۰۹ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۶:۰۰

کدام پیامبر غیر از حضرت ابراهیم (ع) در آتش انداخته شد؟

هنگامی که قابله از خانه مادر موسی بیرون آمد، بعضی از جاسوسان او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند. مادر در وحشت شدید، نوزاد را در پارچه‌ای پیچید و ...
کد خبر: ۶۶۷۶۶
تعداد نظرات: ۲ نظر

هنگامی که جاسوسان حکومت خروج قابله را دیدند تصمیم گرفتند وارد خانه شوند. خواهر موسی ماجرا را به مادر خبر داد، مادر ترسیده بود و نمی دانست چه کند. در این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود، نوزاد را در پارچه ای پیچید و ...

داستان حضرت موسی (علیه السلام)

 

- حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن

سرگذشت حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن (۵۷۷) از تمامی پیامبران بیشتر آمده است، زیرا در بیش از سی سوره، بیشتر از صد بار به ماجرای موسی (علیه السلام) و فرعون و بنی اسرائیل اشاره شده است.

اگر آیات هر یک از این سوره ها را جداگانه بررسی کنیم و سپس کنار هم قرار دهیم، خواهیم دید که برخلاف آنچه بعضی تصور می کنند، جنبه تکرار ندارد، بلکه در هر صوره به تناسب بحثی که در آن سوره مطرح بوده به عنوان شاهد به قسمتی از این سرگذشت پرماجرا اشاره شده است.

 

افزون بر این، چون کشور مصر وسیع تر و مردم آن دارای تمدن پیشرفته تری از قوم نوح و هود و شعیب و مانند آنان بودند، مقاومت دستگاه فراعنه به همین نسبت بیشتر بوده است. از این رو قیام موسی بن عمران از اهمیت بیشتری برخوردار است و نکات عبرتانگیز فراوان تری در بر دارد و به تناسب موضوعات مختلف بر فرازهای گوناگون زندگی موسی و بنی اسرائیل تکیه شده است.

 

- دوران پنجگانه زندگی حضرت موسی (علیه السلام)

 

داستان زندگی پرفراز و نشیب حضرت موسی (علیه السلام) را می توان در پنج دوره زیر خلاصه کرد:

۱. دوران ولادت و کودکی و پرورش او در دامان فرعون.

۲. دوران هجرت او از مصر به مدین و زندگی بیش از ده سال در محضر حضرت شعیب در آن سرزمین.

۳. دروان پیامبری و بازگشت او به مصر و مبارزه او با فرعون و فرعونیان.

۴. دوران غرق و هلاکت فرعون و فرعونیان و نجات بنی اسرائیل و حوادث ورود موسی (علیه السلام) همراه بنی اسرائیل به بیت المقدس.

۵. عصر درگیری های موسی (علیه السلام) با بنی اسرائیل.

 

نسب حضرت موسی با شش واسطه به حضرت ابراهیم می رسد بدین ترتیب که: «موسی بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لیوی (لاوی) بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم » (۵۷۸). او پانصد سال بعد از ابراهیم خلیل ظهور کرد و دویست و چهل سال عمر نمود. (۵۷۹)

مادر حضرت موسی (علیه السلام) «یوکابد» نام داشت، موسی (علیه السلام) و مادرش هر دو از نژاد بنی اسرائیل بودند و جدشان اسرائیل یعنی حضرت یعقوب (علیه السلام) بود.

پادشاهان بنی اسرائیل را در مصر با لقب فراعنه (جمع فرعون) می خواندند، بزرگترین و دیکتاتورترین فرعون های مصر، سه نفر بودند به نام های: اپوفس ؛ فرعون معاصر حضرت یوسف (علیه السلام)، رامسیس ‍ دوم که حضرت موسی (علیه السلام) در عصر سلطنت او متولد شد. و منفتاح پسر رامسیس دوم ؛ که موسی و هارون از طرف خدا مأمور شدند تا نزد او روند و او را به سوی خدای یکتا دعوت کنند. این فرعون همان است ه با لشکرش در دریای نیل غرق شد و به هلاکت رسید.

از آیات متعدد قرآن از جمله آیه ۳۹ عنکبوت و ۲۴ سوره مؤ من فهمیده می شود که حضرت موسی (علیه السلام) از طرف خدا، از آغاز برای مبارزه با سه شخص فرستاده شد که عبارتند از: فرعون و هامان و قارون. این سه تن آشکارا با موسی (علیه السلام) مخالفت و دشمنی نمودند و آن حضرت را به ساحر و دروغگو بودن متهم نمودند و هر سه نفر گرفتار غضب الهی شدند و به هلاکت رسیدند.

 

- خواب فرعون و تعبیر آن

فرعون، شبی در خواب دید که آتشی از طرف شام - بیت المقدس - شعله ور شد و زبانه کشید و به سوی مصر آمد و به خانه های قبطیان افتاد و همه آن خانه ها را سوزانید و سپس کاخها و باغها و تالارها را فراگرفت و همه را به خاکستر و دود تبدیل کرد.

فرعون با وحشت از خواب برخاست و در غم و اندوه فرو رفت، ساحران و کاهنان و دانشمندان تعبیر خواب را به حضور طلبید و به آنان گفت: چنین خوابی دیده ام، تعبیر این خواب چیست ؟

یکی از آنان گفت: چنین به نظر می رسد که به زودی نوزادی از بنی اسرائیل به دنیا می آید و واژگونی تخت وتاج فرعون و نابودی فرعونیان به دست او انجام می گیرد. (۵۸۰)

فرعون پس از مشاوره و گفتگو با درباریان و ساحران، دو تصمیم خطرناک گرفت، نخست این که فرمان داد در آن شبی که منجمین و ساحران، آن شب را به عنوان شب انعقاد نطفه کودک موعود (موسی) مشخص کرده بودند، زنان از همسرانشان جدا گردند.

این فرمان اعلام شد و در همه جا کنترل شدیدی به وجود آمد، مردان از شهر بیرون رفتند و زنان در شهر ماندند و هیچ همسری جرأت نداشت با همسر خود تماس بگیرد. اما در نیمه همان شب، عمران که در کنار کاخ فرعون به نگهبانی اجباری اشتغال داشت، همسرش یوکابد را دید که نزدش آمده است، آن دو با هم همبستر شدند و نطفه حضرت موسی (علیه السلام) منعقد گردید.

عمران به همسرش گفت: «مثل این که تقدیر الهی این بود که آن کودک موعود از ما پدید آید، این راز را پنهان دار و در پوشیدن آن کوشش کن که وضع بسیار خطرناک است ».

دومین تصمیم فرعون، کشتن نوزادان پسر بود که به طور وسیع و بسیار بی رحمانه اجرا شد.

دستگاه فرعون برنامه وسیعی برای کشتن «نوزادان پسر» از بنی اسرائیل ترتیب داده بود و حتی قابله های فرعون مراقب زنان باردار بنی اسرائیل بودند. در این میان یکی از این قابله ها با مادر موسی دوستی داشت، (حمل موسی مخفیانه صورت گرفت و چندان آثاری از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامی که یوکابد احساس کرد تولد نوزاد نزدیک شده به سراغ قابله دوستش فرستاد و گفت: ماجرای من چنین است، فرزندی در رحم دارم و امروز به محبت و دوستی تو نیازمندم.

موسی

- تولد موسی (علیه السلام)

هنگامی که حضرت موسی (علیه السلام) تولد یافت، از چشمان او نور مرموزی درخشید، چنان که بدن قابله به لرزه درآمد و برقی از محبت در اعماق قلب او فرونشست و تمام زوایای دلش را روشن ساخت. در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) می خوانیم موسی (علیه السلام) چنان بود که هر کس او را می ید دوستش می داشت.

زن قابله رو به مادر موسی کرد و گفت: من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند (و من جایزه خود را بگیرم) ول چه کنم که عشق شدیدی از این نوزاد در قلبم احساس می کنم. پس با دقت از او مراقبت و حفاظت کن.

آری، به گفته ملا جلال الدین ؛ به کوری چشم فرعون و دار و دسته اش، همسر عمران باردار شد و هر روز که می گذشت، ولادت موسی (علیه السلام)، نجات دهنده بنی اسرائیل از ظلم و بیدادگری فرعون، نزدیک تر می شد. بنابر روایاتی که در باب ولادت حضرت موسی (اروحنا فداه) رسیده است در دوران حاملگی، آثار حمل در یوکابد ظاهر نشد و تا روزی که موسی (علیه السلام) به دنیا آمد کسی با خبر نشد که آن زن، حامله است.

از وهب بن منبه نقل شده است که چون سال ولادت موسی فرا رسید، فرعون به قابله ها دستور داد با دقت تمام زنان را تفتیش کنند و بنگرند تا کدام یک از آنان حامله است، ولی از آنجا که خدا می خواست، در مادر موسی هیچ اثری از حمل ظاهر نشد، نه کمش برآمدگی پیدا کرد و نه رنگش ‍ تغییر کرد و نه شیر در پستانش پدید آمد و از این رو قابله های شهر متعرض ‍ او نشدند و در آن شبی که موسی به دنیا آمد به جز دختر یوکابد (مریم) خواهر موسی، کس دیگری از ولادت او با خبر نشد. (۵۸۱)

 

- موسی در تنور آتش

هنگامی که قابله از خانه مادر موسی بیرون آمد، بعضی از جاسوسان حکومت، او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند. خواهر موسی ماجرا را به مادر خبر داد، مادر ترسیده بود و نمی دانست چه کند. در این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود، نوزاد را در پارچه ای پیچید و در تنور انداخت، مأموران وارد شدند ولی در آنجا چیزی جز تنور آتش ندیدند. تحقیقات را از مادر موسی شروع کردند، گفتند: این زن قابله در اینجا چه می کرد؟

گفت: او دوست من است که برای دیدن من آمده بود، مأمورین مأیوس ‍ شدند و بیرون رفتند.

وقتی مادر موسی به هوش آمد، به خواهر موسی گفت: نوزاد کجاست؟ او اظهار بی خبری کرد، ناگهان صدای گریه از درون تنور برخاست. مادر به سوی تنور دوید، دید خداوند آتش را برای او سرد و سلام کرده است (همان گونه که آتش را برای ابراهیم سرد و سلام ساخت) دست درون تنور برد و نوزادش را سالم بیرون آورد؛ اما باز مادر در امان نبود، چرا که مأموران همه جا در حرکت و جستجو بودند، و شنیدن صدای یک نوزاد کافی بود که خطر بزرگی را به دنبال داشته باشد.

در اینجا یک الهام الهی قلب مادر را روشن ساخت، الهامی که به ظاهر، او را به کار خطرناکی دعوت می کند، ولی با این حال از آن احساس آرامش و امینت می کند. قرآن کریم در سوره قصص، دنباله داستان را چنین بیان می کند:

«به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و چون بیمناک شدی او را به داخل رود نیل بینداز و نترس و اندوهناک مباش که ما او را به تو باز می گردانیم و از پیغمبرانش خواهیم کرد». (۵۸۲)

این مأموریت الهی بود که باید انجام می گرفت، از این رو تصمیم گرفت که به این الهام عمل کند و نوزادش را به درون نیل بیندازد. سپس مادر موسی به سراغ یک نجار مصری رفت، (نجاری که او نیز از قبطیان و فرعونیان بود) از او درخواست کرد صندوق کوچکی برای او بسازد.

نجار گفت: با این اوصاف که می گویی، صندوق را برای چه می خواهی ؟

مادری که زبانش عادت به دروغ نداشت، نتوانست در اینجا سخنی جز این بگوید که من از بنی اسرائیل هستم، نوزاد پسری دارم و می خواهم نوزاد را در آن مخفی کنم.

نجار تصمیم گرفت که این خبر را به مأمورین و جلادان برساند پس به سراغ آنان رفت، اما چنان وحشتی بر قلب او چیره گشت که زبانش از تکلم باز ایستاد و تنها با دست اشاره می کرد و می خواست با علائم مطلب را بازگو کند، مأمورین که گویا از حرکات او یک نوع استهزا برداشت کردند او را کتک زدند و بیرون انداختند.

