۲۳ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۰
حسینیه تابناک جوان

شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع) / روضه حضرت قاسم با نوای محمود کریمی

کد خبر: ۴۳۱۱۷
شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)
هر یک از شب‌های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت‌ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. شب ششم ماه محرم و روز ششم متعلق به حضرت قاسم (س) است. حضرت قاسم، پسر امام حسن (ع) است که از یاران عمویش امام حسین (ع) بود و در روز عاشورا و در کربلا به شهادت رسید.حضرت قاسم، پسر امام حسن (پسر امام علی) بود که در اوائل سال ۴۸ هجری قمری به دنیا آمدند. مادر حضرت قاسم به روایتی کنیزی به نام رمله بوده است.
رمله یا نفیله کنیز خوش خویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع) روزگار می‌گذرانید. او مسیر پارسایی را طی می‌کرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آوردکه به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن (ع) پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند. نام حضرت قاسم را امام حسن به یاد فرزند جدش قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا می‌زدند.
آن حضرت دو یا سه ساله بود که پدرش به دست جعده ملعون (همسر امام حسن (ع)) مسموم شد و به شهادت رسید. حضرت قاسم ‏علیه السلام از نظر ظاهری شباهت بسیاری به پدر بزرگوارش امام حسن ‏علیه السلام داشت به طوری که امام حسین (ع) را به یاد برادرش می‌انداخت. چهره حضرت قاسم بسیار زیبا و دل ‏انگیز بود و او را به پاره‏‌ی ماه یا ستاره‏‌ی زیبا تشبیه می‌کردند.
حضرت قاسم پس از شهادت پدر انس عجیبی با امام حسین (ع) داشت و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد، ایشان در صحرای کربلا حضور داشتند و از یاران باوفای عموی خود بودند که به میدان رفته و در سن سیزده سالگی و به روایت دیگر ۱۶ سالگی در سال ۶۱ هجری قمری به شهادت رسیدند.

شهادت حضرت قاسم (ع) در واقعه‌ی کربلا

شب عاشورا، امام حسین (ع) به اصحاب فرمود:فردا همه‌ی شما کشته خواهید شد، قاسم (ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد:عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه اش چسباند و فرمود:مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم (ع) جواب داد:از عسل شیرین‌تر است. امام به او فرمود:تو بعد از بلایی عظیم کشته می‌شوی و عبدالله هم شهید می‌شود. حضرت قاسم به نزد عموی خود آمد تا اذن جهاد بگیرد، اما امام حسین (ع) به او اجازه جهاد نمی‌داد. امام حسین به دلیل علاقه‌ای که به فرزند برادر داشت، به او اذن رفتن به میدان را نمی‌داد و فرمود:ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می‌جویم. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی‌گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه‌ای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد. اما شهادت علی اکبر، قاسم را بی طاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد؛ بنابراین قاسم عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: «پس از علی اکبر (ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم» و بعد گریه به او مجال نداد و امام نیز با او شروع به گریستن نمود. سپس قاسم (ع) اجازه طلبید و امام دوباره به او اجازه نمی‌داد.
ناگاه قاسم به یادش آمد که پدرش او را توصیه‌ای نموده و دعایی بر بازوی راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می‌تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود:آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد:چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.
حضرت قاسم اندام کوچکی داشت، زره‌ای که متناسب با وی باشد در میان لباس‌های رزم نیافتند و او جامه معمولی بر تن نمود، عمامه‌ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن جلو صورت را پوشانید. بعضی نقل می‌کنند که امام حسین (ع) هنگام روانه کردن قاسم (ع) به میدان، عمامه اش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم (ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم (ع) بست. تشبیه چهره‌ی قاسم (ع) به نیمه‌ی قرص ماه از این رو بود که پارچه‌ی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود. قاسم در حالی که اشک بر دوگونه اش جاری بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید.

شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

رجزخوانی حضرت قاسم (ع)

به سوی میدان رفت و فرمود:اگر مرا نمی‌شناسید، من قاسم پسر حسن (ع) و نوه‌ی پیامبر (ص) هستم که برگزیده‌ای از سوی خداوند است، این عمویم حسین (ع) است که مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است.
حمیدبن مسلم نقل می‌کند:پسری را دیدم که برای جنگ از خیمه‌ها بیرون آمد، گویی رخسارش همچون پاره‌ی ماه بود، شمشیری در دست و پیراهن و شلواری بر تن و نعلینی در پای خود داشت که بند یکی از آن‌ها پاره شده بود و فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود.
سپس عمروبن سعد بن نفیل اَزُدی گفت:به خدا سوگند به این پسر حمله می‌کنم، گفتم سبحان الله این چه قصد و اراده‌ای است که نموده ای؟ این گروهی که پیرامون او را فراگرفته اند، برای او بس است آن مرد گفت:سوگند به خدا، بر او می‌تازم. پس بر قاسم (ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت.
حضرت قاسم (ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد:ای عمو! به فریادم برس... حمیدبن مسلم می‌گوید:چون صدای قاسم (ع) به گوش امام حسین (ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و به قاسم (ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود.
عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند، ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه‌ی اسب‌ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.
حمیدبن مسلم می‌گوید:چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم (ع) است و آن جوان در حال جان کندن می‌باشد و پای بر زمین می‌ساید.حضرت فرمود:سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند.
آنگاه امام حسین (ع) قاسم (ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه‌ی او را به سینه‌ی خود چسباند و به سوی خیمه‌ها روان گشت، در حالیکه پا‌های قاسم (ع) بر زمین کشیده می‌شد. سپس او را در نزد پسرش، علی بن الحسین (ع) در میان کشته شدگان اهل بیت خود، جای داد.
بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند حضرت قاسم ۷۰ نفر را کشت و با صدای بلند گفت:به درستی که من قاسم هستم از نسل علی (ع) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن.

روضه حضرت قاسم بن الحسن (ع) با نوای محمود کریمی

 
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا