تابناک جوان : در گرماگرم جنگ، مرحله بعدی عملیات بیتالمقدس هم شروع شده بود. هر روز که از عملیات میگذشت، با هر خاکریزی که نیروهای ایرانی به خرمشهر نزدیکتر میشدند. روحیه نیروهای دشمن، بیشتر تحلیل میرفت.
جواد_چریک، تمام فکر و ذکرش شده بود، تانکها و زرهپوشهای دشمن. رد موشک شلیک شده را با چشم تعقیب کرد. آرپیجی که به شنی تانک تی68 عراقی برخورد، رو گرداند به طرف منوچهر: «موشک بده، یا امام موسی کاظم.»
منوچهر زینتیفر، موشکی تحویل داد و گفت: «جواد چریک، تو که هر موشک را به نام یکی از چهارده معصوم شلیک میکنی. ما دو نفر کمک آرپیجیزن، جمعاً پونزده تا موشک داریم. موشک آخری رو به چه نیت شلیک میکنی؟!»
جواد چریک بیتوجه به خونی که از گوشهایش بیرون میزد، گفت: «بعد از چهارده معصوم، موشک پونزدهم رو به نام حضرت حمزه سیدالشهداء میکوبم رو برجک یکی از تانکهای دشمن!»
بعد از شلیک دوازدهمین موشک، وقتی در حال جابجایی و پناه گرفتن در سنگر دیگری بودند، منوچهر در نقش کمکآرپیجیزن، با تندی گفت: «آهای چریک بیاحتیاط. از گوشات خون میادش. صد مرتبه گفتم، موقع شلیک، دهنتو واز کن...»
منوچهر ، حتی صدای سوت خمپاره را هم نشنیده بود! یک لحظه نگاهش افتاد به گرد و خاک به هوا برخاسته. جواد را دید که روی هواست! موشک را انداخت روی زمین و شیرجه رفت! موج انفجار، جواد شاعری را از یک متری، کوباند زمین. منوچهر، فریاد کشید: «آمبولانس، آمبولانس،...»
نفری که پشت سر بود، گفت: «کجای کاری برادر! مثل اینکه ماها، صد متر جلوتر از خط اول هستیم ها!»
پی نوشت: پیکر مجروح جواد شاعری را استاد محمدرضاابوالقاسمی قاری نام آشنای روزگار ما به همراه دو تن از رزمندگان به آمبولانس های پشت خط انتقال دادند.
محمدعلی_گودینی