«آماده شدم. لباس مخصوص،دستکش. مسئول گروه فهمیده بود اضطراب دارم. گفت آقا مصطفی هیچ اجباری نیست ها!ماسک را روی صورتم گذاشتم و از لای در چشمم به دو پیکری افتاد که باید غسلشان می دادیم.ترس دوباره غلبه کرد،کم مانده بودبگم ما را به خیر و شما را به سلامت.
کد خبر: ۱۶۴۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۸