۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۵:۴۹

کوکاکولا در گذر تاریخ؛!

کوکاکولا در گذر تاریخ؛!
سالروز ساخت نوشیدنی معروف «کوکاکولا» توسط جان پمبرتون است.
کد خبر: ۳۸۷۷۴
درباره آن بطری‌های فریبای خنکِ چیده‌شده در یخچال‌ها قصه‌ها گفته‌اند و حالا نوشیدنی پرطرفدارِ قرن از خوراکی‌ها عبور کرده و شده است جزوی از اجزاء افسانه‌ای دوران ما. اما شاید آنچه کوکاکولا را از قذافی، کولر آبی، صدام، کیکرز، تاچر و ریش‌تراش فیلیپس ماندنی‌تر کرده باشد، این است که این بطری ماجراجو موفق شد از جنگ و تنش‌های تاریخی جان سالم به در ببرد و با پرشی بلند و بطری‌گون، شایسته نام مشهور کمرباریکِ ورزشکارش، خود را به دست میانسالان و پیرجوان‌های حال حاضر برساند.
سفررفته‌ها می‌دانند که «کوک» یک کلمه جهانی است که از غنا تا سیبری همه می‌فهمند و هر کافه‌رستورانِ ده‌کوره‌ای، در کنار دلمه و شاورما یا سوپ کلم و پیازچه و تاکو و سیب‌زمینی می‌تواند یک «کوک» هم اضافه کند. ریسه‌شدنِ ناماورانِ درگذشته تاریخ کنارِ کوکاکولا نشان می‌دهد این مومیاییِ ایستاده و زنده، حالاحالا‌ها قصد ندارد به اسلافِ کمرنگ‌شده خود بپیوندد و هرچه از مضراتش می‌گویند بر اعتبارش افزوده می‌شود.
 
کوکاکولا
 
رفع عطش از ارتش سری
تصویر مشهوری هست که ماه‌های بعد از جنگ جهانی برداشته شده؛ در کافه‌باری پاریسی، چند مرد فرانسوی مشتاقانه لیوان به دست گرفته‌اند و منتظرند تا از نوشیدنی غریبِ آمریکایی بنوشند. آنها، شهروندانِ هردو طرف مخاصمه، چه کسانی که مجبور شدند دنبال «ژنرال پتن» بیفتند و دست‌ها را بالا بردند، و چه آن‌ها که با تأسی به میثاق «ژنرال دوگل» به دالان‌ها خزیدند و به سبکِ انقلاب فرانسه از فاضلاب آتش‌بازی کردند، در یک نقطه به هم رسیدند: آمریکا، آن قاره محبوبِ دوردستِ مبهم با تصاویر نه‌چندان آشنا، دنیای فریبایی بود که اروپایی‌ها و مخصوصا فرانسوی‌ها را به خود می‌خواند.
آن‌ها پیش‌تر بار‌ها و بار‌ها در رفت‌وآمد‌های طولانی، در ازدست‌دادنِ زمین‌های استعماری قرون پیشین و بعد در بدبینی ساکنان قاره‌ای کهن به مشتی مهاجر گاوچران، در نوسان بودند. اما وقتی آمریکایی‌ها نورماندی را در نوردیدند و به عروسِ پیر زخمی یعنی پاریس پا گذاشتند، مانند همیشه نشانه‌های فرهنگی خود را همراهشان آوردند. عادت است دیگر کاریش نمی‌شود کرد. فرانسوی‌ها رسته از نبرد، با کلاه‌های بره و دامن‌های پرچین ایستاده، مردی تنومند؛ بور و بلوند را دید می‌زدند که بالای تانکِ شرمنِ سبز قد برافراشته و بطری کوچکی در دست دارد. مرد با تظاهر و اطوار فراوان از بطری می‌نوشد و می‌خندد. فرانسوی‌ها چند ماه بعد برای نوشیدنِ این نوشیدنی معروف که هنوز در اروپا رایج نبود صف کشیدند و کامِ تلخِ جنگ‌زده خود را با شیرینیِ گازدار جانانه‌ای شیرین کردند.

تک‌لامپِ امیدِ موقت
اما به هرحال هرکارش کنی جنگ، جنگ است و تلخ است و بزرگسال و فرانسوی باشی یا ایرانی و عضو جامعه اطفال، باز هم عطشِ گریز از تلخی میان ابناء بشر همواره مشترک است. در همین مسیر پدرم قدم برمی‌داشت و مثل خیلی از جوان‌های زمان خود به جبهه و جنگ می‌رفت، اما وقتی بر می‌گشت، انگار که از خاصیتِ شوینده نوشابه خبردار باشد، برای شستن تلخی‌هایی که به چشم دیده بود یا صفا کردن با بچه‌هایش، ما را پشت ماشین می‌انداخت و می‌رفتیم خاکی‌های خارج از شهر. جایی که ده، دوازده وانت کنار هم ایستاده بودند و در بی‌برقیِ آن سال‌ها، تک‌لامپی به باطری ماشین می‌انداختند و جعبه‌های کوکاکولا را خالی می‌کردند.
 
کوکاکولا

جعبه‌های خالیِ کوکاکولا، در حکم صندلی‌های موقتِ خستگانِ شب، زرد با نامواره آشنای قرمزشان متحرک میان ابر‌های ناپیدای جنگ که روی صورت‌ها افتاده بود و گرمای خفه‌کننده‌ای که ابری تیره در چشم و حلق ایجاد می‌کرد، می‌شستند و روشن‌ترین رنگِ شب‌های جنگ همین جعبه‌ها بودند که زیر نورِ کم‌جانِ لامپ می‌درخشیدند. دست‌ها در تشت‌ها می‌چرخیدند و از میان آب یخِ نه‌چندان تمیز، بطری مشهور بالا می‌آمد و صحنه آهسته می‌شد. آهنگی بی‌کلام در زمینه، و بطری با صدای «پوپ» باز می‌شد و در دستان کوچک و بزرگِ خواهندگان قرار می‌گرفت. پدرم با یک نفس بالارفتنِ بطری نوشابه (در حالی که دست دیگرش به کمر بود)، و نفسی بیرون‌دادن همراه با گازِ ناشعله‌ور خنک، و گفتن «عخه» از عمقِ جان، جنگ را می‌شست و من و برادرم و اعضای گروهِ اطفال هم به تأسی یک‌نفس بالا می‌رفتیم و تکرار می‌کردیم «عخه». لبِ خنکِ بطری، به لبم می‌نشست و برای لحظاتی یادم می‌رفت جنگ همیشگی‌ست.
معترضه: بعد‌ها فهمیدم که این بطری‌ها نسخه‌های تقلبی کوکاکولای محبوبم بوده‌اند، اما در اصل ماجرا تغییری حاصل نشد.
 
