به گزارش
تابناک جوان به نقل از روزنامه جوان، شناخت چالشها و فراز و فرودهای درونی ساواک، از راههای شناخت این سازمان امنیتی است. گزارشی که پیشروی شماست، با استناد به یکی از کارگزاران این نهاد یعنی سرتیپ محمد آیرملو نگاشته شده است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سرتیپ محمد آیرملو از نظامیان پرسابقه دوران پهلوی به شمار میرود. او به دلیل همین پیشینه از اوایل تأسیس ساواک، در این سازمان امنیتی به کار گرفته شد، اما چندی بعد و به دلیل فعل و انفعالات درونی این نهاد، به بازنشستگی سوق یافت. آیرملو سالها بعد خاطرات خود را در امریکا و با تیراژ محدود منتشر کرد و چندی بعد خسرو معتضد آن را با مقدمهای مفصل و نیز پاورقیهایی نسبتاً مبسوط در ایران و توسط انتشارات البرز به چاپ رساند. آنچه در ادامه بازخوانی میشود، شمهای از روایتهای آیرملو در دوران تصدی مسئولیت در ساواک است.
تجربهاندوزی در اسرائیل!سرتیپ محمد آیرملو در مقام خاطرهنگاری خویش به یاد میآورد که در انجمن سالانه رؤسا و نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی چند کشور دوست در اسرائیل شرکت کرده و از شیوههای امنیتی ایشان فراوان آموخته است. وی این سفر و پیامدهای تجربی آن را اینگونه توصیف کرده است:
«من به طور منظم مشاهدات و اقدامات خود را به رئیس سازمان گزارش میدادم. چنین اندیشیدم که فوراً این چارهجوییها را به کار ببندم. بهویژه باید کارمندان را به آموختن زبان انگلیسی تشویق کنم تا راه برای آموزش فنی آنان گشوده شود، بنابراین از مستشار امریکایی خواستم تا وسایلی برای آموزش زبان انگلیسی درون اداره برای ما فراهم آورد. او نیز خواسته من را پذیرفت و دو، سه دستگاه ضبطصوت ویژه با نوارهای آموزشی برایمان آورد و به کار انداخت. گامی که من برداشتم در راه درستی بود ولی چه راه دور و درازی! سالها باید طول میکشید تا آثار آن آشکار میشد و نخستین نتیجه آن به دست میآمد. اتفاقاً هنگام آن رسیده بود که انجمن سالانه رؤسا و نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی چند کشور دوست (!) تشکیل گردد که این بار در اسرائیل صورت میگرفت. در این دیدارها مسائل مورد علاقه این کشورها مورد بحث و گفتوگو قرار میگرفت و اطلاعات و تجربیات رد و بدل میشد. این بار تیمسار پاکروان من را نیز همراه خود برد. به من گفت: شما لازم نیست در همه جلسات شرکت کنید. من با اسرائیلیها صحبت و از آنان خواهش کردهام که شما را به اداره پشتیبانی فنی خود ببرند و همه چیز را به شما نشان بدهند. کوشش کنید و کنجکاوی به خرج دهید تا از طرز کار این اداره، خوب سر دربیاورید. این بازدید برای من تبدیل به یک نوع کارآموزی فشرده شد. چیزهایی در این بازدید مشاهده کردم که من را به حیرت انداخت و بیاختیار به خود گفتم اگر دستگاه پشتیبانی فنی عملیات این است که من میبینم پس آنچه ما داریم مسخرهای بیش نیست. انواع مینی میکروفنها، ضبطصوتهای جیبی، فرستندههای بسیار کوچک و خیلی لوازم دقیق فنی دیگر در خود اداره ساخته یا تعمیر میشد. اتفاقاً گروه تعقیب و مراقبت آن اداره در همان شب یک مأموریت تعقیب داشت و من از آنان خواهش کردم تا من را همراه خود ببرند تا طرز کار آنها و وسایل کارشان را از نزدیک ببینم. چیزهای دیدنی به اندازهای بود که من با اجازه تیمسار پاکروان چند روز هم پس از پایان انجمن سران سازمانها در اسرائیل ماندم...