هنگامی که بیرون رفت، حال عادی خود را بازیافت، این ماجرا تکرار شد و در نتیجه فهمید در اینجا یک سر الهی نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسی تحویل داد.

مادر، نوزاد خود را همراه صندوق به کنار دریای نیل آورد و پستان در دهان نوزاد گذاشت و آخرین شیر را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص که همچون یک کشتی کوچک قادر بود بر روی آب حرکت کند گذاشت و آن را روی امواج نهاد. امواج خروشان نیل، صندوق را از ساحل دور کرد. مادر که در کناری ایستاده بود و این منظره را تماشا می کرد، در یک لحظه احساس کرد که قلبش از او جداشده و روی امواج حرکت می کند، اگر لطف الهی قلب او را آرام نکرده بود، فریاد می کشید و همه چیز فاش می شد.

هیچ کسی نمی تواند دقیقا حالت این مادر را در آن لحظات حساس ترسیم کند اما پروین اعتصامی، شاعره فارسی زبان که این صحنه را با اشعار زیبا مجسم ساخته است. می گوید:

مادر موسی چو موسی را به نیل درفکند از گفته رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزند خرد بی گناه !

گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای !

وحی آمد کاین چه فکر باطل است ! رهرو ما اینک اندر منزل است

ما گرفتیم آنچه را انداختی دست حق را دیدی و نشناختی

سطح آب از گاهوارش خوش تر است دایه اش سیلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغیان می کنند آنچه می گوییم ما آن می کنند

ما به دریا حکم طوفان می دهیم ما به سیل و موج فرمان می دهیم

نقش هستی نقشی از ایوان ما است خاک و باد آب سرگردان ما است

به که برگردی به ما بسپاریش کی تو از ما دوستر می داریش ؟

قطره ای کز جویباری می رود از پی انجام کاری می رود

ما بسی گم گشته بار آورده ایم ما بسی بی توشه را پرورده ایم

میهمان ماست هر کس بی نواست آشنا با ماست چون بی آشناست

ما بخوانیم از چه ما را رد کنند عیب پوشی ها کنیم ار بد کنند

سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت ز آتش ما سوخت هر شمعی که سوخت

 

- موسی (علیه السلام) در خانه فرعون

در روایات آمده که: فرعون دختری داشت که تنها فرزندش بود، او از بیماری شدیدی رنج می برد، وقتی درمان و معالجه طبیبان فایده نکرد، به کاهنان متوسل شد. آنان گفتند که ای فرعون ! ما پیش بینی می کنیم که از درون این دریا انسانی به این قصر وارد می شود که اگر از آب دهانش را به بدن این بیمار بمالند بهبودی می یابد.

فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایی بودند که ناگهان روزی صندوقچه ای را که بر امواج در حرکت بود، نظرشان را جلب کرد، دستور داد مأمورین فوری صندوق را از آب بگیرند، تا ببینند که درون آن چیست ؟ صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت، دیگران نوانستند در آن را باز کنند، آری ! میبایست در صندوق نجات موسی (علیه السلام) به دست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد. هنگامی که نگاه آسیه به چشمان کودک افتاد، برقی از آن جستن کرد و اعماق قلبش را روشن ساخت و همه - به خصوص همسر فرعون - مهر او را به دل گرفتند؛ هنگامی که آب دهان این نوزاد مایه شفای بیمار شد این محبت فزونی یافت.

در تفاسیر آمده است که هر کسی موسی را مشاهده می کرد، مهر او را در دل می گرفت.

قرآن در این باره می فرماید: «خاندان فرعون، موسی را (از روی امواج نیل) برگرفتند تا دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد». (۵۸۳)

بدیهی است که فرعونیان قنداقه این نوزاد را از امواج به این منظور نگرفتند که دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلکه به گفته همسر فرعون می خواستند نور چشمی برای خود برگزینند؛ اما سرانجام و عاقبت کار چنین شد.

لطافت این تعبیر در همین است که خدا می خواهد قدرت خود را نشان دهد که چگونه این گروه را که تمام نیروهای خود را برای کشتن پسران بنی اسرائیل بسیج کرده بودند، وادار می کند که همان کسی را که این همه مقدمات برای نابودی او است، چون جان شیرین در بر بگیرند و پرورش دهند.

از آیات قرآن استفاده می شود که مشاجره و درگیری میان فرعون و همسرش ‍ و احتمالا بعضی از اطرافیان آنان بر سر این نوزاد درگرفته بود، چرا که قران می فرماید: «همسر فرعون گفت این نور چم من و تواست او را نکشید، شاید برای ما مفید باشد، یا او را به عنوان پسر خود انتخاب کنیم ». (۵۸۴)

بعضی ازمورخین گفته اند که رود نیل، صندوق حامل موسی را آورد و تا نزدیکی خانه های فرعون، میان درخت های آنجا انداخت. کنیزکان «آسیه » همسر فرعون، که برای شستشو و شنا رفته بودند، صندوق را دیدند و آن را برداشتند و نزد آسیه آوردند. ابتدا خیال کردند که در آن مال یا انداخته ای هست، هنگامی که در آن را باز کردند و چشم آسیه بر آن نوزاد افتاد، علاقه و محبت او در دلش جای گرفت و او را به نزد فرعون آورد و از او خواست تا او را به قتل نرسانند و به فرزندی قبول کنند.

مورخین، در ادامه داستان گفته اند: به همین سبب این نوزاد را موسی نامیدند، زیرا «مو» در لغت عبری به معنای آب و «سا» به معنای درخت است چون او را از میان آب و درخت گرفته بودند، موسی نامیدند. (۵۸۵)

در اثبات الوصیه آورده شده: هنگامی که مادر موسی برای دایگی و شیردادن او به قصر فرعون آمد و فرزند را در آغوش گرفت، بی اختیار گفت: «مادرت به قربانت ای موسی !». فرعون که این سخن را شنید به سختی ناراحت شد و فهمید که آن زن، مادر همان بچه است، اما خداوند زبان مادرش را گویا کرد و گفت: «چون من شنیدم که شما او را از آب گرفته اید به این نام خطابش کردم ». فرعون نیز که این جواب را شنید آرام شد و گفت: «آری، ما نیز او را موسی می نامیم ». از این روایت چنین استفاده می شود که این نام را قبلا پیش از این بر او نهاده بودند. این قول به صحت و صواب نزدیک تر است.

 

باری، تقدیرات الهی، موسی (علیه السلام) را در خانه سخت ترین دشمنان او وارد کرد و با علاقه و محبت شدیدی که خداوند از او در دل آسیه، همسرش قرار داد، به تربیت و کفالت او اقدام کردند.

 

قدرت نمایی این نیست که اگر خدا بخواهد قوم نیرومند و جباری را به هلاکت برساند، لشکریان آسمان و زمین را برای نابودی آنها بسیج نماید. قدرت نمایی این است که خود آن جباران مستکبر را مأمور نابودی خود سازد و آن چنان در قلب و افکارشان اثر بگذارد که مشتاقانه هیزمی را جمع کنند که باید با آتشش بسوزند، زندانی را بسازند که باید در آن بمیرند، چوبه داری که برپا کنند که باید بر آن اعدام شوند.

درباره فرعونیان زورمند گردنکش نیز چنان شد و پرورش و نجات موسی در تمام مراحل به دست خود آنان انجام گرفت: قابله موسی از قبطیان بود؛ سازنده صندوق نجات موسی یک نجار قبطی بود؛ گیرندگان صندوق نجات از امواج نیل «آل فرعون » بودند؛ بازکننده در صندوق شخص فرعون یا همسرش آسیه بود؛ و سرانجام کانون امن و آرامش و پرورش موسای قهرمان و فرعون شکن، همان کاخ فرعون بود و این است قدرت نمایی پروردگار.

 

- بازگشت موسی به آغوش مادر

 

همان گونه که اشاره شد، مادر موسی (علیه السلام) فرزندش را به امواج نیل سپرد، اما بعد از این ماجرا، طوفانی شدید در قلب او وزیدن گرفت. جای خالی نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود، کاملا محسوس بود. نزدیک بود، اسرار دل خود را بیرون افکند و فریاد بکشد و از جدایی فرزند ناله سر دهد، اما لطف الهی به کمک او آمد؛ چنان که قرآن می فرماید:

«قلب مادر موسی از همه چیز جز یاد فرزندش تهی گشت و اگر ما، قلب او را با نور ایمان و امید محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند». (۵۸۶)

طبیعی است مادری که نوزاد خود را این گونه از خود جدا کند، همه چیز را جز نوزادش فراموش نماید و چنان هوش، از سرش برود که بدون در نظر گرفتن خطراتی که خود و فرزندش را تهدید می کند فریاد کشد، و اسرار درون دل را فاش سازد؛ اما خداوندی که این مأموریت سنگین را به این مادر مهربان داده قلب او را چنان استحکام می بخشد که به وعده الهی ایمان داشته باشد و بداند کودکش در دست خداست، سرانجام به او باز می گردد و پیامبر می شود. مادر نیز بر اثر لطف پروردگار، آرام خود را بازیافت ولی می خواهد از سرنوشت فرزندش با خبر شود، از این رو «به خواهر موسی سفارش کرد که وضع حال او را پی گیری کند». (۵۸۷)

خواهر موسی دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را مشاهده کرد». (۵۸۸) دید که صندوق نجاتش را فرعونیان از آب می گیرند و موسی را از صندوق بیرون آورده و در آغوش گرفته اند. به هر حال اراده خداوند تعلق گرفته بود که این نوزاد به زودی به مادرش برگردد و قلب او را آرام بخشد، از این رو قرآن می فرماید: «ما همه زنان شیرده را از قبل بر او حرام کردیم.» (۵۸۹)

طبیعی است نوزاد شیرخوار چند ساعت که می گذرد، گرسنه می شود، گریه می کند، بی تابی می کند، پس باید دایه ای برای او جستجو کرد، به خصوص ‍ که ملکه مصر سخت به آن کودک، دل بسته و همچون جان شیرینش او را دوست می داشت.

مأموران نیز حرکت کردند و پیوسته به دنبال دایه می گشتند اما عجیب این که کودک پستان هیچ دایه ای را قبول نمی کرد. کودک لحظه به لحظه گرسنه تر و بی تاب تر می شود و پی درپی گریه می کند و سر و صدای او در درون قصر فرعون می پیچد و قلب ملکه را به لرزه در می آورد.

مأمورین بر تلاش خود می افزایند، ناگهان در فاصله نه چندان دوری به دختری برخورد می کنند که می گوید: «من خانواده ای را می شناسم که می توانند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند. آیا می خواهید شما را راهنمایی کنم ؟» (۵۹۰)

مأموران نیز خوشحال شدند و مادر موسی را به قصر فرعون بردند. نوزاد هنگامی که بوی مادر را شنید سخت پستانش را در دهان فشرد و از شیره جان مادر، جان تازه ای پیدا کرد.

همسر فرعون که این صحنه را دید، برخاست و نزد فرعون رفت و به او گفت: «دایه ای برای فرزندم پیدا کردم که پستانش را به دهان گرفته و شیر می خورد.»

فرعون پرسید: این دایه از چه نژادی است ؟

گفت: از بنی اسرائیل.

فرعون گفت: این هرگز نمی شود که کودک از بنی اسرائیل و دایه نیز از بنی اسرائیل باشد.

همسر فرعون با اصرار و به هر نحوی که بود او را راضی کرد که با این امر موافقت کند، چرا که به او گفته بود: از این کودک چه بیم داری ؟ او فرزند توست. به هر حال فرعون قبول کرد و خداوند مهربان نیز فرزند را به مادر حقیقی خود بازگرداند و مادر با کمال آسودگی خاطر، به شیر دادن و تربیت فرزند خود همت گماشت. (۵۹۱)

در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) می خوانیم که فرمود: «سه روز بیشتر طول نکشید که خداوند، نوزاد را به مادرش بازگرداند».

هنگامی که موسی پستان مادر را قبول کرد، هامان وزیر فرعون گفت: به گمانم تو مادر واقعی او هستی، چرا در میان این همه زن، تنها پستان تو را قبول کرد؟

مادر موسی گفت: ای امیر! به خاطر این که من زنی خوش بو هستم و شیرم بسیار شیرین است، تاکنون هیچ کودکی به من سپرده نشده است، مگر این که پستان مرا قبول کرده است. حاضران این سخن را تصدیق کردند و هر کدام هدیه و تحفه گران قیمتی به او دادند.

بعضی گفته اند: این تحریم تکوینی شیرهای دیگران برای موسی به خاطر این بود که خدا نمی خواست از شیرهایی که آلوده به اموال دزدی و جنایت و رشوه و غصب حقوق دیگران است، این پیامبر پاک الهی بنوشد، او باید از شیر پاکی چون شیر مادرش تغذیه کند تا بتواند بر ضد ناپاکی ها قیام کند و با ناپاکان بستیزد.

قرآن کریم می فرماید: «ما موسی را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش ‍ روشن شود و غم و اندوهی در دل او باقی نماند و بداند وعده الهی حق است، اگر چه بیشتر مردم نمی دانند». (۵۹۲)

 

از اتفاقات دوران کودکی موسی در خانه فرعون، بنابر نقل مورخین و برخی روایات غیر معتبر، آن است که روزی موسی در دامان فرعون یا پیش روی او بازی می کرد، ناگهان دست انداخت و تارهایی از ریش بلند و انبوه فرعون را کند، یا به گفته بعضی، چوبی در دست داشت که با آن بازی می کرد که ناگاه آن چوب را بلند کرد و بر سر فرعون کوبید، فرعون خشمناک شد و گفت: این کودک دشمن من است و می خواهد مرا بکشد و به همین دلیل به دنبال مأمورانی که سر فرزندان را می بریدند فرستد تا کودک را به آنان بسپارد، اما زن فرعون پیش آمد و گفت: او کودک است و فهم و درک ندارد، برای این که صدق گفتار مرا بدانی طبقی از خرما - به گفته بعضی طبقی از یاقوت - و طبق دیگری از آتش گداخته پیش روی او می گذاریم، اگر خرما را برداشت می فهمد و او را به قتل برسان، ولی اگر آتش گداخته را برداشت بدان که او کودکی است که نمی فهمد.

فرعون قبول کرد و دستور داد طبقی از خرما و طبقی از آتش گداخته آوردند و پیش روی موسی گذاشتند، موسی خواست خرما - یا یاقوت - را بردارد ولی جبرئیل آمد و دست او را به طرف آتش برد و موسی قطعه ای آتش را برداشت و روی زبان گذاشت و چون زبانش سوخت، آن را بیرون انداخت و فرعون که چنین دید از کشتن او طرف نظر کرد.

مورخین گفته اند که همین موضوع باعث شد که در زبان موسی لکنتی پدید آید و به همین علت هنگامی که مأمور ارشد و هدایت فرعون شد به خدا عرض می کند واحلل عقدة من لسانی. (۵۹۳) [پروردگارا! گره از زبانم بگشا.] (۵۹۴)

اما آنچه که نقل شد، به افسانه نزدیک تر است تا حقیقت. روایات معتبری نیز درباره آن نرسیده است که ما ناچار به قبول آن باشیم. برخی از آن را از مجعولات یهود دانسته اند. معنای آیه شریفه واحلل عقده من لسانی نیز معلوم نیست این باشد که آنان گفته اند، چرا که نقسیر آن در آیه بعد است که خود موسی به دنبال آن می گوید: یفقهوا قولی، یعنی زبانم را بگشا که سخنم را بفهمند نه این که لکنت زبانم را بر طرف کن.

پی نوشت ها:

(۵۷۷) - سوره و آیاتی که نام موسی (علیه السلام) در آنها ذکر شده است عبارتند از: بقره / ۵۱، ۵۳، ۵۵، ۶۰، ۶۱، ۶۷، ۸۷، ۹۲، ۱۰۸، ۱۳۶، ۲۴۶، ۲۴۸؛ آل عمران / ۸۴؛ نساء / ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۶۳؛ مائده / ۲۲، ۲۴ ۲۷؛ انعام / ۸۴، ۹۱، ۱۵۴؛ اعراف / ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۴، ۱۱۶، ۱۲۱، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۳، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۳، ۱۴۷، ۱۴۹، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۸، ۱۵۹؛ یونس / ۷۵، ۷۷، ۸۰، ۸۱، ۸۳، ۸۴، ۸۷، ۸۸د هود / ۱۷، ۹۷، ۱۱۱؛ ابراهیم / ۵، ۶، ۸ ؛ اسراء / ۲، ۱۰۱، ۱۰۲؛ کهف / ۶۱، ۶۷؛ مریم / ۵۱؛ طه / ۵، ۶، ۹، ۱۱، ۱۹، ۳۶، ۴۰، ۴۹، ۵۰، ۵۷، ۶۱، ۶۷، ۷۰، ۷۷، ۸۳، ۸۶، ۸۸، ۹۱؛ انبیاء / ۴۸؛ حج ۴۴/؛ مؤ منون / ۴۵، ۵۰؛ فرقان / ۳۵؛ شعراء / ۳، ۵، ۱۰، ۴۳، ۴۵، ۶۲، ۶۴، ۶۶؛ نمل / ۷، ۹، ۱۰؛ قصص / ۳، ۷، ۱۰، ۱۵، ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۹، ۳۰، ۳۱، ۳۶، ۳۷، ۳۸، ۴۳، ۴۴، ۴۸، ۷۶، عنکبوت / ۳۹؛ سجده / ۲۳؛ احزاب / ۷، ۶۹؛ صافات / ۱۰۲، ۱۱۴؛ غافر / ۳، ۵، ۲۳، ۲۶، ۲۷، ۳۷، فصلت / ۴۵؛ شوری / ۱۳، زخرف / ۴۶؛ احقاف / ۱۲، ۳۰؛ ذاریات / ۳۸؛ نجم / ۳۶؛ صف / ۵؛ نازعات / ۱۵؛ اعلی / ۱۹.

(۵۷۸) - مجمع البیان، ج ۴، ص ۳۳۰.

(۵۷۹) - بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۶.

(۵۸۰) - بحارالانوار، ج ۱، ص ۵۱.

(۵۸۱) - عرائس، ثعلبی، ص ۱۰۵.

(۵۸۲) - قصص / ۷.

(۵۸۳) - قصص / ۸.

(۵۸۴) - قصص / ۹.

(۵۸۵) - تاریخ طبری، ج ۱، ص ۲۷۳.

(۵۸۶) - قصص / ۱۰.

(۵۸۷) - همان.

(۵۸۸) - همان.

(۵۸۹) - قصص / ۱۲.

(۵۹۰) - قصص / ۱۲.

(۵۹۱) - کمال الدین، ج ۱، ص ۱۴۹.

(۵۹۲) - قصص / ۱۳.

(۵۹۳) - طه / ۲۷.

(۵۹۴) - تاریخ انبیاء، عمادزاده، ص ۴۹۹.

 

منبع: خبرگزاری حوزه

ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
نظرات مخاطبان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
دادا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۲۸ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
سیاوش
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۲۰ - ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
در داستانی که نوشته اید چند تا اشتباه قابل تامل هست
ابتدا نوشته اید که خواهر موسی خبر میدهد که ماموران حکومت امده اند و او نوزاد را به پارچه ای پیچیده و به تنور می اندازد.
در ادامه نوشته اید وقتی مادر به هوش امد سراغ نوزاد را میگیرد یعنی هم مادر و هم خواهر موسی بی اطلاعند. مگه ننوشته اید مادر موسی خودش طفل را درون تنور انداخته. پس الان چرا بی اطلاع است که فرزندش را خودش درون تنور انداخته. چیزی می نویسید که مردم باور کنند دقت کنید دارین سرگذشت پیامبری رو به خورد مردم میدین. البته شاید درد زایمان و دوران نقاهت فراموشی ایجاد کرده برای مادر حضرت موسی
گزارش خطا
تازه ها