به دلیل علاقهتان به ایران، کشور را ترک نکردید؟ایران را دوست دارم و علاوه بر این بعد از تجربههای مختلف و سخت، این جمله سرمشق زندگی من شده، داستان زندگی هرکسی با فرد دیگر متفاوت است و واقعا مختصات جغرافیایی، انرژی و فضای آن برای هر آدم فرق میکند. هرگز نمیتوانی خودت را حتی با شبیهترین فرد به خودت مقایسه کنی، مثلا ممکن است یک انگلیسی که اجداد او انگلیسی بودند، در یک منطقه استوایی بسیار خوشحالتر باشد، انرژی بهتری داشته باشد و فعالیتهای مثبتتری انجام بدهد. اینها بستگی به شخص دارد. من با این که خانواده خیلی وسیعی ندارم و چنین تعلق خاطری وجود ندارد، اما این جا آرامترم.
ممکن است تصمیم «نگار» برای ماندن در ایران برای عدهای از مخاطبان باورپذیر نباشد، درباره این موضوع نگرانی نداشتید؟نه به هیچ وجه. نمیدانم چرا، شاید، چون آدم همه چیز را از دریچه نگاه خودش میبیند. من حتی یک لحظه هم روی این مسئله که برای مخاطب باورپذیر است یا نیست، تامل نکردم، اما روز اول تصویربرداری سکانسهای من که سکانس کافیشاپ را گرفتیم، همان جا ناگهان به ذهنم رسید و به کارگردان گفتم میشود از زندگی خودم وام بگیرم و بگویم من در کودکی خارج از ایران زندگی کردم و نمیخواهم بروم؟ این را از زندگی خودم اضافه کردم. آن جا بود که وقتی در سکانس و در آن موقعیت قرار گرفتم با خودم گفتم این که من هستم! قبل از این، هیچ فکر و گاردی نداشتم یا حس نکردم که، چون این مسئله خیلی روال نیست، با یک سری آدم به مشکل برمیخورم.
پیش آمد که برای نزدیک شدن به نقشتان با پرستارها ملاقات و گفتگو داشته باشید؟برای مشاهده کار، شاید حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه در محیط بیمارستان بودم، اما، چون پیک کرونای دلتا بود، مردم عزادار با لباسهای مشکی جلوی بیمارستان بودند و جَو در بخش کرونایی بسیار عجیب و غریب بود، راستش ترسیدم و به همین دلیل مدت زیادی در آن جا نماندم. نه به خاطر خودم، من از ابتدا ترس زیادی از کرونا نداشتم، به خاطر گروه و عقب افتادن دو کاری که مشغول بازی در آنها بودم و مسئولیتی که داشتم نگران بودم. سر سریال «خوشنام»، آقای لولایی کرونا گرفتند، به همین دلیل ما را به بیمارستان بردند تا تست بگیرند، آن جا، چون میدانستم قرار است این نقش را بازی کنم، توجه ویژهای به محیط کردم. غیر از این دو بار، در محیط خارج از بیمارستان با دکتر و پرستارها صحبت کردم و با دکتر مشاور سریال هم صحبتهای زیادی داشتم.
در اینستاگرام تان نوشتهاید که هنوز پیامهای فراوانی درباره شخصیت «الیزابت» در «پایتخت ۵» دارید، پس این شخصیت هنوز برای مردم زنده است.
بله، «الیزابت» روی پیشانی من چسبیده است و دیگر هم برداشته نمیشود (میخندد). در خیلی از دایرکتها و پیامهایی که میگیرم نوشتهاند منتظریم با تانک از وسط فلان اتفاق بیرون بیایی یا انتظار داشتم با تفنگ بیایی. «الیزابت» هنوز در ذهن همه هست و برایم جالب است.
دوست دارید این تصویر از شما جدا شود و با شخصیت دیگری در ذهن مخاطب ماندگار شوید؟برای من یک سنجش توانایی و چالش شده است که اگر کارت را خیلی بلد هستی، نقشهای دیگر را طوری زنده میکنی که مردم آنها را هم به اندازه «الیزابت» بپذیرند. برایم اذیتکننده نیست، چون ما هرکاری انجام میدهیم برای مردم است.
پس با این اوصاف حضور در «پایتخت»، تاثیر عجیب و غریبی در ادامه مسیر شما داشته.بله تجربه بسیار جالبی بود. روز اول فیلم برداری وقتی در اتوبوسی که ما را به
شهرک دفاع مقدس میبرد نشسته بودیم، هوا بینهایت گرم بود، چند لایه لباس به تن داشتم و ظل آفتاب بود. داشتند سکانس دیگری را میگرفتند که من پیاده شدم تا ببینم و تمرین کنم، چون یکی دو روز اصلا از من فیلم برداری نکردند و فقط میرفتم سر صحنه و با گروه و کار آشنا میشدم. اولین سکانسی که از من گرفتند، همان فریاد اول با اسلحه بود. من آن قدر گرمم بود که نه میفهمیدم کجا هستم، نه میدانستم باید چه کنم، چون اصلا نمیتوانم گرما را تحمل کنم. وقتی آمدیم دوباره در اتوبوس نشستیم تا در گرما نباشیم، آقای تنابنده گفتند نیلوفر متوجه هستی که کجایی دیگر؟ میدانی که قرار بود این نقش را به یک بازیگر چهره بدهیم، اما، چون دوست داشتیم که شناخته نشود و مردم فکر کنند خارجی است و تسلط تو را هم دیدیم، تصمیم گرفتیم با تو همکاری کنیم، وگرنه قرار نبود با غیرچهره کار کنیم. گفتم چطور؟ گفتند، چون انگار اصلا برایت مهم نیست کجایی و چه میکنی! من کلا زیاد اتفاقات را در ذهنم بزرگ نمیکنم، وارد جریان یک اتفاق میشوم، با آن همراه میشوم، کیف میکنم و لذت میبرم، به همین دلیل در جریان «پایتخت» هم که بودم فکر نمیکردم چیز عجیب و غریبی برایم پیش بیاید. وقتی پخش شد و بازخوردها را دیدم، واقعا تا چند شب خوابم نمیبرد. انرژی مردم و تعداد دنبالکنندگان اینستاگرامم که در سه روز از ۵۰۰ نفر به ۱۰۰ هزار نفر رسید، این قدر عجیب بود و تاثیرش زیاد بود که اصلا نمیتوانستم بخوابم! ۲۴ ساعته دلم میخواست حرف مردم را بخوانم، انگار یک گروه دوست جدید پیدا کرده بودم که از ذوق داشتم برایشان میمُردم.
چرا بعد از «پایتخت»، تا پیش از «موج اول» و «خوشنام» در سریال تلویزیونی دیگری بازی نکردید؟در مدیومهای دیگر فعالیت کردم. در سریال
نمایش خانگی «ممنوعه»، «هشتگ خاله سوسکه» و یک فیلم سینمایی که هنوز اکران نشده، بازی کردم. دوست داشتم مدیومهای دیگر را تجربه کنم، شاید برای این تصمیم کمی زود بود، چون الان که دوباره به تلویزیون برگشتم، میبینم چقدر انرژیاش را دوست دارم. بعد از این ۵-۴ سال، فرصت این که هنر را راحت در دسترس مردم قرار بدهم، برایم خیلی جذاب شده. پیشنهادهایی وجود داشت و بعضی پیشنهادها خوب و سریالهای بنام بودند. میتوانم بگویم تمام سریالهای بنامی که مانند «پایتخت» خوش درخشیدند، برای نقشهای کوچک و بزرگ با من تماس گرفتند، ولی یا تکراری بودند یا خیلی راضیکننده نبودند. طول نقش برایم مهم نیست، اما عرضش زیاد نبود و جای کار نداشت.