۲۲ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۵

سرگذشت زني در باند سرقت

از روزي که شوهرم به جرم سرقت دستگير و روانه زندان شد، من ديگر نمي توانستم هزينه هاي اعتيادم را تامين کنم، به همين دليل با دوستان شوهرم همدست شدم .
کد خبر: ۴۴۴۸۳
زن سارق
زنی با همدستی سه مرد دیگر قصد سرقت از ساختمان نیمه کاره‌ای را داشت و توسط مالک ساختمان و همراهانش دستگیر و به کلانتری هدایت شد. این زن ۴۰ ساله معتاد و سابقه دار پس از پاسخ به سوالات ماموران دایره تجسس درباره سرگذشت خود نیز به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: فرزند بزرگ یک خانواده هفت نفره هستم. وقتی در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، با «نقی» که دوست برادرم بود ازدواج کردم و دیگر ادامه تحصیل ندادم. نقی به خاطر برادرم به منزل ما رفت و آمد می‌کرد که من هم عاشقش شدم. اما هنوز سه ماه بیشتر از زندگی مشترک مان نگذشته بود که از زمزمه‌های اطرافیان و رفتار و گفتار همسرم تازه فهمیدم که نقی به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و شیشه مصرف می‌کند.
ابتدا قصد داشتم در برابر او بایستم تا اعتیادش را ترک کند، اما من عاشق نقی بودم و نمی‌توانستم حرف‌های تند و تلخی به او بزنم، به همین دلیل بی خیال اعتیادش شدم به گونه‌ای که هر روز بیشتر در گرداب مواد مخدر فرو می‌رفت. در این میان من هم آرام آرام پای شیشه کشی‌های شوهرم نشستم و در کنار او به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شدم. آن زمان همسرم در بازار خرید و فروش گوسفندان کار می‌کرد و اوضاع مالی اش هم خوب بود. اما آرام آرام افزایش مصرف مواد مخدر صنعتی اوضاع زندگی مان را به هم ریخت.
کار به جایی رسید که نقی با چند تن از دوستانش که برای مصرف مواد مخدر به خانه ما می‌آمدند، باندی را تشکیل دادند و به سرقت از منازل روی آوردند. آن‌ها مرا هم عضو باندشان کردند تا هنگام سرقت یک خانواده جلوه کنیم و کسی به ما مشکوک نشود. خلاصه روزگارمان به همین صورت می‌گذشت تا این که من به جرم فروش مواد مخدر صنعتی راهی زندان شدم، اما شوهرم و همدستانش همچنان به این سرقت‌ها ادامه می‌دادند.
وقتی من از زندان آزاد شدم دوباره با آن‌ها همکاری کردم چرا که مخارج اعتیادمان سنگین بود و از عهده تامین این هزینه‌ها بر نمی‌آمدیم ولی حدود هفت ماه پیش همسرم در یکی از سرقت‌ها دستگیر و روانه زندان شد. از آن روز به بعد مجبور شدم با دوستان او همکاری کنم، چون به تنهایی نمی‌توانستم درآمدی کسب کنم. پسر کوچکم را تحویل بهزیستی دادم، اما دو دخترم را که مجرد بودند کنار خودم نگه داشتم. پسر بزرگم نیز ازدواج کرده و زندگی خوبی دارد.
خلاصه مدتی به این ترتیب گذشت تا این که دوستان شوهرم ساختمان نیمه کاره‌ای را شناسایی کردند و ما چهار نفری وارد آن ساختمان شدیم ولی هنوز لوازم زیادی را از آن جا خارج نکرده بودیم که ناگهان مالک ساختمان به همراه چند نفر دیگر از راه رسیدند و با دیدن صحنه سرقت سر و صدا به راه انداختند. در این هنگام آن سه مرد فرار کردند، اما من که پاهایم توان حرکت نداشت نتوانستم از آن جا بگریزم و چند دقیقه بعد مرا تحویل ماموران گشت کلانتری دادند. با آن که به خاطر فرزندانم چند بار سعی کردم اعتیادم را کنار بگذارم، اما باز هم به دلیل شرایط بد زندگی عاجز ماندم و اکنون نگران دو دخترم هستم.

منبع: خراسان
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا