در هفتههای گذشته ویدئویی ساخت یک شبکه اینترنتی در فضای مجازی، بارها دستبهدست شد که تحلیلها و نظرات زیادی برانگیخت. چند نوجوانِ ظاهرا هوادار رضا گلزار دورهم نشستهاند و مجری ازشان میخواهد: «دنیای بدون محمدرضا گلزار رو تصور کنین». بچهها یکییکی میزنند زیر گریه و جوابها چنین است: «تصورش خیلی سخته. ایشون نباشن، من هم نیستم»؛ «طاقتفرساست، دووم نمیاریم»، «خیلی دنیای مزخرفی برای ما گلزاریا میشه». این ویدئو را احتمالا دیدهاید و به نقلقولهای بیشتر نیازی نیست. نظرات درباره اش را هم حتما شنیدهاید؛ سیلی از اظهار تأسف و ابراز تمسخر حواله مصاحبهشوندهها و حتی کل دهه هشتادیها شد که چه نسل بیالگو، بیدغدغه و سطحینگری است این نسل جدید! آیا انگشت اتهام را باید بهسمت این بچهها نشانه برویم؟ اگر فرض کنیم ویدئوی مذکور ساختگی نیست و این بچهها را جلوی دوربین ننشاندهاند تا اسم آقای سلبریتیِ دور از صحنهها را دوباره سر زبانها بیندازند، باید بپرسیم چه اتفاقی، مسئله طبیعی هواداری در دوران نوجوانی را به معضلی قابل تأمل تبدیل کردهاست؟ چرا اشک ریختن بچهها جلوی دوربین، ما را نگران کردهاست؟
بخش قابلتوجهی از واکنشهای تندوتیز به احساساتیگری «گلزاریها» از نشناختن یا کم شناختن اقتضائات نوجوانی مایه میگیرد. ما نوجوانی را با همه هیجانات اغراقشدهاش پشتسر گذاشتهایم و فراموش کردهایم که زمانی دیوار اتاقمان پر بود از پوسترهای شخصیت محبوب دستنیافتنیمان. امروز که از نوجوانی فاصله گرفتهایم، با خنده از دورانی یاد میکنیم که عکس عشقِ غیرممکنمان را یواشکی لای کتاب درسی میگذاشتیم و اسمش را روی نیمکت مدرسه حک میکردیم. در هر دورهای، بنا به شرایط جامعه، کسانی سوژه هواداری پرشور نوجوانها هستند. زمانی، شخصیتهای تأثیرگذار سیاسی و فرهنگی، الگو و محبوب بودند؛ در دورهای بچهها بیشتر از هر کسی، حرفِ فعالان ارزشی و دینی را میخواندند، در روزگاری فوتبالیستها خیلی گل کردند و ستارههای موسیقی و سینما هم گاهی میدرخشیدند و خاموش میشدند. نوجوان بهاقتضای شرایط رشدیاش دنبال الگو میگردد اما نه فقط برای تقلید و همانندسازی، بلکه برای آنکه بتواند هیجاناتِ درحال غلیانش را خرج او کند و در حلقه طرفداران او باشد تا نیازش به عضوی از یک گروه بودن را هم پاسخ بدهد. فکر کردن منطقی و کمک گرفتن از استدلال هنوز در این دوره کامل نشده و طبیعی است که نوجوان، سوژه محبوبش را یکسره خوبی و فضیلت ببیند و هواداری را صرفا یک امر ذهنی و انتزاعی نداند بلکه معتقد باشد باید بهطور مشخص کاری درراستای ابراز علاقه به شخص محبوب انجام بدهد، هرچند از دید یک بزرگ سال آن کار بیفایده باشد. مثلا برایش نامههایی پستنکردنی بنویسد (نسل قبلی) یا صفحه هواداری مجازی راه بیندازد، کاری که نسل جدید انجام میدهد. تفاوت بیشتر در نوع ابراز هواداری است تا اصل موضوع. نوجوان امروز بهلطف فضای مجازی، شانس بیشتری دارد تا هواداریاش را ابراز کند.
فرض کنیم تا اینجا با هم به توافق رسیدیم و پذیرفتیم که هواداری امروز بستر مهیاتری دارد. نوجوان دیروز، سوژه محبوبش را جز در کتاب و مجله و تلویزیون نمیدید اما نوجوانها حالا میتوانند با افتخار اعلام کنند که شخصیت موردعلاقهشان آنها را تأیید کرده و شاهدش هم «لایکـ»ـی است که پای پستشان زدهاست. با اینحال عجیب نیست که شور و شدت هوادارانه بیشتری از نسل جدید شاهد باشیم اما مفهوم هواداری نباید تغییر کرده باشد؛ یعنی توقع داریم این هواداری، عملکرد تحصیلی و اجتماعی نوجوان را مختل نکند و علاقه شدید به فرد دستنیافتنی و تقلید از او، بعد از دوره نوجوانی فروکش کند. پس اگر نوجوانهای حاضر در آن ویدئو، همه زندگیشان را وقف هواداری از فرد محبوب نمیکنند؛ اگر خانواده و اطرافیانشان اقتضائات سنی آنها را درک میکنند و بهجای سرکوب و سرزنش، سعی در همراهی دارند تا اینروزها بهطور طبیعی سپری شوند، بهصرف چند قطره اشک ریختن و بهزبان آوردن یکسری جمله احساساتزده، نمیتوانیم نسخه آنها یا کل نسل جدید را بپیچیم و برایشان افسوس بخوریم. بهویژه به این دلیل که این بچهها در موقعیتی سودار قرار گرفتهاند؛ سوالاتی که تا پیش از «تصور دنیای بدون گلزار» پرسیده میشود، کاملا در مسیر تحریک احساساتشان است. بهعلاوه طبیعی است که آنها بخواهند در حضور هواداران دیگر و جلوی دوربین، تصویری بهتر از خودشان نشان بدهند؛ «بهتر» اینجا یعنی مشتاقتر! کسی نمیداند همین سوال اگر در شرایط عادی از این بچهها پرسیده میشد، چه پاسخی دریافت میکرد. حالا میرسیم به دغدغه کسانی که در واکنش به این ویدئو، نه عملِ هواداری بلکه سوژه محبوب را زیرسوال بردند؛ چرا گلزار؟
نسل جدید با الگو قرار دادنِ برخی سلبریتیهایی که شایستگی الگوبودن را ندارند، در مسیر ابتذال افتاده است؟ هواداری از کسانی که جز شهرت بادآورده، زیبایی ظاهری و ثروت چیزی ندارند، نشانه سطحینگر بودن است؟ مقایسه درستی است اگر بگوییم بخشی از نوجوانها زمانی شیفته سواد، منش و سلوک خاص و دستاوردهای ورزشی، هنری و علمی قابل اعتنای افراد میشدند و حالا برای مشخصههای ظاهری سرودست میشکنند؟ اگر به سوالات بالا جواب مثبت بدهیم، شرایط جامعه را نادیده گرفتهایم. الگوها در خلأ شکل نمیگیرند. درست است که عدهای، سوژههای محبوبِ شخصی دارند اما در هر دورهای غالبا چند شخصیت معین، پررنگ میشوند و گروههای هواداری پیرامون آنها شکل میگیرد. ترکیبی از شرایط اجتماعی و رفتار تصمیمگیران جامعه، تعیین میکند که چه کسانی توی چشم بیایند. وقتی بابِ بحث و گفتوگو باز باشد، شخصیتهای فرهیختگانی که با اظهاراتشان میتوانند راهنمای پیداکردن مسیر ارزشها باشند، فرصت ابراز وجود و الگوبخشی پیدا میکنند. وقتی فضای آزاد برای قرارگرفتن در مسیر دستاوردهای علمی و ورزشی و هنری فراهم باشد و جامعه به موفقیت بها بدهد، موفقها محبوب میشوند. البته موقعیتهای تاریخی و سیاسی استثنایی مثل جنگ، انقلاب و نقاط عطفی مشابه، میتوانند الگوهایی متفاوت با این روند بسازند اما بههرحال نوجوانها طبق سلیقه شخصی و بدون تأثیرگرفتن از شرایط، کسانی را بهعنوان الگو نمیپذیرند. درواقع اگر سرزنشی هم روا باشد، شایسته کسانی است که سلبریتیها را در جایگاه مرجعیت نشاندند. جامعه امروز ما از پروراندن سلبریتیها نفع میبرد؛ آنها مهرههای مومی قابلانعطافی هستند که میشود به شکل دلخواه درشان آورد و ازشان الگوهای بیخطر و البته بیخاصیتی ساخت و میشود درصورت لزوم بهراحتی از صحنه بیرونشان کرد. حالا اگر یکبار دیگر پای حرف آن هواداران گریان بنشینیم، به حالشان اشک خواهیمریخت؟
نویسنده : الهه توانا | روزنامهخراسان