سلام که واژه نبود. یک پرنده بود که از طلوع به غروب کوچ میکرد.یک بادبادک بود که میشد سر نخش را در دست گرفت و رفت.قدم به قدم، در امتداد یک رد پا که معلوم نبود مال کیست و رو به کجا میرود.سلام که کلمه نبود.یک قصهی بلند بود که قرار نبود هیچ وقت به پایان برسد.قصهای که در انتهایش همهی کلاغها به خانه هایشان میرسیدند.حالا، ولی انگار آدمهایی هستند که راز سلام را نمیدانند.عطرش را نمیشناسند.میگویند و میروند بی آنکه دل به کسی بسپارند.انهایی که نمیدانند سلام یعنی آغاز یک
مثنوی بلند که پایانش خداحافظ نیست.سلام یعنی من دچار یک حس بی نهایت ام و کیست که نداند دچار یعنی
نغمه ی بلبل زرد،روی تک شاخه ی بید.مثل هر بوسه ی تک ماهی قرمز به لب آب، در دل تنگ بلور ، وسط سفره ی هفت سین شب تحویل سال.مهربانی.لبخند.بوسه ای از لب گلهای شقایق ، همه را قدر بدانیم همه عمر.و نچینیم شقایق از باغ. نبریم شاخه ی بید از سر راه.مهربانی زیباست.مثل لبخند شقایق در باغ.
حمیدرضا زال پور
بدونِ فال
رازم را فاش میکند.
سُرخترین انار...
ماندانا مبکی
بشنوید
"فالگیر" اجرای خانم سایه الوندو هما سلطانی ادیتور عباسی
"با من خطر کن " با صدای علیرضا بلوری
میدانی...
دل مثل بستنی قیفی است!
یک قیف! پر از خاطره!
هر خاطره یک طعم!
هر خاطره یک رنگ!
مشغول لیسیدن خاطرههای
خوش طعم و خوش رنگ که میشوی...
خاطرههای دیگر آب میشوند!
بیخیال باش!
بستنیات را تا ته بخور
بستنی قیفی
معصومه شکیبایی لنگرودی
بشنوید
اجرایی از فرزانه سیفی وسپنتا
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگیم، غیر زمستان خبری نیست!
در زندگیم، بعد تو و خاطرههایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفتهست!
از بارش بی وقفۀ باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که میگفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روزِ به هم ریختن رابطۀ ما
از خالهزنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو میسوزم و افسوس
از معجزۀ باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانۀ خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریاتای عشق، به قرآن خبری نیست ...
امید صباغ نو
بشنوید
نگویید دوستت دارم با اجرای اقاین طوفان،ایت،امین خانمها وهاب،چک،رویا ادیتور امیر محمدی
"خبری نیست" با صدای مهدی عباسی
آنقدر که خیال کنم با آینه طرف شده ام.باید طوری باشی که همیشه موقع دیدنت کم و زیاد خودم دستم بیاید و آنقدر درست و به قاعده حرف بزنم که مکالمه مان به مجادله تبدیل نشود .میدانی یادم نمیآید از کی رسم شد در ورودی خانهها آینه یا شیشه رفلکس داشته باشد.اما طرح خوبی بود.حالا قبل از اینکه پایمان را توی چاردیواری کسی بگذاریم میتوانیم سر تا پای خودمان را بر انداز کنیم.بعد شاید بفهمیم که چه طور باید سلام کنیم که از این چاخ سلامتی کردن حال میز بان هم حقیقتاً خوب بشود.خوب است که اصلاً یکی از دیوارهای سالن پذیرایی خانهها را آینه کار بگذارند.آن وقت هنگام حرف زدن از خواستهها و آرزو هایت همین که چشمت به خودت و قد و قواره ات بیفتد لحن و کلامت را درست میکنی.نه چیزی میگویی که کسی پیش خودش به تو بخندد.نه قولی میدهی که فردا روزدل شکستنی در پی داشته باشدو نه حتی کلامی به زبان میآوری که تو را کوچک کند.میبینی این حواس جمعی بعضیها چقدر مهم است؟!با من آینه باش.
تو نارنجی که میپوشیخیابانی پُر از صبحم.
ببین که از که بریدی و با که پیوستیهمراه با پادکستهای صوتی تابناک جوان باشید.موفق وسالم باشید .اقا حسنی،عباسی