دهه ۶۰ با آن ویژگیهای متفاوتی که دارد حتماً یکی از خاطره انگیزترین دهههای معاصر کشور بشمار میرود. هنوز هم خیلی هایمان با دیدن عکسهای آن دوران جملههایی مثل: «آخ! یادش بخیر»، «عجب صفایی داشت» یا «زندگی مان سادهتر از حالا بود، اما خوش بودیم» و مانند این را به زبان میآوریم. اگر قرار باشد کمی مفصلتر برای دیگران به خصوص دهه ۷۰، ۸۰ و نودیها در وصف آن ایام توضیح دهیم، احتمالاً میگوییم: «کاش همان روزها بود و عجب صفایی داشت...» اگر قرار باشد مثال و مصداق برایشان بیاوریم هم جملههایی از این دست را کم نگفته ایم: «مثل حالا نبود که مهمانی بدهی و سفره با کباب و جوجه کباب رنگین شود. یک دمپختک، خورشت یا آش ساده بود با کمی سبزی، ترشی یا... در عوض همه شاد بودیم.» این وصفها را میگوییم، اما حق یک مطلب ادا نمیشود؛ بانیان خوشی و صفای آن روزها. بانوان و مادرانی که مردمداری، خانه داری و مهمان نواز بودنشان بی فوت و فن نبود و درست همان روزها که آتش گلوله و بمب دشمن بالای سرمان بود، خانه و خانواده را با مهارت اداره و برایمان گلستان میکردند. چنان موفق هم بودند که حالا عطشِ صفای آن روزها به ذهن کدام ما که نیفتاده است؟
به قول قدیمیها اگر کج بنشینیم و راست بگوییم حالا که زندگی مرفه تری داریم و در هر خانه امکانات لازم برای زندگی مانند یخچال، جاروبرقی، ماشین لباسشویی، ظرفشویی و فر وجود دارد و مثل قدیم لازم نیست تمام کارهای خانه را با دست انجام دهیم، چرا زندگی مثل گذشته زیر دندانمان مزه ندارد؟ قدیم اگر هر نفر یکی، دو دست لباس مخصوص مهمانی و پلوخوری داشت حالا تقریباً بیشتر ما دست کم ۷، ۸ دست لباس مجلسی و مناسب حضور در جامعه داریم، اما چرا هروقت صحبت از یک مهمانی یا مراسم جدید میشود، معمولاً اولین جملهای که میگوییم، این است: حالا من چی بپوشم؟ این شاید یعنی داشته هایمان برایمان کافی به نظر نمیرسد. نرخ نامنظم و بی ثبات قیمت ها، بازیهای جنگ روانی رسانهای و تیر و ترکشهای جنگ اقتصادی حتماً از اصلیترین دلایل این ناخوش احوالی روحی ماست. از سویی ما نگرانیم نکند روز به روز اوضاع مالی و اقتصادی ما بدتر شود. خلاصه اش این میشود که میترسیم فقیر و محتاج شویم و این کابوس به خودی خود کافی است تا مصداق این مصراع شویم که ما را همه شب نمیبرد خواب...
ما باید اوضاع مالی و رفاهی بهتری پیدا کنیم این حق ماست، درست! اما نیم نگاهی به عقب بیندازیم ما چیزهایی را در گذشته جا گذاشته ایم و غفلت کرده ایم از آوردنشان به امروز؟ نکتههایی که ابعاد مختلفی دارد، اما بخشی از آنها شاید همان تدابیر و کدبانوگریهایی به سبک گذشته و مبتنی بر سه اصل «قناعت»، «خلاقیت» و «تولید» باشد. فوتهای کوزه گری که هم صفای خانهها میشد هم در شرایط اقتصاد «جنگ زده» کشور نه تنها خانه و خانواده را خودکفا میکرد که در هزینهها هم صرفه جویی. البته که بخش قابل توجهی از نابسامانی اقتصادی امروز کشور، راهکارهایی فراتر از خانه ما و نیاز به دلسوزی و تمهید مسئولان دارد، اما ما هم میتوانیم موثر باشیم. این مقدمه لازم بود تا بهتر بدانیم برای مدیریت اقتصادی خانه توسط کدبانوی آن و تزریق امید و حال خوب به خانواده چرا پیشنهاد بدی نیست که این مطلب را بخوانیم؟ نسخهای مادرانه از اقتصاد «جنگ زده» برای روزگار «جنگ اقتصادی» هم موثر خواهد بود.
***ماست خانگی تا رب اعلاء
توزیع عادلانه، نظارت بر قیمتها و استفاده از کوپن برای تامین مایحتاج ضروری خانواده یکی از راهکارهای ناب اقتصادی و نشانه درایت مسئولان وقت بر کنترل و تنظیم بازار بود. حالا، اما نه ما دوست داریم به عقب برگردیم نه با شرایط تک فرزندشدن خانوادهها و شاغل بودن والدین امکان تکرار آن تجربه با همان شرایط وجود دارد. برای همین به خرید رفتن و تهیه اقلام موردنیاز خانواده اعصاب میخواهد. در واقع سرپرست خانوار بودن در شرایط فعلی به هیچ وجه پُست سادهای نیست. مادرهای ما، اما در دهه ۶۰، شرایط خاص و سخت آن ایام چگونه به کمک پدر خانواده میآمدند؟ یکی از بهترین تدبیرهایشان کوتاه کردن دست واسطهها از سبد اقتصادی خانواده بود، اما چطور؟ اقلامی را خودشان تهیه میکردند که نمونه آماده و کارخانهای آن هم موجود بود، اما قیمت آن در مقایسه با همان حجم از محصول خانگی خیلی بیشتر بود. کمتر خانم ایرانی بود که بلد نباشد در خانه ماست بزند برخی حتی پنیرخانگی هم تهیه میکردند.
البته قیمت لبنیات انقدر هم بالا نبود. حالا میتوان شیر تازه از دامداریهای اطراف شهر خرید، حسابی جوشاند و اقلام موردنظر را در خانه تامین کرد. قدیم کلمه «آماده»، «شرکتی» و «بسته ای» روی هر ماده خوراکی که میآمد، استقبال از آن کمتر میشد برای مثال ماست و پنیر شرکتی، شکر بستهای و مربای شیشهای آماده چندان مقبول نبود، چون به صرفه نبود و به قول قدیمیها «برکت» نداشت. منظور بزرگترها این بود که، چون هزینه بسته بندی، حمل و نقل، مالیات بر ارزش افزوده و انواع واسطه گریها روی اقلام میآید چندان به صرفه نیست. برای همین بود که تهیه رب خانگی، آماده کردن لیموخشک، آبغوره، سرکه، بلغور جو و گندم در خانهها رونق داشت. حالا، اما بیشتر ما این محصولات را بسته بندی و آماده میخریم و این واژهها هم برایمان نوعی کلاس محسوب میشود.
***درجه بندی کالا و قیمتها
ردپای قانون نانوشته، اما سفت و سخت «سوا کن؛ جدا کن ممنوع!» که در مغازهها به خصوص صنف فروش میوه و تره بار وجود دارد، شاید به رفتارهای اقتصادی والدین ما به خصوص مادران ما بر میگردد که در خرید وسواس داشتند و دقیق بودند. وقتی سبزی، میوه و صیفی جات میخریدند دقت میکردند، معیوب نباشد. اگر میوهای ایراد داشت مغازه دار مکلف بود با قیمت پایینتر حساب کند. مرسوم بود در بیشتر مغازهها سینی میوههای کال، شل یا به اصطلاح مناسب تهیه انواع میوه خشک و برگه، کمپوت و مربا جدا باشد و البته با قیمتی به مراتب پایین تر. معمولاً به میوه «ته جعبه ای» یا «سبدی» معروف بودند تا اگر کسی در توان نداشت و نتوانست برای خانواده نوع خوب میوه را تهیه کند همین کلمه میوه کمپوتی و ته جعبهای دارید؟ را بگوید و بی آنکه احساس کند شأنش پایین آمده، خرید. خیار، هویج شکسته، گوجه شل و... هم معمولاً برای تهیه ترشی، سالاد فصل یا آبگیری استفاده میشدند. برای خرید میوه با کیفیت هم وسواس به خرج میدادند و سوا میکردند تا «همسنگ» پولی که میدادند خرید کنند؛ بنابراین خانواده بر مبنای نیاز خود و کیفیت کالا پول پرداخت میکرد. در واقع این فرهنگی بود که خود مردم جاانداخته بودند. به خصوص خانمها که در زمان جنگ و در جبهه به سر بردنِ همسران و پسرانشان یا شیفتهای اضافه واحدهای تولیدی و کارخانهها برای مردان جامعه برای مختل نشدن چرخه تولیدی و کارخانه ها، کارهای خانه کامل برعهده شان بود و بیشتر خریدها را هم خودشان انجام میدادند.
***هزار فصل خانههای ما
به جز بهار، تابستان و خلاصه ۴ فصل طبیعت، فصلهای دیگری هم دهه ۶۰ و قبل از آن بین مادران ما رایج بود. فصل غوره گیری، ترشی انداختن، سبزی خشک کردن، تهیه گوجه خشک برای زمستان و... حالا، اما انواع سبزی خشک کارخانه ای، باز و خرد شده تازه همچنین ترشی و رب با عناوین «تازه» یا «محلی» در مغازهها عرضه میشود که موقع خرید طبیعتاً فقط پول آن محصول را نمیپردازیم. بخشی از مبلغی که پرداخت میکنیم به جز سود فروشنده به هزینههای جانبی تولید، بسته بندی و توزیع هم مربوط میشود.
