دختر کوچک به مهمان گفت: میخوای عروسکامو ببینی؟مهمان با مهربانی جواب داد: بله، حتما!دخترک دوید و همهی عروسکهارو آورد، بعضی از اونا خیلی بانمک بودن، ولی دربین اونا یک عروسک خیلی قشنگ دیگه هم بود.مهمان از دخترک پرسید: کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ و پیش خودش فکر کرد: حتما اونی که از همه قشنگتره …، اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پارهای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت: اینو بیشتر از همه دوست دارم!مهمان با کنجکاوی پرسید: این که زیاد خوشگل نیست؟دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه؛ اونوقت دلش میشکنه
با هم بشنویم
"دنیا را به کودکان بسپاریم" اجرا وادیتور عباسی
"دخترک کبریت فروش"نوشته خانم الوند اجرا عباسی والوند ادیتور عباسی
جنازهای را بر سر راهی میبردند، فقیری با پسر بر سر راه ایستاده بودندپسر از پدر پرسید که:بابا در صندوق چیست؟گفت: آدمی!گفت: کجایش میبرند؟گفت: به جایی که نه خوردنی باشد.و نه پوشیدنی، نه نان و نه هیزم!نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم!گفت: بابا مگر به خانه ما میبرندش؟!
عبید زاکانی
با هم بشنویم
"بزرگ مرد من" با اجرای حسین ازادگان سارا جوادی ،ادیتور عباسی
پدربزرگ من چیز زیادی ازش یادم نمیاد جز اینکه
شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد.هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبه ش میذاشتیم، یه چیز بهم میگفت.هنوز صدای آرومش تو گوشمه:" میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه، وقتی بازی تموم میشه همه مهره ها، پیاده ها، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه برمیگردن. "
اروین_د_یالوم
با هم بشنویم
"آدمهای دوست داشتنی"ادیتور عباسی
"مسعود صادقلو"
من رویاهایم رامیسوزانم وتوبازبرایم با ابی چشمانت ازعشق بگو.من از بازوانی گرم و صبور میگویم توبرایم باران باش.من ازنفسهایم نقش خاطره ی دیوار میسازم توبرایم ازامید براواری برفی نشسته بر قصه ی میلاد بگو.ومن براعجاز تکیه خواهم زد.ومن امید را به درخانه ات رهسپار خواهم کرد.
سایه الوند
به کجای این شبِ تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟!
همراه با ماباشید با پادکستهای صوتی سایه های سبز تابناک جوان.
بتول عباسی