در تهران برای گزارش نتیجه بازدید نزد تیمسار پاکروان رفتم و با صراحت عقیده خود را درباره عقبماندگی خودمان بیان داشتم و پیشنهاد کردم از یکسو به من اجازه داده شود که مستقیماً با نماینده اسرائیلیها (که تا آن وقت به صورت پنهانی، آن هم فقط با اداره کل دوم کسب اطلاعات خارجی برقرار بود) برای مشورت تماس بگیرم و از سوی دیگر ما استادکار از اسرائیل بیاوریم تا در بازسازی اداره به من کمک کند و کارهای فنی را عملاً به کارمندان فنی اداره بیاموزد. در آن زمان روابط ایران و اسرائیل به علل سیاسی پنهان بود و اسرائیلیها بسیار مایل بودند از راه خدمات گوناگون به ایران، خود را جا کنند و من از این وضع به نفع سازمان بسیار استفاده کردم. نماینده اسرائیلی (که از این پس مستشار من شد) پس از بازدید دقیق از اداره و آزمون توانایی فنی کارمندان گفت: کارمندان شما باید کار را از جوشکاریهای ظریف معروف به جوشکاری نقطهای آغاز کنند که دانستن آن برای جوش دادن اتصال کابلها و ادوات ظریف الکترونیکی لازم است... این آموزشها در همه زمینهها دنبال شد؛ باز کردن و بستن پاکتهای لاکومهر شده، ساخت و کاربرد مرکبهای نامرئی، باز کردن قفلها، جاسازی دوربین عکاسی در کیف دستی و کتاب یا پوششهای دیگر، کارگزاری فرستندههای ریز در یک مکان برای ضبط گفتوگوها و فرستادن آن به بیرون، ضبط این گفتوگوها در آن سوی دیوار، عکسبرداری نقطهای که مقصود از آن عکس برداشتن از یک سند و کوچک کردن آن به اندازه یک نقطه است و یکی از موارد کاربرد آن این است که مثلاً مأمور یا همکار ساواک میتواند از گزارشهای سری خود عکسبرداری نموده، آن را به اندازه یک نقطه کوچک کند و به پشت تمبر پست بگذارد و تمبر را روی پاکت معمولی حاوی یک نامه معمولی بچسباند و برای رهبر عملیات بفرستد، او نیز پاسخ و دستور خود را به کمک اداره پشتیبانی فنی تهیه نموده، برای مأمور بفرستد. به کمک یک استاد فن تعقیب و مراقبت چندین تیم ورزیده تربیت شد و اتومبیلهای مجهز به گیرنده و فرستنده در اختیار تیمها قرار گرفت. یک بخش بزرگ برای شنود تلفنها در ساختمانی جدا از ساختمان اداره فنی تشکیل شد که دستگاههای آن با به کار افتادن تلفن هدف، به طور خودکار راه میافتاد و گفتوگوی او را ضبط میکرد. بدین ترتیب، تشکیل تیمهای مجهز و آموخته برای عملیات دستبرد پنهانی یا ورود پنهانی به محل کار هدفهای سازمان و عکسبرداری از مدارک مورد نظر، امکانپذیر گردید. در نخستین عملیات دستبرد شبانه، خود من نیز برای ریختن ترس افراد تیم (کلیدساز، عکاس، جستوجوگر اسناد، رابط مجهز به بیسیم با مرکز عملیات درون اداره) شرکت کردم. فردای آن روز انجام این عملیات شبانه را که با موفقیت انجام شد به آگاهی تیمسار پاکروان رساندم و او نیز با خرسندی بسیار آن را به عرض اعلیحضرت رسانید.»
ساواک و پدیدهای به نام «فردوست!»راوی درباره فعل و انفعالات ساواک که منتهی به کنار گذاشتن حسن پاکروان از این نهاد شد، تحلیلی جالب به دست داده است. صرف نظر از درستی و نادرستی این تحلیل، توصیف وی از منش و شخصیت «حسین فردوست» خواندنی مینماید:
«گویی ساواک نفرینزده شد و جابهجاییهایی در ساواک صورت گرفت که همگی به زیان ساواک بود؛ یکی آنکه تیمسار علویکیا که مردی آزموده، باهوش و مردمدار بود از کار برکنار شد و تیمسار پاکروان دست تنها ماند. دوم آنکه جای تیمسار علویکیا را افسری بیتجربه و از همه جا بیخبر ولی پرمدعا گرفت. نام این افسر فردوست بود. فردوست آمد و بر مسند قائممقامی تکیه زد، اما نمیدانست کجا به کجاست و کار او چیست؟ تیمسار پاکروان هیچ گونه مشورتی با این مرد تازه وارد نمیکرد. فردوست نه شهامت شرکت در کارهای عملیاتی را داشت، نه تجربهای در این کارها داشت و نه آموزشی، بنابراین روزی مدیران کل را جمع کرد و در حضور من به آنان گفت: کارهای عملیاتی را پیش خود رئیس ساواک ببرید، من فقط به کارهای اداری رسیدگی میکنم (یعنی امور کارگزینی و مالی)، اما او کمکم دست از آستین درآورد و به پنبهکردن ریسیدهها پرداخت. مثلاً به اداره کارگزینی دستور داد که آن چند نفری را که به پیشنهاد من و به تصویب تیمسار پاکروان برای یاد گرفتن انگلیسی به انگلستان فرستاده شده بودند احضار کنند. سپس دستور داد به کارمندانی که به همین منظور به دانشکده زبان فرستاده شده بودند از این پس رفتن به دانشکده زبان ممنوع است. استدلال او برای این کار نادرست آن بود که این کارها خلاف اصول حفاظت است. مقصودش این بود که در این کارمندان نفوذ میشود و همه آنان تبدیل به جاسوس میگردند! من که از این کار شگفتزده و سخت پکر شده بودم به حضور تیمسار پاکروان رفتم و به او گفتم تیمسار فردوست دارد آنچه را که شما تصویب کردهاید، زایل میکند. او دستور احضار کارمندانی را که به انگلستان فرستاده شدهاند صادر کرده است. اینجا بود که من برای نخستین بار خشم تیمسار پاکروان را دیدم. او فردوست را احضار کرد و در حضور من به او گفت: شما را احضار کردم تا به شما بگویم که رئیس ساواک منم نه شما! شما قائممقام من هستید یعنی تا مدتی که من حضور دارم تصمیمگیری با من است شما هر اقدامی که در نظر دارید باید قبلاً با من درمیان بگذارید و به تصویب من برسانید... من هیچگاه فکر نمیکردم که مردی با این خوی ملایم این چنین در مقابل این لوسکرده اعلیحضرت محکم بایستد.»
نصیری در لباس نظامی در ساواکآیرملو در ادامه تشریح چالشهای درون سازمانی ساواک، به انتصاب نعمتالله نصیری به جانشینی حسن پاکروان میرسد و آن را آغازی بر پایان ساواک میخواند. وی در اینباره معتقد است:
