" هیچکس من را دوست ندارد، چون من آدم دوست داشتنی نیستم! " عبارتی که شاید همه ما در زندگی شنیده و یا به زبان آورده باشیم و این موضوع آنقدر در ذهن ما جا خوش کرده باشد که به یک باور تبدیل شده باشد؛ به طوری که واقعا به این باور رسیده ایم که محبوب هیچ فردی نیستیم و تلاش میکنیم از افراد دور و برمان فرار کنیم و در دنیای خود فرو برویم.
این موضوع، بخشی از تلههای زندگی و در حقیقت، طرحوارههای ناسازگاری الگوهای تکراری از فکر کردن، احساس و رفتار کردن هستند که در دوران کودکی و نوجوانی فرد شکل گرفته است و در صورتی که این الگوها تغییر نکنند میتوانند در سراسر زندگی تکرار شوند.
در حقیقت، تلههای زندگی یا همان طرحوارهها به افراد دیکته میکنند که چطور فکر، رفتار و احساس کنند و به عبارت دیگر، زندگی افراد در بزرگسالی تحت تاثیر دوران کودکی آنها قرار میگیرد.
اگر بخواهیم به طور واقعی به این موضوع بپردازیم باید بگوییم که تلههای زندگی، صدای درونی بسیاری از افراد است که در مورد آن با کسی صحبت نمیکنند و همین خود یک علامت سوال بزرگ است که باعث مطرح شدن سوالات دیگری میشود. به طور مثال؛ این پیام ذهنی از کجا به وجود آمده است که در حساسترین مقاطع زندگی مانند طبل در گوش ما میکوبد؟
بیشتر بخوانید
در رابطه با موضوع تلههای زندگی و عمده دلایل پیدایش آنها اظهار کرد: این یک باور است. یک باور به خود و یک تعریف از خود، گزارهای که من را تعریف میکند که این گزارهها در فرآیند ارتباط با والدین و نهادهایی که مسئول آموزش به کودک هستند، شکل میگیرند و ما به واسطه آنها، خودمان، تواناییها، ارتباطات، دیگران و کل دنیا را درک، تعبیر و تفسیر میکنیم.
وی بیان کرد: معلمی که به دانش آموز صفت " خنگ " را اطلاق میکند درست مانند مادری است که به فرزندش " بی عرضه و دست و پا چلفتی " میگوید که کودک این پیام را میگیرد و باور میکند و این باور تبدیل به ستونی در شخصیت او میشود و در واقع، " تلههای زندگی " او در بزرگسالی خواهد شد.
این جامعه شناس با اشاره به نیاز به ارتباط پایدار، ایمن و با محبت به عنوان یکی از نیازهای اساسی همه انسانها تصریح کرد: نیاز به ارتباط پایدار، ایمن و با محبت به عنوان یکی از نیازهای اساسی همه انسانها بدین معناست که آنها تمایل دارند توسط دیگران دوست داشته شوند و در ارتباط با والدین نیز احساس امنیت کنند و زمانی که این نیاز برآورده شد فرد ارتباط صمیمی و عاطفی خوبی با دیگران برقرار میکند و با خانوادهها، گروهها و جامعهای که در آن زندگی میکند، یکپارچگی و پیوند عمیقی را تجربه خواهد کرد.
وی گفت: در صورتی که این ارتباط توسط کودک تجربه نشود تله ناسازگاری به نام محرومیت هیجانی به وجود میآید که باور زیربنایی این تله (من دوست داشتنی نیستم) است و با شکل گرفتن این سایه، همه اهداف، روابط و مسیر زندگی فرد متاثر از آن تغییر میکند و معمولا تلهای که به دنبال محرومیت عاطفی میآید، طرحواره بازداری هیجانی است.
نوری ادامه داد: بسیاری از افرادی که در دام تله بازداری عاطفی افتاده اند به محض اینکه رابطه سالمی برقرار میکنند، انگار نارضایتی و ناخوشایندی به سراغشان میآید و تمایل دارند که این رابطه را بسیار زود تمام کنند و این افراد به دلیل این صدای درونی که خود را دوست داشتنی نمیدانند در رابطه ناموفق هستند و به تحقیر خود باور دارند؛ به طوری که آنها میپذیرند که باید برای طرف مقابل بسوزند و یا به او خدمتگزاری کنند، چون خود را بی ارزش میدانند و به همین علت، نمیتوانند رابطه سالم را درونی کنند، زیرا با تعاریف آنها از خود تناسب ندارد.