۲۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۸:۳۷

ای یوسف، آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای یوسف، آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
احسان اقبال
کد خبر: ۶۹۴۹۳

 در گاهشمار روز بیست و سوم مهرماه را روز جهانی نابینایان یا عصای سپید خوانده اند. پیشتر شاید تصویر ویولون نوازی با عینک تیره که حکایت از تباهی دیدگان داشت و نیز رافت و رحمتی با آدمیانی که به عصای سپید، نرم و با طمانینه از معبر و خیابانی می گذرند تصویر ذهنی ما از نابینایان را تشکیل می دادند.

فرق است میان آنکه روزگاری جهان را دیده است و پس از آن به وادی خاموشان کوچیده با آنکه از نخستین دمان تولد جهان را تاریک [دیده] و بر باور خویش بازسازی نموده است. هر کدام تصویری از پدیده های یکسان دارند، یکی، به میل خود و دیگری در حسرت یا بی اعتنایی به سیاحتی که دگر نیست و جهان همین میزان دگرگون است و باور و تصاویر پراکنده و بی اصالت.. به این سبب برآنم تا از رواق و روزنی دگر نگاهی بر تاریکی چشم بیافکنم و سپاه بی سلاح کلمات را روانه تن کاغذ نمایم.

ز دست دیده و دل هر دو فریاد:

دیدن است که تصویر و تعمیم می سازد و آدمی را به وادی طلب می کشاند تا بخواند "دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید".
تا شرح موی و میان و نیز وصف عارضی از زبان کسی نشنویم واله و از پی وصال و تصاحب نخواهیم بود.

تنها در گزیدن یار و دیار هم، این "دیدنْ" و پس از آن خواستنْ کارساز نیست؛ در گزیدن غذاها و آشامیدنی  هم "دیدن" راه بر تمایل و تامل در پای ویترین ها و فروشگاه ها  می برد.
حتمالا برایتان رخ داده که بی انگیزه خرید یا با هدف مدیریت منابع تا پایان ماه تنها برای تفرج و سرکردن دقایق عزم می کنید، اما ویترین ها و نیز تماشای جلای آنچه دیگران خریده اند پایتان را سست و عزمتان را با تردید مواجه نموده و تا آخر ماه متوسل به مساعده و دیگر چیزها بشوید...خاصیت دیدن خواستن دل است.

از سراسر وب
تیرآهن با بهترین قیمت، ساختمانی قوی با صرفه‌جویی در هزینه!

و برای همین است که باباطاهر شاعر می سراید یا می نالد "ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ که هرچه دیده بینه دل کنه یاد" و بعدترش برای لگام بر دل حاجت خواه و گاه هرزه گرد که مانع تعالی و باعث ماندن گام در سیمان خواستن هاست نسخه ای این گونه می پیچد مگر پیچ از پیچه رخ غایی و نهانی بگشاید "بسازم خنجری نیشش ز پولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد..."

سالک برای رهایی ، رستن و نیز هبوط و قرار در کنار معبود و معشوق ازلی رهایی از تمنیات دل را کارساز می داند و مهار عنان دل را در ندیدن می جوید که تا نبینی، نخواهی!

پس می خواهد خنجر آخته ای از پولاد بسازد و چشم را تباه کند تا مگر دیگر جز الف قامت یار نبید و بی حاجت در هوای او پرواز کند. ملموس ترش را هم که بنگری بخشی از بی قراری  و اضطراب انسان ها از دیدن لعاب و دلبری متاع هاست و البته ناتوانی و این حقیقت که "دخل آب روان است و خرج آسیای گردان"... .

شاید نادیدن و در خانه نشستن بتواند قرار و خودبسندگی بیاورد. پیشتر که انسان به سبب ابتلائات جغرافیایی و کمبود امکان جابجایی و سیاحت کمتر می دید می پنداشت جهان تا همین دم خانه مش باقر است . نهایت مکنت هم کدخدای ده بالا... . سیاحت و دیدن اما او را به داشته ها و ناداشته هایش واقف کرد و البته بی تاب و گاه ساکت و مغبونش...

ای یوسوف** آخر سوی این یعقوب نابینا بیا:

گاه برای دیدن چنان حریم و حرمت قائلند که نگاه را مگر بر ردای مردی الوهی یا یاری یگانه جایز ندانسته و گردش چشم بر هر بهانه را بی بها درشمار می آورند. خوانده ایم و دیده ایم که یعقوب نبی در فراق نادیدن یوسوف اش چنان گریست و مویه کرد که سوی چشمانش رفت و مگر به دیدار یوسوف کنعانی اش دیده بر جهان نگشود .

او براستی تمثیل انسان کمال خواه و والاپسند است که دیده جز با کمال مطلوب و آینه ی تمام قد یار نمی گشاید. چشمان یعقوب همزاد همان باوری هستند که تا رسیدن به زمزم  باور، تشنگی و لب ترکیدگی را تاب می آورند که در کامشان تا پیش از فردوس غایی همه سراب اند و آب شور و در حکم "از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان وین راه بینهایت"... پس مویه می کنند تا نبینند و به اتصال و دل رفتنی کفر نعمت در آرزوی یار بودن بر چشمشان نرود.

اگر فیلم اعتراض ساخته مسعود کیمیایی را دیده باشید شخصیت مادر خانواده با بازی بانو پری امیر حمزه هنگامی که پس از دوازه سال فرزند از بند بازگشته اش را می بیند نابینا گشته و با دست کشیدن بر سیما و محاسن فرزند می گوید "دستام درد گرفت،چقدر درد کشیدی مادر،چقدر پیر شدی.. فقط یه مادر با دست کشیدن به صورت پسرش می تونه بفهمه چقدر پیر شده" و در ادامه در پاسخ به تحیر و انقلاب درونی فرزند از دیدن بی سویی چشم مادر می گوید "آخرین چیزی که دیدم خونه ی خودمون بود.."

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست:

چشم انگار نماد عزیز دردانگی و احترام ویژه هم هست. آنجا که در تعارفات معمول برای نهایت احترام میهمان  "قدمتان بر چشم" را در کار می آوریم و حافظ می گوید "رواق منظر چشم من آشیانه ی توست/ کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست" و برای نشان دادن میزان فرمانپذیری یا پیگری از "به روی چشم" استفاده می شود.
دقت دارید که برای نشان دادن میزان بیزاری هم آرزوی کوری چشم طرف مقابل را بیان می دارند و می گویند "به کوری چشم..." و البته برای مجازات هم "چشم در برابر چشم".

برای پایان هم اینکه در ختام عمر برای بینا و روشندل می گویند "چشم از جهان فروبست"؛ انگار نماد حیات همان گشودن کره ی چشم بر این کره ی خاکیست...کاش چشم دل چشم جان با هم نورفشانند و از مه بگذرند.

----------------------------

*ای یوسوف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا/ ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا( دیوان شمس،غزل شماره شانزده)

** یوسوف: در ثبت واژه یوسف نحوه نگارش نویسنده "یوسوف" رعایت شده است.

منبع : عصر ایران

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها