اگر امروز می نویسم نه برای انتقاد از اظهار نظرهای آقای کارگردانیست که انگار شرایط سخت روزگار احساسات هنرمندانه اش را بیرنگ کرده،بلکه برای آرام گرفتن دلی است که هنوز با مرور خاطرات کودکی اش و دست یافتن به سرزمین سبز دست و پا میزند.
علی کوچولو خانه سبز(آرش نادی) روبروی دایی رضا(خسرو شکیبایی) می گوید: چه چیزی در خانه سبز اصل بود؟
دایی رضا جواب می دهد : صداقت انصاف و عشق!
علی کوچولو میگوید: پس خانه سبز هنوز هم می تواند وجود داشته باشد
دایی: کجا،چطوری؟
علی کوچولو به قلبش اشاره می کند و می گوید : قلب آدما! بزرگ تر و وسیع تر، قدر یک سرزمین می تونه سبز باشه .
این دیالوگ را در ذهنم مرور می کنم و به چرایی اینکه بیژن بیرنگ کارگردان خانه سبز میگوید "به خاطر ساخت خانه سبز متاسفم" فکر میکنم.
او می گوید به مردم امید واهی داده ایم که یک خانه می تونه سبز باشه و یک سرزمین میتونه سبز باشه.
بی راه هم نگفته است صداقت و انصاف و عشق ییست و اندی سال پیش کجا و حالا کجا! تفاوتش گذر یک قرن و مردمی تکنولوژی زده است !
خیلی بی راه نیست که همه چیز به هم ریخته تر از بیست و اندی سال پیش شده است، شرایط و اوضاع جامع همه دست در دست هم داده اند که دیگر شاید کمتر خانه سبزی بینیم از جنس آرامش های آن دوران.
تا این قسمت از مصاحبه به ایشان حق میدهم اما با بخشی دیگر صحبت هایشان به هیچ وجه نمی توانم کنار بیایم. "متاسفم از ساخت خانه سبز،که به مردم امید واهی دادم. امید دادشتم آدم ها می توانند به شعور برسند به فهم برسند و آن زمان که داشتم این حرفها را میزدند یقین دارم یک عده داشتنت به ریشمان می خندیدند و چمدان می بستند و از این مملکت می رفتند."
اصلاً راستش را بخواهید این جملات را که خواندن به کارگردان بودن ایشان برای این اثر شک کردم.
کسی چه میداند از نیت آقای کارگردان، شاید ایشان آن زمان برای کل کل با جمع ریشخند زن چمدان به دست سریال ساخته یا اینکه برای پر کردن جیب خودش از صدا و سیما! که در اثر فیلم نامه قوی و بازیگران کار درست، به کار فاخری مثل خانه سبز تبدیل شده است.
آقای کارگردان بعد این همه سال آمده تا اعتراف جالبی بکند و محترمانه بگوید شما جماعتی هستید که تزریق مثبت اندیشی برای شما یعنی کشک! چه نشسته اید که هرچه گفتم ماله کشیدن روی حقایق بود.
حالا ببینید حال و روزتان روز به روز بدترشده حاصل همان دروغ هایی بود که من و امثال من گفتیم و هیچ آرزو و امیدی برایتان نیست، حرفهای که من زدم یاسین به گوش خر خواندن بود، آنهایی هم که عاقل بودن در این مملکت نماندند و چمدان بستند و رفتند.
پیشنهادم به آقای کارگردان این است که برای کم شدن بار گناهانت یک عدد قبر هم برایمان بخر تا خودمان زنده به گور کنیم،چون جماعت بدون امید و بدون تفکر مثبت، نفس کشیدن می خواهد چه کار !؟
شمایی که خانه سبز با یک دنیا خاطره، یک دنیا عشق و یک دنیا آرمان برای ما ساختی، چرا قبل از ساخت به عنوان یک هنرمند از خودت سوال نکرده ای که چه رسالتی داری؟ چرا از قبل برای یک اثر رئال اجتماعی سیاه تلخ برنامه ریزی نکرده اید که به ما تحویل بدهید؟ شاید اوضاع ما از این بهتر میشد!
شاید این دیدگاه را داشته باشید که هنر یعنی آگاهی دادن صرف، من شما سوال میکنم یک اثر هنری مگر روزنامه است که فقط بخواد آگاهی بدهد و برود پی کارش؟
شما مثبت اندیشی را در آن زمان ماله کشیدن تعبیر کردید! اصلا چه کسی گفته هرحقیقتی را در یک اثر هنری باید نشان داد؟مخصوصا وقتی دارید قهرمان پروی می کنید!
آیا از نظر شما رسالت یک اثر هنری همزدن لجن زار زندگیست؟
شما اسم چه چیزهایی را میگذارید امید واهی، قهرمان هایی که برایمان ساختید، و یا حرف های طلایی که آویزه گوشمان کردید.
و نکته جالب تر آن است که شما هم کار خوتان را زیر سوال می برید و هم کار دیگران، "کاش این جنسی کار نمی کردیم و در پایان می فرمایید دوره ما گذشته و ما نمی توانیم این جنسی کار کنیم که عاقبتش بشود بزه و دزدی و به فکر مردم نبودن "
بگذارید برایتان از سرزمین سبزی که چمدان به دست ها رفته اند مثال هایی بیاورم شاید برایتان ملموس تر باشد که نبودن امید در قالب یک اثرهنری تا حد برای یک جامعه ضروری است.
دکتر ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستوجوی معنا می نويسد :هر انسانی باید یک دلیل برای زنده ماندن داشته باشد، آن معنا میتواند هر چیزی باشد، عشق به یک معشوق، عشق به کار کردن، عشق به خدمت و یا هرچیز دیگری که به شما امید می دهد.
داشتن امید برای ادامه زندگی از مهمترین نیازهای بشری است. در شرایط سخت و نفسگیر این امید نقشی تعیین کننده در سرنوشت انسانها پیدا میکند، تا جایی که داشتن یا نداشتن آن میتواند به ادامه حیات یا نابودی یک انسان منجر شود...
شاید باید مثالی ملموس تر بزنم، شما فیلم رستگاری در شاواشنگ را دیده اید؟ این فیلم که به معنای واقعی درباره امید است. و جالب است بدانید که با اختلاف در صدر بهترین فیلمهای تاریخ سینما از نگاه مخاطبان معتبرترین سایت سینمایی جهان یعنی «IMDB» قرار دارد.
یا فیلم در جستجوی خوشبختی که ماجرای تلاشهای یک پدر برای تامین آینده پسر کوچکش است. صاحبخانه آنها را از خانه بیرون میاندازد و با مشکلات مالی ریزودرشتی دستوپنجه نرم میکنند اما میجنگند و تسلیم شرایط بد نمیشوند.
ماجرای مرد یهودی به نام گوییدو در فیلم زندگی زیباست را یادتان هست شخصی که از همسرش جدا و به همراه پسرش به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشود. او تمام تلاشش را میکند تا روحیه پسر کوچولویشان را حفظ کند و به او بقبولاند آنها فقط در حال بازی هستند.
فکر میکنم اگر قرار باشد که تزریق مثبت اندیشی و امید دادن به ملتی مایه ننگ کسی قرار بگیرد خیلی بیشتر آنان متضرر تر از شما هستند .
خانه سبز ، حال خوش یک خاطره است، به جای نابود کردن قهرمان های سرزمین سبز به خاطر چمدان به دست ها ،توصیه میکنم، چمدان خودتان را ببندید و به آدم های خانه سبز کاری نداشته باشید.
مجله اینترنتی تابناک جوان