سریال
سرجوخه در حالی به ایستگاه پایینی خود رسید که توانست مخاطب بسیاری را با خود همراه کند و پای تماشای این سریال بنشاند.در روزگاری که هر روز خبرهایی از اختلاس و رانت، صفحات روزنامهها را پرمی کنند و تحریم و تورم و ناکارآمدی، سفرههای مردم را کوچکتر کرده است، داستان سریال سرجوخه از دل اتفاقات جامعه بیرون میآید و در طی سی قسمت، روایتگر زندگی جوانانی میشود که تلاش میکنند تا در میان هیاهوی فقر و فاصله طبقاتی سهم خود را از زندگی بدست آورند. جوانهایی که ممکن است بخاطر آرزوها و وسوسههایی برای زندگی بهتر در کنار کم تجربگی و ساده اندیشیشان به بیراهه بروند در حالیکه در ذات خود عاشق وطن، خانواده و این آب و خاک هستند و در بزنگاهها زمانی که بین منافع خود و مصالح وطن گرفتار میشوند، وطن و هم وطن را به خود ترجیح میدهند. داستانهایی که هیچگاه برای ما غریبه نیست و آدمهایش از جنس همان جوانهایی هستند که از دل کوچه و بازار و مردم معمولی سربرآوردند و سالها در برابر ارتش بعث ایستادند و گردن دشمنی که به خاک و ناموس وطن چپ نگاه کرده بود را شکستند.
داستان سریال سرجوخه که یک اثر در ژانر امنیتی اجتماعی است در چند وجه به نگارش در آمده و لایههای متعددی دارد. شخصیتهای فیلمنامه در ارتباطاتی در هم تنیده بصورت یک کار تیمی، روند حوادث فیلم را پیش میبرند و در یک نقطه به هم میرسند. یکی از لایهها و داستانهای اصلی سرجوخه، به کاراکتر غلامرضا اختصاص دارد. سرنوشت پیچیده کاراکتر یک جوان پایین شهری که حمیدرضا محمدی به خوبی از ایفای نقش آن برآمده است. غلامرضا با مشکلات و حوادث متعددی دست به گریبان است که ماجراهای او را به پیش میبرند. هر چند خرده روایت هایی، چون مادر بیمار، خواهر دم بخت و آرزوی ازدواج یک جوان پایین شهری ورزشکار، کلیشهای است که در داستانهای بسیاری تکرار شده و هر کدام از آنها به تنهایی میتواند سوژه اصلی داستان یک سریال باشد، اما در سرجوخه، حسین امیر جهانی به عنوان نویسنده تمام همت خود را به کار بسته تا با تعدد مشکلات و گرههایی که غلامرضا با آنها مواجه است، انگیزه او برای خروج از ایران و پیوستن به گروهکهای تروریستی را به خوبی مطرح کند.
از سوی دیگر شخصیت پردازی چند بعدی غلامرضا که تکه کلامها و دیالوگهای ماندگاری از او در ذهن مخاطبان به یادگارمانده، به گونهای پیش میرود که ببینده گردش رفتار او را میپذیرد گ باور میکند و همین اصالت شخصیت حقیقی او توجیهی است برای تصمیمی که غلامرضا در نقطه بحران زندگی اش میگیرد و به جای همکاری با تروریستها با نیروهای اطلاعات هموطن ایرانیش همراه میشود.
البته در این میان آنچه که به باور پذیر بودن عمل غلامرضا کمک شایانی کرده، جوهره بازی خوب و روان حمیدرضا محمدی در این نقش است. محمدی در این داستان هم نقش برادری دلسوز را به خوبی ایفا میکند، هم نقش فرزندی مسئول و نگران، هم نقش برادری رفیق و هم به خوبی از نقش عاشقی دلسوخته و پهلوانی با مرام بر میآید. او با مرزبندی حساب شده بین تمامی جنبههای شخصیت غلامرضا، کنتراستی عینی و ملموس از غلامرضا خلق میکند که در دل مخاطب مینشیند و با او همذات پنداری و همراهی میکند. میمیک چهره و بیان صمیمی حمید رضا محمدی هم بسیار بر این روند موثرند. انتخاب مناسب محمدی برای این نقش، تیپ سازی و مهندسی بازی او و دیالوگهایی که به شیرینی در ذهن بیینده حک میکند سبب جذابیت بیشتر سریال، جذب بیینده و پیشرفت مناسب ماجرا میشود. البته بار دیگر باید تاکید کرد که دیده شدن هر اثر و تحسین مخاطبان ناشی از کار تیمی موفق تمام اعضای گروه است و به تلاشهای همه آنها بر میگردد.
غلامرضای سرجوخه را میتوان نمونهای از جوانان غیرتمندی دانست که چه دیروز و چه امروز، غیرت و مرادنگی را بر هر چیزی مقدم میدانند و پهلوان ماندن در عرصه زندگی را به قهرمان شدن در میدانی که نشان از خیانت به وطن دارد را ترجیح میدهند. بچه محلهای پایین شهر که جان میدهند، اما «باخت نمیدهند.» و میگویند خصلت خوب ما همین است که گاهی برای وطن و خانواده آمپر میچسبانیم و این یعنی هنوز غیرتمان خشک نشده است