سواد زندگی؛ توسعه توانمندیهای فردی/ جعفر محمدی - دردها یا لذتها به طور دائمی با ما نمیمانند؛ مطالعات نشان داده است که شادی یا غم ناشی از یک اتفاق معمولاً از چند ثانیه تا حداکثر ۹۰ روز در انسان باقی میماند (استثناها را نادیده میگیریم).
مثلاً وقتی یک کت قدیمی را میپوشید و ناگهان متوجه میشوید که انگشتری که گم کرده بودید داخل جیب آن بوده است، خوشحال میشوید، ولی بعد از چند ثانیه یا چند دقیقه همه چیز برایتان عادی میشود و این گونه نیست که تمام عمر آن خوشحالی را با خود حمل کنید!
وقتی در رشته مورد علاقه تان در دانشگاه قبول میشوید خوشحالی تان ممکن است ۳ - ۲ ماه طول بکشد و بعد از آن، ذهن تان با شرایط جدید سازگار میشود، گو این که شما از اول آفریده شده بودید برای تحصیل در آن رشته و دانشگاه و لذا اتفاق عجیبی در این میان وجود ندارد که شما را مدام شعف زده نگه دارد.
اگر خودروی شما را دزد ببرد، اول شوکه میشوید، اندوهی بزرگ شما را در بر میگیرد و تا مدتها ناراحت هستید، ولی بعد از چندی، زندگی به حالت عادی برمی گردد، انگار که شما هیچگاه آن خودرو را نداشتید.
حتی کسی که قطع عضو شده است بعد از مدتی -که البته ممکن است بیش از ۹۰ روز طول بکشد- به زندگی عادی بر میگردد و همانند دیگران به طور متعارف زندگی میکند. کسانی که به واسطه یک بیماری دردی مزمن دارند، به جدی و شوخی از این اصطلاح استفاده میکنند که من دیگر با دردم رفیق شده ام.
علت این عادی شدن، "خاصیت سازگاری مغز" است. مغز وظیفه دارد شما را در یک خط متعادل حیاتی نگه دارد، بنابر این مانند کمک فنرهای ماشین که در برابر دست اندازها از خودرو و سرنشینان مراقبت میکنند، مغز نیز در برابر حوادث خوب و بد میکوشد شما را محافظت کند.
علت این که چرا مغز میکوشد در برابر حوادث بد سازگاری ایجاد کند، مشخص است: اگر ما در بند حوادث و خاطرات منفی و غمبار بمانیم، زمینگیر و ناتوان میشویم و مغز، این را نمیخواهد.
اما چرا مغز در برابر حوادث خوب نیز ایجاد سازگاری میکند و مثلاً باعث میشود ما بعد از چند روز یا چند هفته از خودروی جدیدمان مثل روزهای اول لذت نبریم؟!
پاسخ این است: انسان موجودی لذت جوست و اگر در یک لذت باقی بماند، دیگر انگیزهای برای رسیدن به مراتب بالاتر و لذتهای دیگر نخواهد داشت. ورزشکاری که وزنه مثلاً ۱۵۰ کیلویی را میزند و مورد تشویق قرار میگیرد و از این موفقیت و مدال لذت میبرد باید بعد از مدتی این وضعیت برایش عادی شود تا برای زدن وزنههای سنگینتر انگیزه داشته باشد.
اقتصاد هم بر روی این ویژگی حساب ویژهای باز کرده است و بنابراین میکوشد در محصولاتی که ارائه میدهد، آپشنهای جدیدی را تعریف کند، مثلاً در گوشیهای جدید، امکانات تازه تعبیه میکند تا افرادی که گوشی فعلی برایشان عادی شده، برای کسب لذتی جدید، گوشی جدید بخرند.
چند درس کاربردی از ویژگی سازگاری مغز۱ - در خریدها حواس تان به ویژگی سازگاری مغز باشد و همواره آگاه باشید کالایی که در حال بررسی اش برای خرید هستید، هر چند ممکن است الان شما را سر ذوق آورد، ولی بعد از مدت اندکی برایتان عادی خواهد بود.
مثلاً برای خانه تان پرده میخرید و از یک پرده گران قیمت خوش تان آمده است و در عین حال از پرده ارزان قیمت دیگری هم کمی کمتر خوش تان آمده است. در لحظه بررسی پرده ها، وقتی پرده اول را میبینید، بیشتر لذت میبرید و احتمالاً دو برابر بیشتر پول میدهید، غافل از این که بعد از یک هفته، خبری از آن لذت نخواهد بود کما این که اگر پرده دوم را هم بخرید حس تان دقیقاً همان گونه خواهد بود.
با این آگاهی، از خریدهای گرانی که با هدف لذت جویی انجام میشود رهایی مییابید، زیرا میدانید مغز سازگار میشود و همه چیز را عادی خواهید دید.
۲ - پول، زمان و توان تان را صرف لذتهایی کنید که در گذر زمان عادی نمیشوند. مثلاً به جای آن که یک دکوراسیون گران قیمت برای خانه تان بزنید و بعد از مدتی برایتان عادی شود، به سفری که آرزویش را داشتید بروید. یک سفر یک هفته ای، چیزی نیست که مشمول مرور زمان شود و از آن لذت نبرید، زیرا تا مغز بخواهد با مقصدی که بدانجا رفته اید سازگاری کند و برایتان عادی شود، سفرتان تمام شده است.
دیدن فیلم، خواندن کتاب، پیک نیک با دوستان یا خانواده و ... میتوانند گزینههای خوبی لذتهایی باشند که عادی نمیشوند.
۳ - بین کارهایی که برایتان لذت بخش است وقفه بیندازید. مثلاً اگر گروه دوستانی دارید که از باهم بودن لذت میبرید، با فاصله زمانی مناسب همدیگر را ببینید نه این که هر روز دور هم جمع شوید و مغز سازگاری کند و لذت نبرد.
۴ - کارهایی که برایتان رنج آور است را بدون وقفه انجام دهید. مثلاً اگر برایتان سخت است که هر روز صبح ورزش کنید، بکوشید حتماً این کار را برای مدتی به طور منظم و بی وقفه انجام دهید تا مغز نسبت به آن سازگار شود و رنج و سختی کمتری برایتان داشته باشد.