گلدانهای لبخند را درحیاط چهره بگذارید چشم هایتان را آب بزنید پلکهای خسته را جاروکنید نان تازهای ازسرکوچه نشاط بگیرید هرصبح بنشینید
عشق بخوریدوچای بنوشید وبه خداوندوهمه درود بگوئید.
زندگی شاید یک فیلم باشد یک فیلم بلند یا کوتاه فیلمی که زمانش مهم نیست، کیفیتش مهم است از همان روز تولد شروع میکنیم به بازی بعضی از بازیگرها از پیش انتخاب شده اند، اما بعضی دیگر را خودمان انتخاب میکنیم در انتخاب نقشهای مهم باید دقت کنیم، چون ممکن است داستان فیلم را عوض کنند. فیلم را خراب کنند بماند که بعضیها فقط سیاه لشکرند بود و نبودشان فرقی ندارد نقش اصلی و قهرمان فیلم خود ما هستیم بعضی سکانسها سخت هستندهزار بار کات میشوند و هزار بار از نو باید آن را بازی کنیم گاهی فیلم زندگیمان خسته کننده و تکراری ست و گاهی پر از اتفاق و هیجان پایان فیلم میتواند تلخ باشد یا شیرین فقط کاش فیلم زندگیمان بی معنی تمام نشودکاش تمام ما انسانها در زندگیمان فیلمی بسازیم که اسمش ماندگار شود.
حسین حائریان
بشنویم
"زندگی شاید یک فیلم باشد" نوشته ای از حسین حایریان با اجرای علی یاسینی ،ادیتور بتول عباسی
ترانه "حوالی تو" از هوتن هنرمند
بعضیا هم هستن که اگه دلشون چاییِ تازه دم بخواد که حالشون بیاد سرِ جاش، که خستگیشونو در کنن با گرماش، نمیان داد بزنن هی فلانی! بلند شو یه
چایی واسه من بریز ببینم! عوضش پا میشن هم برای خودشون چایی میریزن، هم یکی یه دونه چایی همهی اهل خونه رو مهمون میکنن. همون بعضیایی که حالِ خوبشونو به بودنِ هیشکی و هیچی گره نمیزنن، اونایی که خودشون حالِ خوبِ خودشونن، اونایی که بلدن حالِ خوبو مهمونِ دلای بقیه هم بکنن.
از این بعضیا باشین لطفا!
طاهره اباذری هریس
بشنویم
دکلمه "تقدیم به عشق" با اجرای سکوت ،ادیتور بتول عباسی
آموزگار نیستم، تا عشق را به تو بیاموزم.ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند. پرندگان نیز آموزگاری نمیخواهند تا به پرواز درآیند.شنا کن به تنهایی، پرواز کن به تنهایی، عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا؛ خواندن نمیدانستند!
نزار قبانی
و ما زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد با عصیان بزرگى که درونمان هست و تنها چیزى که گرممان مىدارد، آتش مقدس امیدواریست زمستون هم عالمی دارد.
بشنویم
دهانم با قفلی بزرگ بسته شده بود یا جایی در خاموشی زبان، زندانی شده بودم.
بشنویم
دکلمه "جا گذاشتیم"اجرا پرنیان ،ادیتور عباسی
امکان ندارد. من نمیتوانستم تو را ببینم. نگاهم میکردی. میتوانستم صدایت را بشنوم. حتی میشد روی تاب در سرمای زمستان کنارت بنشینم. چه حرفهایی میزدم! پس چرا چیزی به یاد ندارم؟!نبودنت تقصیر من است یا دزدی که واژه هایم را برد و مثل جادوگری ناپدیدشان کرد؟! خواب دیدم شاید. خواب دیده ام شاید کسی دستش را دراز کرد. حرف هایم را از توی سرم از توی گرمای دلم حتی دزدید. دستانش پر بود از حرفهای من. با تو حرف میزدم.
تو پشت به نور ایستاده بودی و من درست روبرویت بودم. من آمده بودم برای گفتن همه حرفهایی که سالها در دلم مانده بود. آنهایی که منتظر شنیدنش بودی. اما نتوانستم بگویم. حالا کجا باید دنبال واژهای برای راضی کردنت بگردم؟ لای خاکستر به جا مانده از سوخته کدام کتاب ها؟ لای کدام سطر از نامههای پاره شده؟ شاید حرف هایم را تو دزدیدی! آن لحظه که دستت را دراز کردی و در را به رویم بستی؛ و حرف هایم جایی بین من و تو گم شد.
بشنویم
حکایتی از" سعدی" اجرا سعیده صدیق، ادیتور عباسی
حکایت نمایشی از" بهلول" کاری گروهی،ادیتور عباسی
الهی!
در سکوت شب ذهنمان را آرام کن و ما را در پناه خودت به دور از هیاهوی این جهان بدار . الهی شبمان را با یادت بخیر کن!
شب ها در سکوت بیشتر دعا کنید!
گرد اورنده : عباسی