قصه های کریم شیره ای در آثار تاریخی ماندگار شده است. آیا شما درباره کریم شیره ای چیزی شنیده اید؟ کریم شیره ای یکی از مشهورترین دلقکان دوره قاجار «کریم شیره ای» بود که ما می خواهیم به جزییات زندگی کریم شیره ای و ورود او به دربار ناصرالدین شاه بپردازیم.
کریم مردی بلندقد و لاغر اندام بود که لباسی عجیب و رنگارنگ بر تن داشت و بر خری کوچک با دست و پایی کوتاه سوار میشد. او با اینکه جثهای حقیر و شغلی پست داشت، انسانی دارای علو طبع، با گذشت، فداکار، دلسوز و مردم نواز بود. وی با رکگویی و سرعت انتقال حیرتانگیز و سخنان نیشدار و ابتکاری خویش در عین حال که خاطر شاه را خرسند میکرد گاهی نیز رفع ظلم از مظلومی و سبب خجلت ظالمی را فراهم میساخت. کریم به قدر کفایت باخواندن و نوشتن آشنایی داشت، نماز میخواند و نیز به پرورش گل نرگس علاقه داشت و البته در عید نوروز با فرستادن گلهای دست پرورده خود به در منازل اشراف و درباریان از آنها عیدی میگرفت.
شهرت و پایگاه مردمی کریم به حدی بود که در فرهنگنامههای عامه و لغتنامههای فارسی، ضربالمثل «خر کریم را نعل کردن» را میتوان یافت. ناصرالدینشاه لقب دوشابالملک را ضمن اجرای نمایشنامهٔ "بقال در حضور" بهعلت مهارت کریم در مسخره کردن صاحبان لقب و عنوان به او داد.
کریم قبل از این که به تهران بیاید و به دربار راه پیدا کند در اصفهان به دلیل متلکهای نیشدار و گزنده به «کریم پشه» معروف بود و همه مردم او را با این لقب میشناختند و با شیرینکاریها و متلکهایش آشنایی داشتند. برخی معتقدند وجه تسمیه واژه شیرهای در ادامه نام وی به این علت است که او قبل از ورود به تهران به امر تهیه و فروش شیره انگور اشتغال داشته است؛ و برخی نیز بر این اعتقادند، چون او همیشه چرت میزده و وانمود میکرده شیرهای است و از این عمل در شیرینکاریهایش کمال بهره را میبرده است، به او چسبیده باشد.
اولین شبی که کریم به تهران وارد شد، چون با جایی آشنایی نداشت پس از مدتی سرگردانی وارد منزلی شد که جشن عروسی در آن برپا بود و، چون محلی برای نشستن نیافت در میان مطربها نشست و در پاسخ به پرسش صاحبخانه از نام و نشانش خود را دلقکی که برای پیدا کردن کار به تهران آمده معرفی کرد.او سپس توسط سرپرست همان دسته مطربهایی که در برخورد اول با آنها مواجه شده بود به مجالس جشن راه یافت و با شیرینکاریها و لطیفههایش موجبات خوشی و سرگرمی مردم را فراهم میکرد.
کریم بدین سان مشهور شد و ناصرالدین شاه که وصفش را شنید او را به نزد خود خواند و کریم شیرهای دلقک مخصوص شاه شد. او مردی باهوش و موقع شناس بود و هر حرفی را به جای خود میزد، با شوخی در موقعیتی مناسب گره کار گرفتاران را در نزد ناصرالدین شاه رفع و رجوع میکرد و در ازای این خدمت مزدی نیز میگرفت و مثل «خر کریم را نعل کردن» نیز از این نوع فعالیتهای کریم شیرهای نشات گرفته است.
وی چندی نیز معاون نقاره خانه تهران بود و از اداره بیوتات حقوق و مقرری دریافت میکرد و به اقتضای شغلش نیز بر دستههایی از عمله طرب و مطربهای شهر ریاست داشت. کریم شیرهای با این که مردی عامی بود و نمایشی به جز تعزیه ندیده بود و هرگز استادی نداشت- بخصوص در عصری که این قبیل کارها تازگی داشت و به نوعی گناه شمرده میشد و هنوز اسمی از هنر و هنرمند در میان نبود- به تنهایی نمایشنامههایی تهیه و تنظیم میکرد و گاهی با دستهای کوچک و چند نفری خویش آنها را در مقابل ناصرالدین شاه، درباریان، بزرگان و مردم عادی روی صحنه میآورد.
از نمونه کارهای او میتوان به نمایشنامه کریم نمایش میدهد اشاره داشت که حکایت از هنر عجیب و قدرت خلاقه و شهامت این مرد در بیان حقایق دارد. نمایشنامه «بقال بازی در حضور» که در هر شب عید نوروز و مصادف با روز تولد ناصرالدین شاه برگزار میشد نمونهای دیگر از کارهای کریم شیرهای است.
کریم شیرهای که شاید بتوان گفت عصاره انتقاد، حقیقتگویی و رک گویی بود و همچنین سر نترسی داشت با توسل به اجرای نمایشنامه و مطایبهگویی مطالب خود و مردم ستمدیده را با بیانی مضحک و خندهآور به گوش ناصرالدین شاه میرساند و توطئه و فتنههای درباریان ریاکار را برملا میساخت.
بیشتر بخوانید:
طبق معمول ، هفته ای یکبار ناصرالدین شاه اطباء و شعرا را به حضور می طلبید ، در روز شرفیابی قبل از اینکه شاه به سر سفره برود اطباء بترتیب مقام و مرتبه خویش در یک طرف صف می بستند و با احترام کامل می ایستادند.
در رأس همه تولوزان فرانسوی، حکیم باشی مخصوص شاه می ایستاد بعد زیردست او فیلسوف الدوله ، لقمان الملک، ملک الاطباء، فخرالاطباء، شیخ الاطباء، حکیم شمس المعالی و دیگران قرار می گرفتند، البته بعداً دکتر شیندر و دکتر فوریه هم به این جمع اضافه شدند.
وقتی احوالپرسی شاه از یکایک اطباء تمام می شد به سر میز غذا می رفت و دست خود را بسوی حکیم باشی تولوزان دراز می کرد، حکیم باشی نیز با احترام تمام نبض ملوکانه را می گرفت و پس از اندکی تأمل شروع به بیان چنین کلماتی میکرد: تپش نبض بسیار منظم و عالی و جای هیچگونه نگرانی نیست. آنگاه به جای خویش قرار می گرفت و بعد به ترتیب دیگران پیش می آمدند و پس از بوسیدن دست قبلۀ عالم و معاینه نبض حضرت شهریاری شعری یا سخنی مناسب بر صحت مزاج ، و قوت بنیه شاهانه بیان می داشتند و به محل خود بر می گشتند.
بعد از این کار شاه به صرف غذا می پرداخت و در حال تناول غذا با خوردن هر لقمه و با پیش کشیدن هر غذای تازه سوالاتی از یک یک دکترها می نمود. مخاطب نیز شرحی مبنی بر فایده ها و اثرات آن در بدن و تقویت بنیه بیان می داشت.
در یکی از این روزها که دکتر تولوزان شرف حضور داشت و کریم شیره ای هم شرفیاب بود ناصرالدین شاه در بین غذا از دکتر تولوزان پرسید: حکیم باشی ، حالا چند پزشک در تهران داریم ؟ دکتر تولوزان گفت : اگر اجازه بفرمائید بررسی کرده جریان را بعداً به عرض می رسانم. کریم شیره ای بی مقدمه به میان حرف شاه و دکتر تولوزان پرید و گفت:
قربان فرنگی ها هیچوقت به ما راست نمیگن! اگه مایل باشید بنده عرض می کنم . ناصرالدین شاه پرسید تو از کجا می دانی ؟ کریم شیره ای خنده کوتاهی کرد و گفت : بَه! اختیار دارید قربان ، اگر بنده که زائیدۀ این مملکت می باشم ندونم ، می خواهید این حکیم باشی خِنگ خارجی بدونه ! ناصرالدین شاه پرسید خوب چند نفرند ؟ کریم شیره ای گفت:
طبق آمار و ارقام صحیحی که با همکاری مادر بچه ها بدست آورده ام ، تعداد حکیم هائی که توی تهرون هستند سیصد هزار نفرند ! ناصرالدین شاه که انتظار نداشت در مقابل پرسش جدی خود جواب مسخره ای دریافت کند با عصبانیت فریاد زد: مردکۀ نفهم ! همۀ آمار شهر سیصد هزار نفر است. چطور ما سیصد هزار نفر پزشک داریم؟ کریم شیره ای گفت: اگر باور ندارید حاضرم شرط ببندم ! من جلوی همین آقایون دکترها و مستوفیان و بزرگان و جناب صدراعظم به شما ثابت می کنم که همۀ تهرون دکترند ! اگر شرط را بردم هرچه میل مبارک بود بمن بدهید و اگر هم باختم دستور بفرمائید سر مرا بِبُرند!
ناصرالدین شاه که از سرسختی کریم شیره ای به تنگ آمده بود گفت : برو گمشو و اینقدر یاوه مگو. کریم شیره ای گفت: می روم قربان . و بعد در حالیکه مجلس را ترک می کرد ، روی به ناصرالدین شاه کرد و گفت : بالاخره آن روز می رسد که بفهمید یاوه نمی گویم و شرط را می برم !
مدتی از این جریان گذشت. یک روز که ناصرالدین شاه سر دماغ بود و با صدراعظم و عده ای از رجال در باغ مصفای یکی از کاخ های سلطنتی قدم می زد ، یک مرتبه به فکر کریم شیره ای افتاد و روی به یکی از اطرفیان کرد و پرسید : کریم کجاست ، پیدایش نیست ؟ طرف تعظیمی کرد و گفت : قربان خاک پایت گردم ، یک ساعتی است دیر کرده است. ناصرالدین شاه گفت : مگر به او نگفته اید در چه ساعتی حاضر باشد ؟ مخاطب بار دیگر جلوی شاه خم شد و گفت : اعلیحضرتا ، همانطوری که مستحضرید کریم همیشه سر وقت خدمت می رسد ولی این بار اندکی دیر کرده است ، هیچکس هم از علت غیبت بی دلیل او آگاهی ندارد.
ناصرالدین شاه گفت دو نفر از فراشان را ، هم اکنون به دنبالش بفرستید و هر کجا و در هر حال که هست او را به خدمت بیاورید . فراش ها با عجله از در باغ بیرون رفتند و به سرعت خود را به خانه کریم شیره ای رسانیدند و بدون اینکه منتظر اجازه ای شوند یک راست وارد اتاق او شدند ولی در آنجا با کمال حیرت دیدند که مسخره شوخ و بذله گوی دربار با سر و کله بسته ناله کنان عازم شرفیابی است. پرسیدند چی شده کریم خان ؟ چرا سر و کله ات را بسته ای ؟ کریم شیره ای آرام سرش را تکان داد و گفت : هیچی نگید پدرم در اومده ، این دندون پیر منو در آورده . فراش ها از آنجا که عجله داشتند و می خواستند کریم را هرچه زودتر به خدمت شاه ببرند به او گفتند: عیبی نداره ، یه خورده آرد پای دندونت بکن و زود بیا بریم که اعلیحضرت بی صبرانه منتظره تو رو ببینه ، وقتی خدمت رسیدی خودت به هر ترتیب که شده اجازه استراحت بگیر و برگرد.
نیمساعت بعد کریم شیره ای با آن وضع مضحک به نزد شاه رسید و در حالی که همچنان ناله می کرد و با حرکات مسخره آمیز خود موجبات خنده شاه و اطرافیان را فراهم ساخته بود تعظیمی کرد و در مقابل ناصرالدین شاه ایستاد .
ناصرالدین شاه با دیدن کریم با آن شکل و شمایل لبخندی زد و پرسید : کریم چی شده ؟ این چه سر و وضعی است که برای خود درست کرده ای ؟ کریم شیره ای سرش را خم کرد و با حال زاری گفت: پدرم دراومده تازه شما می پرسید چی شده ! ناصرالدین شاه خنده ای کرد و گفت: مثل اینکه دندانت درد می کند! کریم شیره ای سرش را در میان دو دست گرفت و مانند اشخاص مارگزیده به خود پیچید و گفت : آخ ، آخ ، امان از دست این دندون درد که منو کشت ، قربان از دیشب تا بحال دندونم درد میکنه و یک آن راحتم نمی گذاره.
ناصرالدین شاه گفت : اینکه دیگر ماتم نداشت ، می خواستی یک داروی درد دندون پیدا کنی و بگذاری رویش ، بعلاوه این همه دکتر اینجاست، به هر کدام که مراجعه می کردی بالاخره با داروئی خوبت می کردند. کریم شیره ای گفت: قبله عالم گفتید دارو و کردید کبابم ! دیشب وقتی دندونم درد گرفت زنم گفت ، باد سرده ! با گل گاوزبون بخور بده خوب میشه ، صغراسلطان آبجیم گفت باد قهره است سنگ قهره بساب و بمال به دندونت! گل گاوزبون خوردم و سنگ قهره رو ساییدم و به دندونم مالیدم ولی نتیجه ای نبخشید ، صبح اول وقت آلو فروش نطنزی اومد دم در خونه مون و با دیدن وضع و حال من گفت ، باد گرمه آب زرشک بخور خوردم ، فایده ای نکرد ، داشتم میومدم پیش حکیم باشی شما که فراشها رسیدند و به زور یک مشت آرد پای دندونم کردند ولی دردش ساکت نشد ، گدای سرکوچه مون وقتی فهمید دندونم درد میکنه گفت ، دود پشکل ماچه الاغ بهش بدید ، اومدیم جلوتر شیخ رضا عطار مقداری علف از تو قوطی درآورد و کرد توی دهن من ، باز دردش واینستاد ، در این وقت به رئیس قراول ها رسیدم ، که گفت بریم قراول خانه یه پک تریاک بکش خوب میشه ! رفتیم جای شما خالی چند پکی هم به وافور زدیم ، راستی که چه بوئی می داد ، انگار بوی نسیم بهشت بود !... خودمونیم اونم اثری نکرد !
همه از شنیدن این ماجرای مضحک بخنده درآمده بودند. در این بین ناصرالدین شاه روی به کریم کرد و گفت : به جای این مزخرفات می خواستی قدری اسطوخدوس دم کنی و اول بخور بدی ، بعد یک استکان آنرا با نبات بخوری . وقتی صحبت شاه به اینجا رسید ، کریم شیره ای ناگهان در مقابل چشمان متعجب حاضران بشکنی زد و گفت : همینش باقی کار بود که بحمدالله شرط را بردم ، ناصرالدین شاه حیرت زده پرسید . چه شرطی ؟ کریم شیره ای پیروزمندانه تمام پارچه هائی را که بدور سر و کله خود پیچیده بود باز کرد و گفت :
«عرض نکردم که در این مملکت و این شهر همۀ مردم دکترند ، حالا شما هم که شاه مملکتید میگوئید اوستا قدوس را دم کرده و بخور بده، اختیار دارید قربان ، بخور دادن دیگه از ما گذشته. ناصرالدین شاه خندید و گفت : قرم دنگ! پس تمام این حرف ها برای این بود که بگوئی از شاه تا گدا همه طبیب اند؟
کریم شیره ای گفت: تازه رسیدی به حرف مخلص. ناصرالدین شاه گفت : بسیار خوب قبول کردم شرط را بردی، حال می گویم یک جُل «تازی» برایت بیاورند!
حاضران بر اثر شنیدن سخن ناصرالدین شاه به شدت خندیدند ولی کریم شیره ای خود را نباخت و نگاهی شیطنت آمیز به جمع انداخت. بار دیگر به ناصرالدین شاه نگریست و گفت :
قربان استغفرالله ، من هنوز لیاقت آنرا پیدا نکرده ام که تن پوش مبارک را خلعت بگیرم!!
درباریان با شنیدن متلک عمیق کریم شیره ای در دل گفتند : شاه این شوخی را دیگر تحمل نکرده و یک گوشمالی سختی به کریم خواهد داد. ولی بر خلاف تصور آنها ، پس از گذشت چند لحظه پرهیجان ، ناصرالدین شاه خنده کنان گفت: حق با کریم است. و آنگاه چند اشرفی از جیب در آورد و به کریم داد.
رضا بهرامی کارگردان نمایش «کریملوژی»، درباره شکلگیری این اثر نمایشی گفت: طرح اولیه این نمایش برگرفته از متن کهبد تاراج با نام «سه روز عزای عمومی» است که من سه سال قبل آن را به صورت محیطی اجرا کردم. البته نمایش «کریملوژی» تفاوت بسیاری با آن متن دارد و تنها مضمون اصلی اثر یعنی پرداختن به زندگی «کریم شیرهای» تلخک دربار ناصرالدین شاه حفظ شده است.
وی در پایان درباره ویژگیهای نمایش توضیح داد: بخشی از نمایش به زندگی کریم شیرهای و اینکه او از کجا آمده و چطور کارش را شروع کرده و چگونه به دربار راه یافته است، اختصاص دارد و بخشی دیگر به ذهنیت و تفکر ما از این شخصیت و مرگ او میپردازد. همچنین در این اثر نمایشی به نمایشهای آیینی ایرانی که اکثرشان این روزها به فراموشی سپرده شده و چشمه شان خشکیده است نیز اشاره میشود. توجه به فرهنگ و هنر یک مملکت گام اول برای بهتر کردن روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و انسانی یک جامعه است و نباید از آن غافل ماند.
بهرامی متذکر شد: کریم شیرهای برای ناصرالدین شاه بسیار عزیز بوده تا جایی که بعد از مرگ او، شاه سه روز عزای عمومی اعلام کرد، اما هیچ نام و نشانی از قبر کریم شیرهای وجود ندارد و هیچ کس نمیداند که او کجا دفن شده است. نظرات و ذهنیات متفاوتی درباره مرگ کریم شیرهای وجود دارد که البته هیچ کدام ثابت شده نیست. کریم شیرهای فرد مورد اعتماد ناصرالدین شاه بوده است و حتی او را اجیر میکرده که در مجالس مختلف مطالبی را که میخواسته به زبان طنز بیان کند و به اصطلاح «پته برخی را روی آب بریزد.»، اما از مرگ او و مکان دفنش اطلاعی در دسترس نیست.
گردآوری: تابناک جوان
منابع: مشرق / مهر / وبلاگ آقا دارکوب / نقل ویکی پدیا از کتاب فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز.