۰۲ تير ۱۴۰۰ - ۰۴:۵۶

صبحی دیگر شروع شد

صبحی دیگر شروع شد
آفتاب مهربانی، صورت زمین و زمان را بوسیده است برای امروز عاشقانه ها باید سرود.
کد خبر: ۴۰۸۸۰
صبح که از خواب بیدار شد دنیا را آب برده بود و تنها گلدان کوچک لب حوض با شاخ و برگی چند مانده بود. سپس راه افتاد، به سمت دور. ماورای تمام باورهایش. آنجا که می‌خواست تنها با خودش ملاقات کند. تمام آنچه را که می‌دید راه بود و گلدان کوچکی که در بغل داشت. آنگاه به پاهایش خیره شد. به انگشتان کج و کوله اش و ذرات کوچک خاکی که لابه‌لای آن‌ها سر می‌خورد. سپس لبخند عمیقی زد. خیال می‌کرد زمین از آن اوست و خاکش به یمن حضور تنی رنجور و خسته پاهایش را می‌بوسد. به مقصد رسیده بود. پس گلدان کوچکش را روی سرش گذاشت و با دستانش خودش را در آغوش کشید. تنش تنها، سرش خوش بود لبش می‌خندید.
 
خنده کودک

بشنوید 
اجرا: شقایق مهرابی .ادیتور :عباسی

 


صبح عاشقان آمده است وصدای عشق، گوش فلک را کرکرده آفتاب مهربانی، صورت زمین و زمان را بوسیده است. برای امروز عاشقانه‌ها باید سرود؛ که معشوق وگل و بلبل برای اینچنین صبحی، همه بیدار شدند.
 
دشتی از نور

+بُهت زده به من خیره شد. چیزی که شنیده بود رو باور نمی‌کرد.. آب دهنش رو به زحمت قورت داد. انگار برای حرف زدن عجله داشته باشه با دست، عینکش رو کمی عقب داد و گفت:
_ «این رو جدی نمی‌گی نه؟»
+ «هیچ‌وقت به این قاطعیت در مورد کسی حرف نزدم.»
روش رو برگردوند، سعی کرد خودش رو بی‌تفاوت نشون بده، کوله‌اش رو مرتب کرد و ازم دور شد. نگاهم به امتداد خیابون بود که دوباره برگشت، یه نفس عمیق کشید، دستش رو توی سینه‌اش جمع کرد و گفت:
_ «چطور می‌تونی همچین حرفی بزنی؟» 

بشنوید
بستنی عروسکی نوشته: پویا جمشیدی واجرای: خانم جهاندار واقایان پیمان محمدی نیما رها ومحسن خادمی ،ادیتور: عباسی


روزی خودم را
به کوچه‌باغ ِ یادت‌
می‌آورم
آنجا که از آن
ساده گذشتی
از من
از من گذشتی
اولین بار اتفاقى در یک جمع دوستانه دیدمش تمامِ هوش از سَرَم پریده بود صحبت که میکرد، محوِ چشمانش بودم تا کلامَش!خداخدا میکردم اتفاقى که سال‌ها منتظرش بودم "او" باشد که برایم افتاده...از خودش گفت و از خودم گفتم...از شلوغى اش گفت و از تنهایى ام...برایم قانون گذاشت.قرار بر این شد که دوستىِ مان"معمولى" باشد بدونِ کوچکترین احساسى!هروقت گوشِ شنوا خواستیم، باشیم براىِ یکدیگر...هربار که میدیدمَش از یارى برایم میگفت که میخواستم سر به تَنَش نباشد!میگفت: دعا کن کمى بیشتر کنارم باشد...کمى قَدرَم را بداند...کمى برایم وقت بگذارد...دعا روىِ زبانم بود ودر دلم خدا خدا میکردم اجابت نشود!
من عاشق او بودم و او در فکر دیگرى...محال‌ترین اتفاق ممکن بود.میدانید.تهِ همه ى دوستى هاى معمولى.بالاخره یک روزیک جاختم میشود به احساس و این تناقض دارد با قانونَش"دوستِ معمولى" کلاهى ست شرعى که سرِ رابطه هایمان میگذاریم
بشنوید 
دوستی معمولی نوشته: قاضی نظام. اجرا: بهنام وادیتور : ازادگان
 


من در جسمم زندگی نمی‌کنم
در نگاهی زنده ام
که به یاد تو خیره مانده است
 
دریا
امروز هم با سایه های سبز وپادکستهای صوتی در سایت تابناک جوان.همراه باشید.
عباسی


ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها