دلیل امام رضا (علیه السلام) برای پذیرفتن ولایتعهدی چه بود؟
دلیل امام رضا علیه السلام برای پذیرفتن ولایتعهدی چه بود؟ به مناسبت ایام آخر صفر و شهادت امام رضا علیه السلام قصد پرداختن به این موضوع و پاسخ این سوال را داریم.
دلایل پیشنهاد ولایتعهدی مأمون به امام رضا علیه السلام
تسنیم نوشت: با نگاهی به تاریخ اسلام در مییابیم که خلفای عباسی به روشهای مختلف اعم از محدود کردن رفت و آمدهای ائمه علیهم السلام، زیر نظر داشتن و جلوگیری از ارتباط آنان با محبان و شیعیان، و ... موانعی را در گسترش تشیع و محبوبیت ائمه اطهار (علیه السلام) به وجود میآوردند؛ به عنوان مثال، منصور دوانقی ملعون، امام صادق (علیه السلام) را به مرکز خلافت فراخواند، هارون الرشید، امام موسی الکاظم (علیه السلام) را به مدت طولانی زندانی کرد تا ارتباط امام (علیه السلام) را با جامعه قطع کند، اما مأمون برای مقابله با امام رضا (علیه السلام) شیوهای کاملاً متفاوت از دیگر خلفای عباسی را در پیش گرفت و برای بقای حاکمیت خویش طرح نزدیک کردن محبوبترین شخص خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آن دوران را به دربار خلافت طرحریزی و ایشان را مجبور به پذیرش ولایتعهدی کرد. باید به این نکته نیز اشاره کرد وی از نظر سیاسی فردی تیزهوش و در عین حال بسیار سفاک و خونریز بود و نمونه بارز آن جنگ وی با برادرش برای رسیدن به قدرت بود.
محمدحسین رجبی دوانی، مورخ و پژوهشگر تاریخ اسلام در گفتگو با فارس، با اشاره به جنگ قدرت بین دو پسر هارون الرشید، ابراز داشت: پس از پیروزی مأمون، وی متوجه شد که نگاه جامعه معطوف به جایگاه ویژه ائمه معصومین (علیه السلام) است، زیرا با توجه به شرایط دوران امامت امام صادق (علیه السلام) تا امام موسی کاظم (علیه السلام)، مردم به شدت به سمت این بزرگواران ابراز ارادت میکردند.
مامون به دنبال کسب رضایت مردم
وی با بیان اینکه مأمون بعد از کشتن برادرش که از نظر اهل تسنن یک خلیفه مشروع بود، به شدت جایگاه خود را در خطر میدید، درباره علت اصرار مأمون عباسی به ولایتعهدی امام افزود: یکی از مهمترین علتها روی آوردن مردم به سوی علی بن موسیالرضا (علیه السلام) و احترامی که مردم برای ایشان قائل بودند و همچنین از آنجایی که مأمون بیشتر مقامهای تراز اول لشکری و کشوری خود را از ایرانیان قرار داده بود، این رفتار باب میل عربها نبود و به همین دلیل با او به شدت مخالفت کردند.
جلوگیری از قیام سادات
رجبی دوانی با اشاره به قیام سادات علوی در آن برهه زمانی، بیان داشت: سادات علوی که از جور و ظلم مأمون به تنگ آمده بودند در سراسر جهان اسلام دست به قیام زدند که این قیامها به شدت پایههای خلافت مأمون عباسی را به مخاطره انداخته بود، بنابراین مأمون با یک دور اندیشی برای اینکه ارتباط سادات علوی را با امام رضا (علیه السلام) قطع کند و جلوی این آشوبها را بگیرد و علویان را وادار به سکوت کند، امام را از مدینه به مرو فرا خواند.
ترساندن بنی عباس
وی ادامه داد: همچنین مأمون برای اینکه بنی عباس را بترساند تا علیه او شورش نکنند تصمیم گرفت امام را جانشین خود قرار دهد تا در سایه آن بتواند بنیعباس را در برابر خود رام کند و این نکته را به آنها یادآوری کند که در صورت مخالفت، خلافت را از بنی عباس خارج و به بنیهاشم میسپرد.
دلیل امام رضا (علیه السلام) برای پذیرفتن ولایتعهدی چه بود؟
این پژوهشگر تاریخ اسلام با بیان اینکه امام رضا از روی اجبار درخواست مأمون را پذیرفت، اظهار داشت: امام (علیه السلام) برای آگاهی مردم به صورت علنی از این سفر اظهار ناخشنودی کرد، با این وجود روزی که خواست از مدینه حرکت کند، خاندان خود را جمع کرد و از آنان خواست برای او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانوادهام بر نخواهم گشت، آن گاه وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شد تا با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وداع کند، حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بازگشت و با صدای بلند گریست.
وی درباره نحوه پیشنهاد دادن ولایتعهدی مأمون به ثامنالحجج (علیه السلام) گفت: هنگامی که امام رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مذاکراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون در ابتدا پیشنهاد کرد که خلافت را به آن حضرت واگذار کند که امام رضا (علیه السلام) به شدت از پذیرفتن این پیشنهاد امتناع کرد، مأمون که شاید خودداری امام را از پیش حدس میزد گفت: حالا که این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر! امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
نپذیرفتن امام و اجبار مامون
رجبی دوانی با بیان اینکه فضل بن سهل وزیر ایرانی مأمون از رد پیشنهاد خلافت از سوی امام رضا (علیه السلام) بسیار متعجب شد، ابراز داشت: فضل بن سهل با شگفتی گفت: خلافت را هیچ گاه، چون آن روز بیارزش و خوار ندیدم، بعد از اینکه امام رضا (ع) از پیشنهاد ولایتعهدی سرباز زد، مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جملهای را با خشونت و تندی گفت که خالی از تهدید نبود، او گفت: عمر بن خطاب وقتی از دنیا میرفت، شورا را در میان ۶ نفر قرار داد که یکی از آنها امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چارهای جز این نمیبینم!
وی ادامه داد: ثامنالحجج (علیه السلام) ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود: «من به این شرط ولایتعهدی تو را میپذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضاوت و فتوا، دخالتی نداشته باشم»، امام رضا (علیه السلام) از این طریق خواست که در هیچ یک از کارهای خلافت و گناه اعمال مأمون شریک نباشد.
چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟
به گزارش هیئت رزمندگان اسلام، این سؤالى است که در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم مى پردازیم:
۱ ـ دلایل ابتدایی پذیرش ولایتعهدى
حفظ جان علویان
امام رضا علیه السلام به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع میشوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى داد که جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را پذیرفتند. افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى میماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه اى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحث هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مى آورد. حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى سپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمى داشت. علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام (علیه السلام) یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى داد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایسته اى داشتند.
حضور فعال اهل بیت در کار ملت
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهل بیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى آیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مى کرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید: «اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟» امام پاسخ داد: «به همان انگیزه اى که جدّم على (علیه السلام)، را وادار به ورود در شورا نمود.» گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در کارهایى که انجام مى داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى باشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى دانست که هرگز از دسیسه هاى مأمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام به خوبى درک مى کرد که مأمون به هر وسیله اى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض مى شد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى نمود. پس این دلایل هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.
۲ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز
اکنون که امام رضا (علیه السلام) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نیىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مى کند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمیتواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامه اى بریزد. اکنون درباره اى این مشکلات سخن خواهیم گفت:
۱ ـ انحراف فرمانروایان:
کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى کند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مى راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مى فهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى کردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
۲ ـ علماى فرومایه و عقیده جبر:
گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، «علما» یشان مى خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مى گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بى مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مى کنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام (علیه السلام) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مى گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
۳ ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران:
همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ میشمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى آبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى شمردند.
در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (علیه السلام) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام (در سال ۲۰۳) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده اى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشته هایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مى کردند و خلاصه همه گروهها شیفته او گردیده بودند.
۳ ـ موضع گیرى هاى امام (علیه السلام) در برابر پذیرش ولایتعهدى
امام (علیه السلام) براى این که به بى رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضع گیرى هایى پرداخت:
- یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت،
- با این که با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد،
- در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست،
- همواره بر این نکته تأکید مى نمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است،
- امام وانمود مى کرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده
- و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مى کند که مفاد دست خط امام برسند ولایتعهدى که مى فرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مى کنم.
- شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشهها و توطئه هاى مأمون از سوى آن حضرت.
- پس از آن که امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشت سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن این که مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد.
- در اینجا نیز امام مى دانست که منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید،
- ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام به ناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
امام رضا (علیه السلام) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه هاى مأمون اتخاذ مى کرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
نخستین موضع گیرى امام در برابر پیشنهاد ولیعهدی مامون
امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه اى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى گیرد و به خوبى به توطئهها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد… تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضع گیرى دوم
به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود که از خانواده اش هر که را مى خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد (علیه السلام) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى دانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.
موضع گیرى سوم
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند، خداوند متعال میفرماید: «کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مى ماند.»
در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجاب انگیز مى نماید.
جالب آن که مى بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آن که به یک سفر سیاسى به مرو مى رفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آینده شان به شمار مى رفت.
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث «توحید» را پیش کشید، چرا که توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملتها به کمک آن از هر نگون بختى و رنجى، رهایى مى یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.
رابطه مسأله ولایت با توحید در حدیث سلسله الذهب
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مى اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى – چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل میبندند و بر آن مینشینند و سفر میکنند- بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا فرمود: «کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم.»
در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام «و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سر و کار نداشت، بلکه مى خواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مى کند و به ما مى فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهاى در نقل حدیث، از امامان علیهم السلام ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مى خواست مسأله «رهبری امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد. امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده ها در هم کوبید، چه او مى خواست که با کشاندن امام (علیه السلام) به مرو از وى اعتراف بگیرد که آرى، حکومت او و بنى عباس یک حکومت قانونى است.
نکته اى بسیار مهم
امامان علیهم السلام ما در هر مسألهاى، ممکن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله که خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمى کردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.
این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى بینیم که با جبار ستمگرى، چون هارون الرشید برخورد پیدا مى کند، ولى بارها و در فرصت هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى کشد. رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانکه کتب تاریخى نوشته اند، اذعان کرده است.
روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى که مردم در خفا دست بیعت با تو مىفشارند؟»
امام (علیه السلام) پاسخ داد: «من امام دلها هستم ولى تو امام بدن ها.»
موضع گیرى چهارم
امام علیه السلام، چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچ کدام را نمى پذیرفت تا آن که مأمون با تهدیدهاى مکررى به قصد جانش برخاست. امام با اینگونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «میخواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده.» با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزى بردارد.
موضع گیرى پنجم
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلکه در هر فرصتى تأکید مى کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى داد که مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت مى فرمود که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى کرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مى کرد.
موضع گیرى ششم
امام علیه السلام از کوچکترین فرصتى که به دست مى آورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى کرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى کار مهمى نکرده جز آن که در راه برگرداندن حق مسلم امام که قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است؛ بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مى بینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه اى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى گرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى آورى. امام فرمود: تو نمى دانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى گرفت؟
دیگر از نکات شایان توجه آن که در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: «ما به خاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مىشود که حق شما را منظور بداریم.» این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نکرده اند. امام حتى از این که کوچکترین سپاسگزارى از مأمون کند خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که مى خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
مسیر عبور امام در ایران کجا بود؟
این مورخ تاریخ اسلام درباره مسیری که امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا خراسان پیمودند، اظهار داشت: طریق حرکت کاروان امام (علیه السلام) از مدینه به مرو، طبق دستور مأمون، از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از قسمتهای کوهستانی غرب ایران و قزوین و قم -که مرکز اجتماع شیعیان بود- عبور نکنند.
نکاتی درباره پیشنهاد ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام
به گزارش مهر، مأمون عباسی با شم سیاسی خود و نیرنگ و دغل بازی کوشید که با روش خود با ائمه برخورد کند. او به خاطر شرعی نشان دادن خلافت خویش، ابتدا با پیشنهاد خلافت و بعد با پیمان عهدی کوشید تا به هدف خود دست یابد. ولی امام با گذاشتن شرط برای پذیرش خلافت، اولاً ساحت خویش را از معصیتهای این جایگاه مبرا ساخت. ثانیاً شرطها به وضوح نشان میداد امام با اکراه و از روی اجبار به ولایت عهدی رضایت داده است.
یکی از اهداف مأمون، ایجاد فتنه در میان یاران امام بود که چگونه ممکن است امام معصوم، ولایت عهدی خلیفهای مستبد را بپذیرد؟ هدف دیگرش ترساندن عباسیهایی بود که برادرش امین در بغداد را خلیفه میدانستند، با تظاهر به اینکه خلافت به علویان منتهی خواهد شد. به این ترتیب شروطی که در پیمان نامه امام آمده است، نشان از عدم رضایت امام به پذیرش ولایت عهدی میدهد و این قضیه با اثبات امامت الهی ایشان منافاتی ندارد.
خلاصه اینکه تمام امامان در هر زمانی به گونهای عمل کردند که متناسب با وضعیت زمان خویش، مردم معاصر و حاکمان دوران خودشان بود. البته در همه حال، پایبندی کامل به اداء حقشان به عنوان امام داشته اند و وظیفه الهی خویش را تمام و کمال انجام داده اند. مهمترین هدف در هر زمان، حفظ اسلام و حفظ مسلمانان از انحراف بود که به مزدوران و حاکمان ستمکار نزدیک نشوند، و برای محو کید دشمنان و اهل فتنه بکوشند.
از طرف دیگر، امامان به پیروی از رسول اکرم (علیه السلام) تلاش خود را در حفظ اسلام از نظر عقیدتی و دینی بذل کرده اند. در واقع هدف آنان حفظ علوم و میراث نبوی بوده است که به واسطه آن حق و صداقت و واقعیت اسلام شناخته شود و همه بشر زندگی آزادانه و کریمانه داشته باشند، زندگیای که خداوند آنرا اراده کرده و آنرا در قرآن کریم فرو فرستاده است پیامبران -از آدم تا خاتم- به آن مأمور شده اند و امامان بزرگ را خون پاک خویش آنرا ترسیم نموده و اثبات کردند.
بیشتر بخوانید:
نحوه شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون
امام رضا (علیه السلام) توسط مأمون عباسی و به وسیله سم، مسموم شدند و در ۳۰ صفر سال ۲۰۳ قمری به شهادت رسیدند.
با اوجگیری تمایلات مردم به امام هشتم شیعیان جهان (علیه السلام) ، مامون خلیفه عباسی با دسیسه چینی در روز ۳۰ صفر سال ۲۰۳ هجری قمری ایشان را مسموم و شهید کردند.
در مورد چگونگی شهادت امام رضا (علیه السلام)، دو روایت آمده است:
آب انار مسموم
در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مامون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر آلودش دانه کند و او دستور نیز مامون را اجابت کرد.
مامون نیز انار زهر آلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند، اما حضرت از خوردن آن امتناع فرمودند و مامون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ کرد و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول کردند.
بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون شد و امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
انگور آغشته به سَمّ
از محمد بن جَهْم نقل شده که امام رضا (علیه السلام) به انگور علاقهمند بود. زمانی که مأمون قصد قتل او را کرد، مقدارى انگور براى آن حضرت تهیه کردند و چند روز با سوزنهاى زهر آلود که به کاریترین زهرها آلوده شده بودند حبههای آن را آلوده به سمّ کردند. آنگاه آنها را حضور امام رضا (علیه السلام) آوردند. حضرت رضا (علیه السلام) پس از تناول انگور زهر آلود رنجور شده و بدین وسیله به شهادت رسید.
اباصلت هروی میگوید: وقتی مأمون از محضر امام (علیه السلام) خارج شد من داخل شدم. همین که حضرت مرا دید به من فرمود: «یَا أَبَا الصَّلْتِ قَدْ فَعَلُوهَا»، اباصلت! بالاخره کارخودشان را کردند. اباصلت در ادامه میگوید: «بعد از این جمله شنیدم که حضرت شروع به حمد و ستایش الهی کرد».
علت شهادت امام رضا (علیه السلام) توسط مأمون
شهید مطهری درباره علت شهادت امام رضا (علیه السلام) به دست مأمون مینویسد: «قرائن نشان میدهد که امام رضا (علیه السلام) را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا (علیه السلام) را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد میرفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش میدادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده. او دید که حضرت رضا (علیه السلام) را نمیتواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای اینکه زمینه رفتن آنجا را فراهم کند و به بنی عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که میگویند و قابل قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد، همین جهت است»
تدفین امام رضا علیه السلام
به قدرت و اراده الهی، امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذارند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن شد و اکنون قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
گردآوری: تابناک جوان