«برای تکمیل بدشانسی، تیمسار پاکروان نیز با انتصاب به شغل وزارت اطلاعات از ساواک کنار گذاشته شد و تیمسار نصیری جای او را گرفت. من این تغییر را با آن تشری که آن روز تیمسار پاکروان به فردوست زد بیارتباط نمیدانم. در هر حال حضور فردوست و نصیری در ساواک به قول انگلیسیها شروع پایانی بود. با وجود آنکه ساواک یک سازمان غیرنظامی و جزئی از دستگاه نخستوزیری اعلام و به همه افسران دستور داده شده بود که با لباس سیویل بر سرکار حاضر شوند و رؤسای پیش از تیمسار نصیری هم همیشه با لباس سیویل سر خدمت میآمدند، تیمسار نصیری در حالی که لباس نظامی به تن داشت و تپانچه خود را نیز از رو بسته بود ما را برای آشنایی و معرفی به دفترش فراخواند. چنانکه بعداً دیده شد روش کار او در این سازمان که همه کارهایش باید از روی اصول عملیات پنهانی و با غور و بررسی انجام گیرد، به تمام معنا قزاقی بود. بیشتر دستورهایش با عبارت: اعلیحضرت فرمودند: و این امر اعلیحضرت است که... آغاز میشد. حدود ۱۰ روز از آغاز کارش نگذشته بود که من و مدیران کل را احضار کرد. اوامری درباره پارهای تغییرات صادر کرد که یکی از آنها این بود که به جای آنکه ادارات کل عملیاتی (سوم و هشتم و ساواک تهران) برای اجرای طرح عملیاتی خود از اداره کل پشتیبانی فنی (پنجم) درخواست فرستادن تیم تعقیب و مراقبت کنند از این پس هر اداره کل باید برای خودش یک تیم تعقیب و مراقبت تشکیل دهد. من اجازه صحبت خواستم و زیانهای این روش را بیان داشتم و گفتم تیمهای تعقیب و مراقبت با روش کنونی بسیار خوب عمل کردهاند و ادارات عملیاتی نیز از کار آنان راضی هستند. پس از پایان گفتار من تیمسار نصیری گفت: من نمیدانم، این امر اعلیحضرت است! گفتم اعلیحضرت از جزئیات ساختار ادارات ساواک و روش کار آنان چه اطلاعی دارند؟ ایشان چه میدانند تیم تعقیب و مراقبت چیست؟ این یا خواسته امریکاییهاست که اسرائیلیها را از صحنه همکاری با ما بیرون کنند یا نظر تیمسار فردوست است، چون ایشان دیروز به من گفتند که از این پس هر تغییری میخواهید در ساختار ساواک بدهید باید پیشتر با من در میان بگذارید تا من آن را تصویب کنم و در نظر دارم برخی روشها را نیز تغییر دهم که بعدها درباره آنها صحبت خواهم کرد. این صحنه گفتوگو را نه تنها برای تشریح روش تیمسار نصیری نشان دادم بلکه میخواهم بگویم که این طرز بیان صریح من به تیمسار نصیری، آن هم در حضور مدیران کل بسیار گران آمد و در دل نگه داشت و معلوم شد که او بسیار مغرور شده و اهل گفتوگو و مشورت نیست. نصیری کاری به کار ساختار و وظایف ساواک و اصلاحاتی که صورت میگرفت نداشت. از یکسو سخت درگیر مبارزه با فعالیتهای ضدسلطنتی روشنفکران و آخوندها بود و از سوی دیگر هیچ کنترلی روی فردوست نداشت. بدین ترتیب فردوست با اختیار تام هر کاری که دلش میخواست با ساواک و کارمندانش انجام میداد؛ هر که را میخواست بیرون یا بازنشسته میکرد و هر که را میخواست از بیرون میآورد و مدیرکل یا رئیس اداره میکرد. (برای مثال سرهنگ مقدم را از کارمند دفتر ویژه به مدیرکل اداره سوم تغییر داد). سرهنگ مقدم هیچگونه سابقهای نداشت و در اداره دادرسی ارتش بازپرس بود که فردوست به علت همین اطلاعات قضایی او را به دفتر ویژه منتقل کرده بود. سرهنگ مقدم در پرتو لطف فردوست به سرعت درجه گرفت و بالاخره رئیس ساواک شد.»
سبک مدیریت نصیری بر ساواکاز قدیم گفتهاند که میتوان آدمها را از شیوه تفکر و دلمشغولیهایشان شناخت. تیمسار آیرملو نیز به رغم آنکه از تیمسار نصیری دل چرکین است، اما از او گزارشی به دست میدهد که بر اسناد موجود درباره شخصیت نصیری انطباق دارد. او در اینباره مینویسد:
«تیمسار نصیری به همه مدیران کل دستور داد تلگرافهای ساواکهای استانها را مستقیماً به عرض خودش برسانند. از سوی دیگر ساواک استانها نه برای فوریت بلکه برای استفاده از رمز، اخبار مربوط به عملیات پنهانی را تلگرافی برای اداره سوم میفرستادند. اکنون طبق دستور رئیس تازه ساواک، اداره کل سوم ناگزیر تلگرافها را پیش از هرگونه بررسی یا اقدامی به عرض رئیس میرساند. او هم به سبک کادر شهربانی زیر تلگراف دستور مینوشت و برای اجرا به مدیرکل میداد. تیمسار نصیری پیش از آنکه رئیس ساواک شود رئیس شهربانی بود و این کار مایه اختلال در دنبال کردن هدف میشد، زیرا طبق روش و آموزش تازه، یعنی کار روی هر هدف: کسب خبر از فعالیتهای هدف (مقصود شخصیت که به علت دست زدن به فعالیتهای خلاف مصالح کشور زیر ذرهبین قرار گرفته است)، ارتباطات او، انجام امور مربوط به مأموری که بر این هدف گمارده شده مانند هدایت این مأمور، پاداش مأمور، جایگزین کردن مأمور و ... همه به عهده یک نفر به نام «رهبر عملیات» است. در همه سازمانهای اطلاعاتی پیشرفته روش کار همینگونه است. من وظیفه خود دانستم که رئیس را از روش کارهای عملیاتی ساواک آگاه کنم که با روش کارهای (اداری) فرق دارد. نزد او رفتم و مطلبم را آغاز کردم. پس از آنکه چند جمله از من شنید لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: حالا شما دارید درست و حسابی به من درس میدهید!
بار دیگر که لازم دانستم نزد او بروم هنگامی بود که خبرهای نامطلوبی از فعالیتهای دانشجویان بیرون از کشور میرسید و او زیر گزارش بخش مربوطه دستورهای غلیظ و شدیدی مینوشت. من نزد او رفتم و چنین اظهار کردم که خوب است مسئله دانشجویان در یک انجمن مورد بررسی قرار گیرد. مثلاً انجمنی از مسئول امور دانشجویان در ساواک، مسئول امور دانشجویان در وزارت فرهنگ، کنسول محل، سرپرست دانشجویان و یک روانشناس تا معلوم شود علت رویگردانی آنان از رژیم چیست؟ تیمسار سری تکان داد و گفت: شما اگر طراح هستید، طرحی بریزید که دانشجویان سرکش سر به نیست شوند. گفتم این کار از من برنمیآید... چند روز دیگر یک کارمند کارگزینی ساواک به دفتر من آمد و نامهای را که اعلام بازنشستگی من به فرمان اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر! بود روی میزم گذاشت. من در آن وقت (۱۳۴۵) ۵۳ ساله بودم. بالاخره شتر در خانه من هم خوابید. تماشایی اینجاست که چند دقیقه بعد تیمسار نصیری من را برای خداحافظی خواست و بیآنکه من علت بازنشسته شدن خود را بپرسم گفت: بازنشسته شدن شما برحسب پیشنهاد فردوست به اعلیحضرت بوده است، حالا برای جبران این پیشامد من شما را به آلمان میفرستم، چون میدانم از آنجا خوشتان میآید. دستور دادهام ماهیانه فوقالعادهای هم به شما بدهند! بعد از آن فردوست من را خواست. چون میدانستم که در امر بازنشستگی حساب و کتابی در کار نیست از او هم چیزی نپرسیدم ولی او گفت: بازنشستگی شما به پیشنهاد تیمسار ریاست بوده است، آن هم گویا به علت کبر سن! قرار است که شما به آلمان بروید. من دستور دادهام که فوقالعاده مناسبی هم به شما بدهند! راستش را بگویم، من نظر به حال و هوایی که بر ساواک حکمفرما شده بود از این بازنشستگی بیموقع چندان سر نخوردم، زیرا به سوی آزادی میرفتم، آن هم با فوقالعاده یامفت یعنی بدون مسئولیت و بدون انجامکاری. بار دیگر ضرب المثل معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد درستی خود را نشان داد، زیرا من اگر در ساواک مانده بودم بر من همان میرفت که بر نصیری رفت.»