فرقمان فقط در اینجاست که از خطای آنها میشود فیلم گرفت و از بدشانسی فیلمشان هم منتشر شده اما خطای ما و اندیشه خطرناک ما قابل فیلمبرداری نیست. نمیشود از طرز فکرها و خواستههای عجیب و غریب ما کلیپ ساخت و در اینستاگرام پخش کرد؛ وگرنه آن که در کامنتش نسبت ناروا به این دو نفر و حتی بستگانشان میدهد با خود آنها یکی است.»
روحالله رجایی، روزنامهنگار و فعال رسانه، در یادداشتی در خبرآنلاین نوشت: «انتشار ویدئوی تلخ پرت کردن کودک کار به داخل سطل زباله بیشک موجب یک رنج عمومی شد.
همه عناصر هم برای به نهایت رسیدن این تلخی وجود داشت؛ مخصوصا آن نگاه حیرتانگیز کودک کار در ثانیههای پایانی فیلم. حالا با دستگیری دو فرد خاطی ماجرا به اوج رسیده و البته چند ساعت دیگر برای همیشه فراموش خواهد شد. وقتی موضوعی در این سطح خبری میشود و تا این اندازه موجب رنجش عموم مردم میشود، طبیعی است که باید با همان تناسب برای رسیدگی به آن اقدام کرد.
بنابراین قابل درک است که دادستان البرز، سپاه، ستاد امر به معروف و بهزیستی به این موضوع کمک کرده باشند. اما این واکنشها از جایی غیر عادی و حتی خطرناک است. در توییتر و کامنتهای زیر خبرهای منتشر شده در سایتهای خبری چرخی بزنید تا ببنید قضاوتها تا چه اندازه غیر عادی، بیرحمانه و عجیب است. در توییتر (که ادمینی ندارد که کامنتها را برای انتشار غربال کند!) زیر ویدئوهای منتشر شده پر است از هزار هزار فحش رکیک به این افراد. یکی نوشته باید اعدامش کنید، یکی خواسته است تا در میدان شهر یا کنار همان سطل زیاله ۲۲۰ ضربه شلاق بخورد (تعداد شلاقها را چطور محاسبه کرده، نمیدانم!) دیگری پیشنهاد کرده در میان همان زبالهها یک ماه گرسنه نگهش داریم و بعد دادگاهش را برگزار کنیم.
این که این کامنتها بازتاب اظهار خشم و ناراحتی مردم است، قبول. اما این که یاد نگرفتهایم خشممان را کنترل کنیم، این که یاد نگرفتهایم توقع داشته باشیم بین جرم و مجازات نسبت منطقی باشد، این که در تمام طول سال از کنار کودکان کار بیتفاوت رد میشویم و حالا با داغ شدن یک خبر ما هم این طور جوش میآوریم، کم خطرناک نیست.
عجیب این که قبل از اقدام قانونی و تشکیل دادگاه عدهای کارگاه خودخوانده فضای مجازی رفتهاند اینستاگرام این بنده خدا را پیدا کرده و عکسهای دیگری از او را همراه با اسم و محل سکونتش را منتشر کرده و به فراخوان فحش گذاشتهاند.
با تجدید بیزاری از کاری که آن دو نفر کردهاند و با تجدید احترام به خودمان که این قدر شهروندهای حساسی هستیم، باید بگویم گاهی بین ما و بین آن دو نفر فاصله زیادی نیست و حتی خیلی شبیه به هم هستیم. فرقمان فقط در اینجاست که از خطای آنها میشود فیلم گرفت و از بدشانسی فیلمشان هم منتشر شده اما خطای ما و اندیشه خطرناک ما قابل فیلمبرداری نیست. نمیشود از طرز فکرها و خواستههای عجیب و غریب ما کلیپ ساخت و در اینستاگرام پخش کرد؛ وگرنه آن که در کامنتش نسبت ناروا به این دو نفر و حتی بستگانشان میدهد با خود آنها یکی است.
آن دو نفر در حقیقت خود ما هستیم که هر روز یکی را با بیرحمی تمام به سطل زباله پرت میکنیم. وقتی رئیس هستیم و به کارمندمان توهین میکنیم، وقتی راننده تاکسی هستیم، آن مسافر چاق را سوار نمیکنیم، وقتی همسرمان را با زبانمان آزار میدهیم، وقتی فروشنده هستیم و بر اساس قیافه مشتریمان میگوییم شما نمیتوانی این لباس را بخری، وقتی رئیس بانک هستیم و درخواست متقاضی وام ازدواجی که ۹ ماه در نوبت بوده را باز هم با بیتفاوتی رد میکنیم، وقتی معلمی هستیم که بعد از پرسش بیربط دانشآموزی توی ذوقش میزنیم و ... هر کدام از ما داریم یکی را که زورش از ما کمتر است، به سطل زباله میاندازیم. او هم با چشمهایی حیرتزده تنها به ما نگاه میکند و البته کسی نیست که از ما فیلم بگیرد.
مشکل کودکان کار، مشکل توهین به دیگران، مشکل حیوانآزاری و مشکلاتی مانند این با جوگیری حل نمیشود. اصولا آسیبهای اجتماعی با هیاهو و کامنت دادن و شکایت کردن بهزیستی و پیگری ستاد امر به معروف حل نمیشوند. آن پیرمرد شریفی که جوانی موقع فروش سیبزمینی مسخرهاش میکرد و پول خاک را میخواست با او حساب کند یادتان هست؟ آن شهروندی که آن وزیر به او گفته بود: «خودت بمال!» را که فراموش نکردهاید؟ این اتفاقها هم رسانهای شدند و ما در توییتر و تلگرام و اینستاگرام مطلب نوشتیم و کامنت دادیم و ابراز خشم کردیم و البته عدهایمان هم دنبال بازدید بالاتر و لایک گرفتن و فیواستار شدن بودیم ولی چیزی تغییر نکرد. البته رسانه با پرداخت به این آسیبها به حل آنها میتواند کمک کند اما رسانهای خوب است که به ما کمک کند تا فکر کنیم و بشماریم و ببینیم خودمان چند نفر را به سطل زباله انداختهایم و اصلا ما با آن دو نفر فرقی داریم یا آنها فقط بدشانس بودهاند؟!»