بیش از ۹۰ درصد زمانی که داریم به موسیقی گوش میدهیم صرف شنیدن آهنگهای تکراری میشود. گاهی موسیقیای که دوستش نداریم را بعد از چندبار گوشدادن، اندک اندک میپسندیم. اگر میخواهید بدانید تکرار چقدر با موسیقایی جلوهکردن صداها عجین است، کافی است شروع کنید به تکرارکردن کلمهای بدآوا. مثلاً قاشق. خواهید دید که بعد از چندین بار تکرار این کلمه، گویی دارید با آن آواز میخوانید. اما چرا تکرار صداها چنین تأثیری بر ما دارد؟
موسیقی چیست؟ صف فیلسوفانی که درباره این پرسش اندیشیدهاند پایانی ندارد، امّا بیشتر ما در پاسخ به این پرسش با اعتمادبهنفس میگوییم: «وقتی میشنوم، میفهمم چیه.» درباره موسیقایی بودن، داوری محکمی وجود ندارد و داوریها به انعطافپذیری شهرهاند. آهنگهایی که در کلوپها پخش میشوند ممکن است اول بهنظرتان خیلی مزخرف برسند، اما پس از چند بار گوش دادن از آنها خوشتان میآید و با آنها ضرب میگیرید. تکرار عملِ سادهای است که میتواند مثل یک عامل جادویی باعث موسیقاییشدن بشود. بهجای طرح پرسش «موسیقی چیست؟» بهتر است بپرسیم: «آنچه بهعنوان موسیقی میشنویم چیست؟» در این حالت نیز بسیاری پاسخ خواهند داد که «وقتی دوباره بشنوم، میفهمم چیه.» روانشناسان دریافتهاند که انسان چیزهایی را ترجیح میدهد که قبلاً تجربه کرده است. از زمانی به این واقعیت پی بردهایم که رابرت زایونس در سال ۱۹۶۰ برای نخستین بار «تأثیر نمایش محض» را اثبات کرد. در آزمایش او افراد، پس از دو یا سه بار دیدن یا شنیدن یک چیز – یک مثلث، یک تصویر یا یک آهنگ- بیشتر از آن خوششان آمده بود، حتّی وقتی از مواجه قبلی با آن آگاه نبودند. در واقع وقتی افراد چیزی که قبلاً با آن مواجه شدهاند را - مثلث، تصویر یا آهنگ- راحتتر درک میکنند، توانایی بهبودیافتهشان در پردازش آن را به تجربه قبلیشان نسبت نمیدهند، بلکه بهاشتباه فکر میکنند خود شیء یا صدا خاصیتی داشته که باعث شده راحتتر درکش کنند. بهجای اینکه فکر کنند «این مثلث را قبلاً دیدهام، بهخاطر همین آن را میشناسم»، اینطور فکر میکنند «آره! از این مثلث خوشم میآید، باعث میشود احساس باهوش بودن بکنم.» این تأثیر شنیدن موسیقی را نیز در بر میگیرد. اما شواهدی یافت شده که نشان میدهند چیزی فراتر از تأثیر نمایش محض نقش مخصوص تکرار در موسیقی را هدایت میکند.
برای شروع بحث، نمونههای بیشماری وجود دارند. فرهنگها در سرتاسر جهان موسیقیهای تکرارشونده میسازند. برونو نتل، قومموسیقیشناس در دانشگاه ایلینوی، تکرارشوندگی را یکی از معدود ویژگیهای جهانی- موسیقایی میداند که از مشخصههای موسیقی در سرتاسر جهان هستند. دیوید هیوران، موسیقیشناس در دانشگاه ایالت اوهایو، برآورد کرده است که افراد، در طول بیش از ۹۰ درصد از زمانی که به موسیقی گوش میدهند، در واقع به قطعههایی گوش میدهند که قبلاً هم گوش دادهاند. شمارنده پخش موسیقی در آیتونز نشان میدهد که هر چندوقت یکبار به آهنگهای دلخواهمان گوش میدهیم. اگر به دفعات کافی به آهنگهایی که از حفظ هستیم گوش نداده باشیم، توی سرمان دوباره و دوباره میچرخند. خلاصه اینکه تکرار، چه واقعی و چه ذهنی، یکی از ویژگیهای بسیار متداول موسیقی است.
درواقع تکرار پیوند بسیار محکمی با موسیقاییبودن دارد، بهطوری که با بهکارگیری آن میتوان مواد ظاهراً غیرموسیقایی را به آهنگ تبدیل کرد.
حتی تکرارهای ناخواسته و کاملاً خلاف ترجیحات موسیقایی ما نیز قدرتمند هستند. به همین دلیل است که موسیقیهایی که ازشان بیزاریم، امّا بارها آنها را شنیدهایم، گاهی میتوانند ما را ناخواسته درگیر خود کنند. مثل وقتی که در اتوبوس نشستهایم و یک آن بهخودمان میآییم، متوجه میشویم که داریم آهنگی را که از رادیوی اتوبوس پخش میشود مشتاقانه زمزمه میکنیم. آهنگی که هر روز از رادیو و تلویزیون پخش میشود و اصلاً از آن خوشمان نمیآید. مواجهۀ مکرر، یک صدا را تقریباً بهصورت ناگزیر به صدای بعدیاش متصل میکند، بهطوری که وقتی یک تکه از آن را میشنویم، تکه بعدی فوراً در ذهنمان حاضر میشود. بیانهای گفتاری اندکی از چنین اتصال غیرقابل مقاومتی بین یک بخش و بخش بعدی برخوردارند. در واقع، وقتی میخواهیم قطعههایی گفتاری بسازیم که به این نحو به هم متصل باشند، مثلاً برای حفظکردن اسامی رئیسجمهورهای امریکا، آنها را به صورت موسیقی درمیآوریم و تکرار میکنیم. بهنظر میرسد گوشدادن زمانی موسیقایی است که صدایی که میشنویم بهنحوی جدانشدنی صدای بعدیاش را بهسمت خود بکشد. تکرار این ویژگی را تشدید میکند.
آیا میتوانید هر چیزی را با تکرار به موسیقی تبدیل کنید؟ خیر. به نظر میرسد درباره صداها یک چیز بهخصوص وجود دارد. پژوهشهای اندکی انجام شدهاند که ویژگیهای موسیقایی مثل ضربآهنگ، تکرار و دورهای بودن را به حوزههای غیرشنیداری مثل چراغهای چشمکزن منتقل کردهاند. این پژوهشها اظهار میکنند که وقتی ماده اولیه صوتی نباشد، انواع پردازشهای ذهنی بهخصوص که مربوط به موسیقیاند بهسختی بهکار میافتند.
لازم به یادآوری است که موسیقی جنبههای بسیاری دارد که ویژگی تکرار نمیتواند آنها را توضیح دهد. شاید بتوان یک سخنرانی را به آواز تبدیل کرد، امّا صدای یک نت واحد روی ویولن نیز میتواند بهراحتی و بدون نیاز به چیز دیگری، همچون موسیقی بهگوش برسد. تکرار نمیتواند توجیه کند که چرا یک آکورد مینور صدای تیره و تاری دارد یا چرا یک آکورد کاسته صدایی شیطانی میدهد. اما میتواند توضیح دهد که چرا مجموعهای از این آکوردها میتوانند هیجانآور و مقاومتناپذیر بهگوش برسند. تکرار، با ردیابی دوباره و دوباره یک مسیر در فضای موسیقایی، باعث میشود دنبالهای از صداها کمتر بهصورت نمایش خارجی یک مفهوم به نظر برسند، و بیشتر مانند یدککشی عمل کنند که شما را بهدنبال خود میکشد. تکرار، با گیرانداختن دوُرهای متوالی، باعث میشود موسیقی مثل چیزی باشد که انجام میدهید نه چیزی که درک میکنید. این احساس همراهی که با موسیقی داریم، یعنی احساس گوشدادن با آن بهجای گوشدادن به آن، علاوه بر اینکه به تعریف ما از موسیقی برمیگردد، تا حد زیادی مرهون مواجهۀ مکرر است.
رواج حیرتآور تکرار در موسیقی در سرتاسر جهان، تصادفی نیست. موسیقی ویژگی تکراریبودن را به این دلیل بهدست نیاورده است که پیچیدگی کمتری از گفتار دارد، درحقیقت تکراریبودن به آن نوع از گوشدادن فرامیخواند که ما آن را موسیقایی میدانیم. مسیری آشنا و لذتبخش را در ذهنمان هموار میکند و به ما اجازه میدهد که حین شنیدن موسیقی، با هر عبارت هم مشارکت کنیم و هم آن را پیشبینی نماییم. تجربه اجرا شدن به دست موسیقی، بین ما و صدا و - اگر هدفونهایمان را از گوشیهایمان بیرون بکشیم- بین ما و دیگران یک ذهنیت مشترک خلق میکند، یک ارتباط متعالی که دست کم تازمانی که آهنگ مورد علاقهمان در حال پخش است ادامه مییابد.