یک مثال ساده و قابل درک اقتصادی؛ یک شیشه ترشی فصل حدود ۲۵ تا ۳۵ هزار تومان بسته به برند و مواداولیه استفاده شده قیمت دارد در صورتی که در خانه میتوان همان مقدار ترشی را با نصف همین مبلغ تهیه کرد. این به آن معنا نیست که مغازه دار یا تولید کننده سودجوست؛ واسطهها و هزینههای جانبی تاثیر قابل توجهی روی قیمت تمام شده کالا میگذارند. وقتی مادران ما میتوانستند با یک آموزش شفاهی کارهایی مانند تهیه رب انار و آلوچه خانگی، خشک کردن ذرت، نخودفرنگی و باقالا و مواردی از این دست که کم نیست را انجام دهند، چرا ما نتوانیم؟ به خصوص حالا که خیلیها تجربیات و مهارتهای ناب خانه داری را در فضای مجازی با دیگران به اشتراک میگذارند؟ متاسفانه برخی القائات فرهنگی به سمتی پیش رفته که انجام این موارد را منافی ظرافت زنانه جلوه میدهند و چنان تصویرسازی میکنند که گویی یک بانوی موفق کسی است که از صبح زود در خدمت رسیدگی به ظاهر خودش باشد و برای بسیاری کارها حتی یک گردگیری ساده خانه از شرکتهای خدماتی کمک بگیرد چراکه این کار زیبنده یک بانو نیست. القائاتی که روحیه قابل احترام «خدمت به خانواده» را با عباراتی زرد و آزار دهنده مانند «تو کارگرِ خانه نیستی» و انواع آن مسموم و تضعیف میکند.
***حتماً چرتکه بیاندازیم
ما از نداشتن وقت و توان جسمی گله میکنیم و میگوییم ما بچههای «روغن نباتی» هستیم و توان آن را نداریم که مثل مادرانمان سبزی خرد کنیم، قند بشکنیم یا سرکه بیندازیم. گله میکنیم و مقایسه در شرایطی که امروزِ روز معمولاً کسی با دست لباس نمیشوید. جاروبرقی جای جارودستی را گرفته و حتی رنده و خردکن موادغذایی آشپزخانه هم برقی شده اند و ماشین ظرفشویی و بخارشو کارها را به مراتب سادهتر کرده. مادران ما همان ۲۴ ساعتی را در اختیار داشتند که ما داریم و خبری از این امکانات در زندگی شان نبود، واقعاً چطور میتوانستند از عهده این همه کار بربیایند؟ سه فوت کوزه گری داشتند؛ سحرخیزی، برنامه ریزی و کارِ گروهی. والدین ما معمولاً از ما سحرخیزترند از طرفی مادران شاغل و خانه دار برنامه ریزی دقیقی برای کارهای خانه داشتند و زمان برایشان غنیمت بود. برکت کار گروهی هم کمک حال بیشتر خانوادهها بود.
خانمهای یک محله یا دوستان هربار خانه یکی جمع میشدند. ۲۰، ۳۰ کیلو سبزی موردنیاز خانواده را پاک میکردند یا... و فردا همان جمع، مهمان خانه بعدی بود. حالا که کروناست و شرایط دورکاری یا در خانه ماندن مهیاتر میتوان به جای اوقات انزوا و ملال شنیدن اخبار منفی کرونایی با کمک اعضای خانه اقلام موردنیاز را عمدهتر خرید، بسته بندی و نگه داری کرد و هزینه خدماتی را با کارِ گروهی خانوادگی به پس انداز، تبدیل.
برای مثال قند حبهای آماده میانگین ۱۵ درصد گرانتر از همان مقدار قند نشکسته است. هزینه سبزی خرد شده که واقعاً اطلاعی از سلامت و کیفیت آن نداریم ۱۵ تا ۲۰ درصد بیشتر از سبزی است که خودمان در خانه تهیه میکنیم و به مراتب مطمئن و باکیفیت تر. دست کم در هر خانه میتوان حدود ۱۰ مثال اینچنین زد که هزینه جاری خانواده را بالا میبرد. هزینههایی که با همت خانگی میتواند در همین شرایط به پس انداز قابل توجه یا تامین سایر هزینههای خانواده تبدیل شود. مهمتر از همه اینکه حس نمیکنیم درآمدمان فقط کفاف خوراک، پوشاک و مسکن ما را میدهد و از بقیه امکانهای زندگی محروم شده ایم. شاید انجام این امور در ابتدا برای ما کمی سخت باشد، اما آرامش روان و عزت نفس ما را به خوبی تامین میکند. ما خلاقانه و روی پای خودمان نه با دستی که به سوی دیگران دراز و محتاج باشد خانه و خانواده مان را اداره میکنیم.
***هنرهای خانگی رایج بود
هنرهای بانوان دهه ۶۰ هم بیشتر جنبه تولید و خلاقیت داشت. کوبلن، شماره دوزی، حصیربافی، گلدوزی با دست، مکرومه بافی، ساختن گل تزئینی از جنس مشمع و... از نمونه هنرهای بانوان این دهه است. امروز، اما بیشتر دکوریها و تزئینات خانهها آماده هستند و خریداری میشوند. بانوی خانه نقش چندانی در تهیه و تولید آنها ندارد. عدهای از خانمها به کارهای هنری علاقمند هستند و این کارهای خلاقانه هنری عمومیت چندانی ندارد. البته نباید بی انصافی کرد و از نظر دور نگه داشت شیرینی پزی خانگی بین خانمهای امروز بیشتر از قبل رواج دارد و شاید به مدد عمومیت استفاده از فر و ماکروفر در خانهها باشد.
بافت پادری، روتختی چهل تکه، انواع بافتنی با کاموا، قلاب بافی، ملیله دوزی و سوزن دوزی، ساخت زینت آلات مرواریدی ساده و... نمونههایی از توانایی بانوان آن دهه است که هرکدام حداقلی از این هنرها را داشتند و گوشهای از مخارج خانواده خود را سبک و خانه را با هنر دست خود تزئین میکردند. بانوی دهه ۶۰ تابلوی مکرومه، کوبلن، گلدوزی یا ملیلهای را قاب میگرفت و به دیوار میزد که خودش میساخت و با هربار دیدن آن قاب روی دیوار به خودش افتخار میکرد. برای همین بود که تجمل چندان به خانهها راه نداشت و تابلو یا اقلام دیگر سرِ سال نرسیده تعویض نمیشد، چون کدبانو ارزش هنر و زحمت خود را خوب میدانست.
***حتماٌ سری به خرازی بزن!
اگر تا امروز سرای به خرازی نزده اید، پیشنهاد میکنم حتماً این کار را انجام دهید. قیمت یک سرزیپ ساده، دکمه معمولی، نیم متر روبان یا تور و... را بپرسید. عددهایی که میشنوید خارج از تصورتان است؟ اولین چیزی که به ذهنتان خطور میکند هم حتماً این است که: خدای من تابحال با هر لباس کهنه چقدر دکمه قابل استفاده، زیپ سالم، تور و گیپورهای تزئینی و... دور ریخته ام! تا همین اوایل دهه ۸۰ در بیشتر خانهها کنار چرخ خیاطی و جعبه نخ و سوزن، جعبهای وجود داشت پر از همین خرت و پرتهایی که هرکدام باقیمانده یک لباس، کیف یا کادو بودند. مادران ما عادت داشتند دکمه، یراق لباس و قسمتهای مناسب استفاده مجدد لباس را قبل از دورانداختن جدا کنند و نگه دارند. طولی نمیکشید که برای دوخت یا تزئین لباسی جدید استفاده میشدند.
درواقع هر خانه خرازی کوچک و جمع و جوری بود برای خودش که مواد قابل بازیافت و استفاده مجدد را دوباره و به بهترین شکل به چرخه استفاده بر میگرداند. رشتههای بریده شده از پارچههای تریکو و تکه کامواهای تهیه شده از لباسهای بافتنی کهنه، الیاف تهیه بالشت، پشتی کوچک و تشکچه میشدند. چیزی بیهوده دور انداخته نمیشد. این هم به نفع اقتصاد خانواده بود هم «مصرف گرایی» را کنترل میکرد و به سود محیط زیست هم بود. حالا، اما کمتر کسی حوصله این کارها را دارد، چون بیشتر ما مصرف گرا شده ایم تا مولد، خلاق و تولید کننده. قدیم میگفتیم: «هرچیز به خار آید/ یک روز به کار آید» و حالا میگوییم: «خانه مگر سمساری و خرازی است؟» درک تغییر فرهنگ اقتصادی و زندگی ما با همین مثال شاید به خوبی روشن باشد. ساده زیستی، رعایت حدکفاف و اکتفا، فرهنگ پس انداز و پرهیز از مصرف گرایی مخارج خانواده ایرانی را که به مراتب پر جمعیتتر از خانوادههای بود را حسابی بهینه و سبک میکرد. حتی با بخشی از همین مبالغ صرفه جویی شده هر خانواده ایرانی در کمک به جبهه و حمایت از رزمندهها سهیم میشد. برادران و پدران ما مرد میدان رزم بودند و مادران ما هم جبهه اقتصادی خانواده را اداره میکردند با راهکارهایی ساده وفوتهای کوزه گری که امروز هم میتواند به میدان جنگ اقتصادی بیاید و به کمک خانواده ها.