زهیر و اسماء علی هنگام حضور در پارک فرا مرزی کاگالاگادی آفریقای جنوبی با این اتفاق روبرو شدند.
کاگالاگادی به خاطر دشتهای بیابانی وسیع و مناظر باز با تپههای شنی قرمز معروف است.
زهیر درباره این رویداد گفت: داشتیم به سمت ماتا ماتا، یکی از کمپها، که در مرز نامیبیا است، حرکت میکردیم که به گوشهای پیچیدیم و با بچه گوزن یالدار کوچک روبرو شدیم که صدا میکرد و کنار ماشینی که جلوی ما قرار داشت ایستاده بود. وقتی دیدیم گوساله با حرکت ماشین شروع به حرکت و دیدون کرد، شوکه شدیم.
ابتدا متوجه نشدیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما پس از چند دقیقه تماشای این بچه گوزن یالدار، بررسی محیط اطرافمان و دیدن اینکه گلهای در دید نیست، متوجه شدیم که او احتمالا گم شده است. ما میدانستیم که این یک غریزه طبیعی برای او بود که بزرگترین شیء متحرک را که به او نزدیکتر است دنبال کند، همانطور که در گله انجام میداد.
ما برای او میترسیدیم، زیرا او در قلمرو مملو شیر و یوزپلنگ تنها و آسیب پذیر بود و هدف ما این بود که به او کمک کنیم تا با امنیت به گله خود بازگردد. در عین حال، ما احساس هیجان میکردیم، زیرا میدانستیم این مشاهده چقدر نادر است.
ما حدود ۲ کیلومتر گوساله و ماشین آبی را دنبال کردیم که گوساله تصمیم گرفت ماشین دیگری را دنبال کند که در جهت مخالف میگذشت. گوساله به سمت آن ماشین دوید و نزدیک بود زیر گرفته شود، اما خوشبختانه آسیبی ندید. سپس گوساله تصمیم گرفت به سمت وسیله نقلیه ما بپیچد. به سمت لاستیکها میرفت و سعی میکرد شیر بخورد. همسرم اسماء پنجره را پایین کشید. گوساله خیلی مضطرب بود. کاملاً مطمئن نبودم که چه کاری باید انجام دهم، شروع به حرکت کردیم به این امید که ما را تعقیب کند.
مطمئن شدیم که فاصله زیادی ایجاد کردیم تا از لاستیکهای ماشین آسیب نبیند. در جستجوی گلهای از گوزنهای یالدار، حدود ۴-۵ کیلومتر دیگر را به همین شکل رانندگی کردیم. در تمام طول راه فریاد میزد.
در نهایت، گلهای از گوزنهای یالدار ظاهر شد. در این گله حدود ۵۰ گوزن وجود داشت... گوساله ایستاد و در عرض ۵ ثانیه مادر به سمت او آمد و آنها دوباره به هم پیوستند و بلافاصله مادر شروع به شیر دادن به او کرد.