به آن رو کرد.»
برقراری ارتباط با دیگران را امتحان کنید، با آدمهایی که به آنها اعتماد دارید حرف بزنید. شاید شگفتزده شوید اگر ببینید چقدر از دوستان و همکارانتان احساس شما را خوب درک میکنند. به کسانی که در زندگیتان هستند گوش کنید و اجازه بدهید مطمئنتان کنند که ترستان اساس منطقی ندارد.
اگر از ضعف و قوتهایتان خبر داشته باشید، اطمینان بیشتری به خود پیدا میکنید. به کمک ماتریس SWOT کشف کنید که در چه چیزهایی از همه بهترید. فکر کنید ببینید چه راههایی برای کم کردن نقاط ضعفتان وجود دارد.
وقتی نقاط قوت و ضعف خود را درست و حسابی شناخته باشید، دیگر لازم نیست هر بار پروژهی جدیدی شروع میشود یا مسئولیت جدیدی عهدهدار شدید ساعتها با خودتان فکر کنید و دلشوره به جانتان بیفتد که «اگر از دستم برنیاید، چه؟».
بله، باید بر کمال گرایی غلبه کنید! عدهی زیادی از کسانی که با سندروم متقلب دست و پنجه نرم میکنند، افرادی کمالگرا هستند. اهدافی که این اشخاص برای خود تعیین میکنند، در حد
نامعقولی بزرگند و زیادی سخت هستند. برای همین هم خیلی احتمال دارد که به هدف نرسند. بعد هم که شکست خوردند، از خودشان خجالت میکشند و دچار ناامیدی میشوند.
اگر این قصه برای شما آشناست، بد نیست در مورد اشتباهات رایج در هدف گذاری مطالعهای داشته باشید و یاد بگیرید که چطور میشود هدفی تعیین کرد که چالشبرانگیز و در عین حال دستیافتنی و واقعگرایانه باشد. به جای اینکه اشتباههای خود را مایهی خجالت زدگی و آبروریزی بدانید، به آنها به چشم تجربههایی بنگرید که یادتان میدهند چطور دفعهی بعد از این دفعه هم بهتر عمل کنید.
برای کسانی که سندروم متقلب دارند، اغلب قبول کردن تعریف و تمجید زیاد راحت نیست. اگر اوضاع خوب پیش برود، آنها فکر میکنند موفقیتشان به خاطر عوامل بیرونی است؛ مثل کمکهای دیگران، یا شانس. اما اگر اوضاع خراب شود فقط خودشان را سرزنش میکنند.
مسئولیت موفقیتهایتان را قبول کنید. وقتی به هدفی میرسید یا پروژهی مهمی را به آخر میرسانید، به یاد بیاورید که این مهارت و استعداد شخص خودتان بوده که نه همه، اما بیشترین سهم را در موفقیت شما داشته است.
هر بار بازخورد مثبت میگیرید، آن را در دفترچهای ثبت کنید. هیچ کاری را بدون تمرین نمیشود یاد گرفت؛ پس گوش دادن به تحسین و تمجید را یاد بگیرید و برای پذیرفتن تعریفهای دیگران و انرژی گرفتن از شنیدنشان تمرین کنید. برای خودتان بنویسید که چرا افکار منفی شما اشتباه یا بیمعنی هستند و برای خودتان استدلال بیاورید که به چه دلیل لیاقت این شغل را دارید و چرا ارزشمند هستید.
منبع : تابناک جوان