وقتی ما دانشآموز بودیم، هفته اول مهر عموما به آشنایی میگذشت. آشنایی البته واژه دقیقی نیست برای موقعیتی که تجربهاش میکردیم، چون از خلال آن سوالوجوابهای یکطرفه قرار نبود معلمها روحیات و علایق ما را بشناسند یا مثلا بدانند توقعمان از کلاس درسشان چیست؛ موضوع آشنایی، میزان تحصیلات و شغل
والدین و تعداد خواهر و برادرهایمان بود که خبر از طبقه اجتماعی-اقتصادی ما میداد؛ «ما»، بچههایی که نه میدانستیم طبقه چیست و نه نقشی در انتخابش داشتیم، اما از واکنشهای این و آن، بهویژه در همان کلاسهای درس و روزهای آشنایی، میفهمیدیم که این برچسب نامرئی روی پیشانیمان آیا چیز خوب قابلافتخاری است یا باید بابتش خجالت بکشیم. اگر پدر و مادرمان شانس تحصیل کردن داشتند، با صدای بلند به سوال معلم جواب میدادیم وگرنه، سرمان را میانداختیم پایین و زیرلبی چیزی میگفتیم. اگر والدینمان دکتر و مهندس بودند، موقع اعلام شغلشان بادی به غبغب میانداختیم و تعداد زیادی از حرفهها را با واژه کلی و مبهم «شغل آزاد» صدا میزدیم و آرزو میکردیم معلم از جزئیات این شغل آزاد نپرسد.
بین ما بچههایی بودند که پدر ومادرشان از هم جدا شده بودند، یکی یا هر دو والد از دنیا رفتهبود، یکی از والدین زندانی بود، پدر خانواده بیکار، معتاد یا ازکارافتاده بود و همه این موقعیتها، بی آنکه ما در ایجادش سهمی داشتهباشیم، تصویری از ما را شکل میدادند که نوعی انگ بهحساب میآمد یا امتیاز بیحسابوکتابی برایمان داشت، بیربط به عملکردمان. حالا که بیشتر از ۲۰ سال از آنروزها میگذرد، آیا در رویه آشنایی مدارس با دانشآموزان تغییری حاصل شدهاست؟ اصلا چنین تغییری، لازم است؟ به ویژه این روزها با آنلاین شدن کلاسها ماجرا ابعاد تازهای پیدا کرده؛ به طور مثال معلم از
دانش آموزان میخواهد در یک کلیپ با حضورپدر، درباره شغلش صحبت کنند یا برای روز پدر با او شعر بخوانند. کاری که شاید برای همه خوشایند نباشد. پرونده امروز در جستوجوی یافتن پاسخی برای این سوالهاست.
در مدارس امروز حریم خصوصی دانشآموزان چه جایگاهی دارد؟
کنجکاوی به بهانه آموزش
چندسالی است که موضوع
حریم شخصی دانشآموزان کمابیش به مسئلهای قابلاعتنا تبدیل شدهاست. هرچندوقت یکبار بحثی درمیگیرد درباره آنکه پرسیدن سوالات مربوط به زندگی خصوصی بچهها در حضور دیگران، نهتنها دلیلی ندارد بلکه آسیبزاست. مخالفان این رفتار میگویند اگر قرار به آشنایی با شرایط خانوادگی و اقتصادی دانشآموزان است، مراجعه به پرونده آنها یا برگزاری جلسات خصوصی بین دانشآموز و اولیای مدرسه، روش مفید و کمدردسری است. با اینحال بساط سوالوجوابهای اول مهر وحتی بعد از آن هنوز کاملا برچیده نشدهاست. گرچه در بعضی از مدارس این کنجکاوی از قالب مرسوم و مستقیمش فاصله گرفته، اما در فرم تازهای دوباره متولد شدهاست. اگر بچهمدرسهای داشتهباشید، حتما این فرم تازه را بهنحوی تجربه کردهاید؛ فرزندتان یکروز دوربین تلفنهمراه را میگذارد روبهروی شما و در نقش یک خبرنگار ازتان میخواهد درباره شغلتان اطلاعاتی بدهید و این ویدئو در کلاس درس مجازی بارگذاری میشود. یکروز دیگر دوربینبهدست راه میافتد گوشهوکنار خانه، چون تکلیفش این است که از یک بخش جالب خانه، مستند تهیه و بعدا در کلاس پخش کند. درواقع امروز هم حریم خصوصی دانشآموزان چندان محل اعتنا و احترام دانسته نمیشود، تفاوت تنها در شیوه توجیه است؛ توضیح سیستم آموزشی در نسل ما، بهانه آشنایی با دانشآموزان بود و حالا با گرفتن جنبه آموزشی، به نوعی تکلیف تعاملی با محوریت خانواده تبدیل شدهاست. در این پرونده قصد نداریم به مدارس اتهام بزنیم که آگاهانه حریم خصوصی دانشآموزان را زیرپا میگذارند، تنها قصد داریم رفتار نادرستی را که سالها دوام آوردهاست، زیر ذرهبین بگذاریم تا نقصهایش را بهتر بفهمیم. در ادامه یک روانشناس درباره پیامدهای رفتار موردبحث توضیح میدهد و یک روایت شخصی میخوانیم از کسی که خاطره خوبی از کنجکاویهای کادر آموزشی مدرسه ندارد.
یک روایت شخصی از تأثیر ناخوشایند کنجکاویهای مدرسهای در زندگی شخصی
طعم تلخ یک سوال ساده!
مازیار حکاک | روزنامه نگار
دوران ابتدایی که تمام شد، ذوقوشوق ورود به مقطع راهنمایی یا بهقول امروزیها «متوسطه اول» و مواجهه با چند معلم بهجای یک معلم ثابت در چهره همه دانشآموزها پیدا بود، اما این مواجهه هیچوقت برای من قشنگ و خوشیمن نبود. حتی فراتر از آن، با شروع دوره راهنمایی و در همه سالهای بعد روزهای اول مهر برای من پر از استرس و نگرانی بود. همان روز اول در حین حضوروغیاب، معلم از همه بچهها راجع به شغل پدرشان میپرسید و من که آنزمان و در عالم بچگی دوست نداشتم همکلاسیهایم متوجه شوند که از نعمت داشتن پدر محرومم، در مخمصهای گیر افتادهبودم که نمیدانستم چه کار کنم. وقتی نوبت به من رسید، بهدروغ و بعد از کلی منمن کردن گفتم پدرم شغل آزاد دارد، اما این هم کافی نبود و معلم میخواست دقیقا تعریف من از آزاد را بداند. یادم هست در گوش معلم توضیحاتی دادم که البته این کار وجههام را پیش همکلاسیهایم خرابتر کرد. بعدها یادگرفتم دروغ بهتری بگویم که همان اول راضیکننده باشد چراکه این ماجرا فقط مختص یک معلم و یک درس نبود و تقریبا در همه زنگها تکرار میشد. بدتر اینکه آن زمان و در روزهای آغازین سال تحصیلی تا تکلیف شیفتها و کلاسها مشخص شود، هر روز یک معلم سر کلاس میآمد. یعنی بعضا مجبور به توضیح ماجرا به دبیران عزیز و محترمی بودیم که توفیق استفاده از محضرشان هم نصیبمان نمیشد. البته این فقط مشکل من نبود. یکی از دوستان صمیمیام که همسایهمان هم بود پدرش به دلیل مشکلات مالی در زندان بود. همیشه وقت مواجه شدن با سوال درباره پدرش استیصال، ناراحتی و استرس در تمام حرکاتش پیدا بود. یکی، دو نفری هم که پدرشان فوت کردهبود بااکراه جواب میدادند. از همه بدتر، اما یکی از همکلاسیها بود که شوخی و جدی میگفت پدرش بیکار است و هربار که این جواب را میداد، کلاس از خنده منفجر میشد. راستش من ندیدم هیچوقت این سوال کارکردی برای معلمان عزیزمان که حالا دست بوس تکتکشان هستم، داشتهباشد. یعنی مثلا خدای کرده بخواهند از این روابط، استفاده شخصی بکنند و بیشتر یک سوال آیتمپرکن و شاید از روی عادت بود. گاهی ما کارهایی میکنیم که شاید متوجه نباشیم میتواند چه اثراتی روی روان دیگران داشتهباشد. خاصه در همین موضوع که ایندست بچهها بهدلیل نبود پدر روحیه حساستری هم دارند. دانستن یا ندانستن شغل پدر یک دانشآموز شاید اصلا موضوع مهمی نباشد، اما برای کسی که دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت کند، طعم تلخی دارد که همیشه و حتی از بعد از سالها همراه اوست!
یک روانشناس توضیح میدهد که به چه دلایلی مدارس نباید بر شرایط خانوادگی دانشآموزان مانور بدهند
تمرکز کردن روی زندگی خصوصی دانشآموزان آسیبزاست
عمومی کردن آن چه درون خانه میگذرد، به مقایسه میانجامد. خانه شما در فلان محله است و خانه ما در بهمان منطقه. متراژ خانه ما و امکانات زندگیمان از مال شما بیشتر است. مدرک تحصیلی والدین من از پدرومادر تو بالاتر است. من با پدرومادرم زندگی میکنم و تو هر دو والدت را نداری. «رمیسا ایزدپناه»، کارشناسارشد روانشناسی توضیح میدهد که چرا این رفتار نادرست است، چه پیشنهادهایی میشود جایگزینش کرد و خانوادهها چه باید بکنند؟
بیشتر بخوانید:
نظر شما درباره مانور دادن مدارس بر شرایط خانوادگی چیست؟این رفتار بستر مقایسه را فراهم میکند و مقایسه به عزتنفس بچهها آسیب میرساند؛ و روی اعتمادبهنفس، عملکرد تحصیلی و ویژگیهای شخصیتیشان تأثیر میگذارد. برای مثال، یک کودک درونگرا ممکن است به درونگرایی تمایل بیشتری پیدا کند، چون ارتباط گرفتن با دیگران برایش مساوی با خجالت کشیدن از شرایط خانوادگیاش خواهد بود. ما در محیط مدرسه قرار است تجربههای جدیدی داشتهباشیم و تعامل با دیگران را یادبگیریم، اما وقتی بچهها را در موقعیت فشارزای مقایسه قرار میدهیم، اجازه نمیدهیم که مهارتهای ارتباطی شکل بگیرد. بچه دایم نگران است که مبادا از او راجع به شرایط خانوادگیاش سوالی کنند.
مدارس در توضیح این رفتار میگویند هدفشان شناخت بهتر از دانشآموزان است یا به مقاصد آموزشی مثلا معرفی مشاغل چنین رویهای را در پیش میگیرند.
بهنظر من این توضیحات، درواقع توجیه هستند. در جامعه ما اصلا بسترسازی مناسبی در این زمینه انجام نشدهاست و آدمها درمعرض نگاه انتقادی و قضاوت گرانه هستند؛ آنها در گروههایی طبقهبندی میشوند و براساس طبقهشان ارزش، میگیرند. کما اینکه میبینیم در جامعه کوچکی مثل خانواده هم چنین رفتاری وجود دارد؛ شاید برای من ارتباط گرفتن با قوموخویش پزشکم دشوار باشد، چون احساس میکنم سطحش از من بالاتر است. من فکر میکنم تأکید روی شرایط خانوادگی در مدارس، بیشتر یک رفتار تقلیدی است؛ یعنی مدارس فکر میکنند، چون همهجا چنین تأکیدی وجود دارد پس لابد درست و توجیهپذیر است.
علاوهبر پیامدهای مستقیم و قابلپیشبینی، در سطحی عمیقتر هم پیامدهای منفی دارد؛ مثلا شاید برای بچهها الگوی نادرستی ایجاد کند که براساس آن آشنایی و دوستی را معادل سرک کشیدن در زندگی خصوصی دیگری بدانند.
بخشی از آموزش بچهها ازطریق یادگیری مشاهدهای صورت میگیرد؛ آنها از محیط پیرامون الگو میگیرند، الگو را درونی میکنند و فرض را بر این میگذارند که برای آشنایی با دیگری باید از او بپرسند خانهاش کجاست و وضعیت اقتصادیاش چطور است. بعد تصمیم بگیرند که آیا با هم دوستان خوبی خواهندشد یا خیر. این الگو به دیگر ابعاد زندگی هم تعمیم مییابد و فرد براساس خطکشی که جامعه برایش ساختهاست، شغل انتخاب میکند و با دیگران وارد رابطه میشود.
بهعلاوه بهنوعی چرخه معیوب ارزشگذاری مشاغل و موقعیتهای اجتماعی را بازتولید میکند.
بله، بچهها تحتتأثیر نگاه قضاوت گر جامعه، شغلها و موقعیتهای اجتماعی را میشناسند. آنها یاد میگیرند که نظر شخصی خودشان مهم نیست و باید در هر انتخابی به این فکر کنند که دیگران چه نظری دارند. درنتیجه چنین رویکردی، بعید نیست که در زندگی آیندهشان با چالشهایی مثل اعتمادبهنفس پایین، بیانگیزگی و بیهدفی مواجه شوند. در شرایطی که تمرکز بر موقعیت اجتماعی و اقتصادی افراد است، سایر ابعاد انسانی مثل ویژگیهای اخلاقی، توانمندیها و مهارتها مغفول میمانند یا دستکم ارزش کمتری مییابند. انسان یک موجود زیستی، روانی، اجتماعی و روانی است و دربرخی مدارس، این ابعاد آنطور که باید، مورد توجه قرار نمیگیرند.
گاهی آسیب از واژه «والدین» شروع میشود؛ وقتی مدرسه خانواده را فقط در شکلی بهرسمیت میشناسد که هر دو والد حضور داشتهباشند و بهاین ترتیب ناخواسته دانشآموزانی را که موقعیتهای خانوادگی متفاوتی دارند، تحتفشار میگذارد.
در فضای تخصصی روانشناسی بهجای «مادر» و «پدر» از واژه «مراقبتکننده اصلی» استفاده میکنیم؛ یعنی کسی که مسئولیت مراقبت از بچه را برعهده دارد که میتواند پدر، مادر، هر دو یا هر کس دیگری باشد مثل مادربزرگ، خاله، پرستار و... این ادبیات لازم است به فضای عمومی جامعه گسترش پیدا کند چراکه ما میدانیم در جامعهمان اشکال مختلفی از خانواده وجود دارد؛ والدین طلاق گرفته و بچه با کسی غیر از پدرومادر زیستیاش زندگی میکند، یکی از والدین به هر دلیلی غایب است و... حالا وقتی مدرسه از بچهها میخواهد که «والدینشان» را برای جلسه اولیا و مربیان دعوت کنند، به گروهی از دانشآموزان فشار روانی تحمیل و بستر انگ زدن به آنها را فراهم میکند: «بچه طلاق»!
وقتی رفتاری را منع میکنیم، لازم است در مقابل جایگزینهایی برایش ارائه کنیم. پیشنهاد شما به مدارس چیست؟اولیای مدارس خودشان والدین کودکانی هستند، بنابراین میتوانند با درنظرگرفتن آنچه بهعنوان والد توقع دارند، در قالب معلم و مدیر هم درارتباط با دانشآموزان رفتار درستتری پیش بگیرند. مثلا بهجای آنکه از بچهها بخواهند راجع به شغل والدینشان حرف بزنند، برنامههایی برای معرفی مشاغل ترتیب بدهند؛ با هدف آگاهی دادن نه قضاوت و طبقهبندی کردن افراد. بچهها باید یادبگیرند که در جامعه چه مشاغل و موقعیتهای انسانی متنوعی وجود دارد و هرکدامشان، در جای خود مهم و لازماند.
خانوادهها وقتی فرزندانشان درمعرض چنین رفتاری قرار میگیرند، چه کار میتوانند بکنند؟میتوانند با مسئولان مدرسه صحبت کنند و توضیح بدهند که چرا آسیبهای این رفتار از کارکرد و فایدهاش بیشتر است. اگر بهعنوان یک تکلیف ضروری و جزو ضوابط مدرسه با آن مواجه میشوند، موقعیت را پیچیده نکنند. بهجای دعوا و سرزنش: «این چه کاریه مدرسه تو از ما خواسته؟»، سعی کنند حس فرزندشان را درک کنند: «نگران شدی. میفهمم. بیا با هم راجع بهش حرف بزنیم. میخوای بیام مدرسه، صحبت کنم؟». این همدلی وقتی که فرزندشان در موقعیت مقایسه قرار گرفته و احساسات منفی را تجربه کردهاست هم توصیه میشود: «ما گاهی تو شرایطی قرار میگیریم که باب دلمون نیست» یا «میفهمم، من هم تو موقعیتهایی بودم که خجالتزده شدم». خانوادهها باید روی مهارتهای ارتباطی شان کار کنند تا در چنین موقعیتهایی، بتوانند با یکدیگر حرف بزنند.
منبع: روزنامه خراسان