کوکاکولا
 
آن پاره‌آهنِ سرگردان
در جاده‌ای جنگلی، منتهی به روستایی محقر در شمال، همیشه وقت بالارفتن می‌توانستی علی را ببینی که روی دوچرخه نشسته است و بدون آنکه خیلی برای پا زدن تلاش کند، از بالا سُر می‌خورد و می‌آید پایین. اغلب اوقات دست راستش یک شیشه نوشابه بود و وقتی می‌گذشت، اصغر سرش را از پنجره ماشین بیرون می‌آورد و داد می‌زد علی نوشااابه.
جنگ تمام شده بود و جوان‌ها خسته یا سر حال به خانه برگشته بودند و هر کس پی زندگی خودش بود. در پیِ معترضة عکس قبل، باید یادآورد که کوکاکولا تازه بعد جنگ و با اسم و رسمِ شخص شخیص خودش پا به ایران هم باز کرده بود و به‌عنوان «کوکا مشهدی» بازار «به‌به کولا و احسنت کولا»‌ها را کساد کرده بود. دیگر از قصه‌های سینه‌به‌سینه‌ای که مردم برای نوشابه ساخته بودند و می‌گفتند سنجاق قفلی و سوسک و دکمه در بطری است، خبری نبود و کالای تجملی از خاکِ پاکِ خراسان سرک کشیده بود و برای خودش بساطی داشت.
«علی نوشابه» هر روز ده، دوازده شیشه کوکا مشهدی از مغازه‌ای در روستا می‌خرید، و چنان‌که معروف بود می‌رفت سه چهار لیمو هم از شاخه‌های آویزان روی دیوارِ خانه‌ای می‌چید و در تمام روز لیمو در بطری می‌چکاند و کوکا می‌خورد. تنها و بی‌صدا دوچرخه‌اش را کنارِ رودی نیم‌خشک زمین می‌گذاشت و بطری را نم‌نم سر می‌کشید. در ته‌ریشِ جوانش، و در حرکت عضلات دستش به سمت دهان، سوتِ کشیده‌ای می‌آمد و می‌رفت. سوت دور می‌شد. لبش خشک می‌شد و سینه‌اش آبخواه. علی ساکت بود. به خط افق چشم می‌دوخت. افقی ناپیدا پشت جنگل‌های شمال. مخالف افقِ جنوب و عطش بی‌پایانِ کنجِ شط. علی نوشابه می‌لنگید. اصغر مسخره می‌کرد و می‌گفت: «ببین موقع پازدن رو دوچرخه می‌لنگه» و هرهر می‌خندید؛ و در نقش شیشه‌ای که علی تا ته سر می‌کشید، تکه آهنی سرگردان سوت می‌کشید و از یک ناکجای خیلی پرت می‌آمد و تا علی بجنبد ترکشِ بزرگِ سرگردان، می‌زد زیر زانو و یا علی. عطش کم بود، خون هم مضاف شد.
علی، قبل از آنکه مرید نوشابه و خلوتش شود، پای مصنوعی را از «بنیاد» تحویل گرفت و با بند، بست به زانو و جای خالی؛ و تشنه، به موطنش بازگشت و دوچرخه‌اش را از انبار در آورد و رفت تا تنها مغازه‌ای که نوشابه می‌فروخت.
 
کوکاکولا
 
گیاهکوب
تازگی جایی خواندم که گیاهخواران، گوشتکوبِ معروف را «گیاهکوب» می‌خوانند. این تغییر ضروری احتمالا در امتداد تمام تغییرات طبعی و وضعی زمین، گرم‌شدنِ گلخانه‌ای و فرارفتن از عادت‌های نه‌چندان خوشایند گذشته است. جنگ تمام شده است و ضرورت‌ها تغییر کرده‌اند. بار‌ها و بار‌ها کوکاکولای محبوب را در یوتیوب یا شبکه‌های بهداشتی ماهواره، زیر تیغ انتقاد کشیده‌اند و کارشناسان بهداشت با ترکیب‌کردن مواد شیمیایی نشان داده‌اند یک بطری از این زیبای تمیز، بیشترش شکر است و باقی آب و رنگ؛ و میهمانِ ضدِ جنگ ماجرای ما را از حیثیت انداختند.
کمپانیِ معظمِ کوکاکولا هم که همیشه راهکارپسند، کوکاکولای بدون قند داده و عده‌ای را وفادار نگه داشته. نوشابه بدون قند، تلخ است؛ و شیرینی روزگارِ گذشته توسط کیفیت بهداشتی دوران ما شسته شده. پشت سیاهی مطبوعِ مایعِ محبوب، خط سفیدی هست که نشان می‌دهد زندگی ادامه دارد.
درست بر وفق مراد رانندۀ اتوبوس کهنه‌ای که «تایر‌های دورنگِ» ایران‌پیمایِ تاریخ‌پیمایش را از دوران جنگ به دوران صلح رسانده و لُنگی در تشت می‌زند و تایرش را با مایع سیاه درون تشت برق می‌اندازد. راننده می‌لنگد، ته‌ریش سفیدش را می‌خاراند، و روی لاستیک لونگ آغشته به نوشابه می‌کشد و سفیدی‌ها را نمایان می‌کند «عخه»؛ و اگر مایع کم آمد، یادت باشد کوکاکولا همیشه برنده است و بطری هنوز نوشابه دارد؛ و رشد کرده و به جای خدماتِ قدیمی یک‌نفره، در ابعاد خانواده؛ قامت افراشته کنار پایِ راننده و در عین تأمین خنکا برای آدم‌های تشنه، مشغول کاربرد‌های غیر خوراکی هم شده است.
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها