تاگور سال ۱۸۶۱ میلادی به دنیا آمد و از همان کودکی نبوغ خود را نشان داد و تا پیش از ۱۸ سالگی ۷ هزار بیت شعر سرود. بعدها کارهای دیگری هم کرد و فیلسوف و نویسنده و نمایشنامهنویس و موسیقیدان و نقاش شد. در زندگیاش آرام و قرار نداشت و بهترین شاهدش اینکه از ۶۸ سالگی تازه رفت دنبال آموختن نقاشی. رفیق «گاندی» هم بود و لقب «مهاتما» یعنی «روح بزرگ» را او به گاندی داد و یار و همراه مردم هند برای آزادی از شر استعمار بریتانیا بود و البته افق دیدش بلندتر بود و به گاندی گفته بود: «اگر میتوانی فرهنگ مردم را دگرگون کن».
تاگور بیش از ۶۰ دیوان شعر، ۴۰ داستان کوتاه و بلند، ۵۰ نمایشنامه و تعداد زیادی مقالات و کتب فلسفی و عرفانی دارد و سرود ملی هند را هم او سروده و معلوم است آدم جالبی بود و آدم عاشقی بود؛ کلهاش کار میکرد و قلبش هم. پیش از آنکه در سال ۱۹۱۳ نوبل ادبیات بگیرد در شرق مشهور بود و پس از آن آثارش ترجمه شد و غربیها هم سعادت یافتند که تاگور را بشناسند و حرفش را بشنوند. سفر هم زیاد رفت، ولی ایران برایش یک جای دیگری بود؛ خودش را از تبار ایرانیها میدانست و چنان شیفته فرهنگ ایرانی بود که با افتخار میگفت: «من ایرانیام».
با نشان انگلیسیها چه کرد؟
تاگور با استعمارگران سر سازش نداشت؛ هیچ فیلسوف و عارف و شاعری نمیتواند با زورگویان سر سازش داشته باشد. پس مایه تعجب نیست که وقتی بریتانیا به وی نشان شوالیه اهدا کرد در اعتراض به کشتار حدود یک هزار هندی توسط بریتانیا در اعتراضات شهر آمریتسار ایالت پنجاب آن نشان را پس فرستاد و یک نامه هم همراهش فرستاد به نایب السلطنه انگلیس در هند و نوشت: «آنچه روزی مایه سرافرازی است روزی هم فرا رسد که مایه ننگ شود».
تاگور در ایران
تاگور به ایران هم آمد؛ دو بار در سالهای ۱۳۱۱ و ۱۳۱۳ شمسی. در بوشهر شگفتزده شده بود از استقبال مردم و نوشته است: «من قلباً خود را شایان این همه احترام نمیدانم... ایرانیها شوق و ذوق شعر دارند، به شاعران خود بهراستی دل میبندند و من بدون ارائه دادن چیزی به آنها، از این دلبستگی سهم بردهام».
معلوم است به حافظیه هم رفت؛ دلبسته حافظ بود از کودکی و پدرش هم که اشعار حافظ را حفظ بود در هند به «حافظِ حافظ» مشهور بود. در ایران چندبار در انجمنهای ادبی سخنرانی کرد و شیفته مهماننوازی و محبت و فرهنگدوستی ایرانیان شد و بارها خود را ایرانی خواند؛ «من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند و مسرورم که به وطن اجداد خود آمدهام و علت این همه محبت به من همین یگانگی نژادی و فرهنگی است و سبب مسافرت من با وجود کهولت و ضعف مزاج و مشکلات سفر همین یکدلی و عواطفی است که من به ایران دارم».
حالا اگر تا اینجا از «رابیندرانات تاگور» خوشتان آمده چند جمله قصار از وی بخوانید و حظ ببرید:
ـ هر کودکی با این پیام به دنیا میآید که خداوند هنوز از بشر ناامید نشده است.
ـ آنکه میخواهد نیکوکاری کند، بر در میکوبد و آنکه عشق میورزد، در را باز خواهد دید.
ـ خشم زن مانند الماس است، میدرخشد، اما نمیسوزاند.
ـ اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو هستند.
ـ نمیتوانید فقط با خیرهشدن به آب، از دریا بگذرید.
ـ امید، نان روزانه آدمی است.