مناسبت فرا رسیدن پاییز به مجموعه متن های ادبی پاییزی به استقبال مرور خاطراتمان می رویم.شما هم جملات پاییزی خود را با ما به اشتراک بگذارید.
برگها رو کنار هم بذار و رو به درختها بگیر !
پاییز را خواهی دید .
زیبا و عجیب و باشکوه ....
تابستان به دیدنم نیامد !
به دیدار پاییز خواهم رفت ...
***
باید به خرمالوهای کال سربزنم، به انارهای سبز به آدمهای ناپخته به آنها که هنوز عاشق نشده اند بگویم که اتفاق بزرگی خواهد افتاد
بگویم که پاییز در راه است...!
و من عاشقانه منتظرم...
***
پاییز نزدیک است
صدای خش خش برگها....
بوی مهر،عطرتلخ یار،،
نم نم باران به زیر چتر
با لبخند بی بهانه بر لبانت،
و بوی خوش مهربانی،
حس خوب پاییز
نثارت ای دوست..
***
گوش کن
صدای نفس های
پاییز را میشنوی؟
و این زیباترین
فصل خدا می آید.
دوست من
غم و اندوهت را
به برگ درختان آویزان کن
چند روز دیگر می ریزند
***
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در ان
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
نازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
تو هم همرنگ و همدرد منی، اي باغ پاییزی
چو میپیچد میان شاخههایت هوی هوی باد
به گوشم از درختان هاي هاي گریه می آید
مرا هم گریه میباید؛مرا هم گریه میشاید
مهدی سهیلی
***
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه ی درد است و با دل کار دارد
فریدون مشیری
**
***
پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک
ان کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
اي فصل فصلهاي نگارینم
سرد سکوت خودرا بسراییم
پاییزم! اي قناری غمگینم
مهدی اخوان ثالث
***
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطرهات بغض نکارم سخت است
اي نفسگیرترین حادثه فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است
پویا جمشیدی
***
حمیدرضا امیرافضلی
***
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد
رضا کاظمی
***
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه ی رنگهاست
با یک دیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهاي باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بیرنگی را می بینند
در طیف عارفانه پاییز؟
حسین منزوی
***
پاییز را
به هیچ میانگارد
دستی که دستهاي تو را دارد
سیدعلی میرافضلی
***
پاییز را میخوانم
تا شاید باران بیاید
تا باز برویَد، زنده شود
امان از این آفتاب بی دریغ
هیچ ابری در آسمان نیست
در زندان گریه اسیر ماندهام
***
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمی آید
پاییز مهری دارد که به دل هر خیابانی مینشیند
***
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
سازِ او باران، سرودش باد
ور جز اینش جامهاي باید