سردار سید محمد حسینزاده حجازی در دوران حیات، خاطرات خود از مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی، پیروزی انقلاب، جریانهای سیاسی مذهبی اصفهان و همچنین بخشی از یادماندههای خود از دوران دفاع مقدس را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند. ایشان خاطره یکی از شکنجههای خود توسط ساواک را اینطور نقل میکند: «ما را بردند در اتاق بازجویی و گفتند بگو. گفتیم چی بگوییم؟ چیزی نمیدانیم. کمی کتک زدند. دستبند قپانی میزدند. با شلاق میزدند. بازجویی به نام ادیب بود که میگفتند روانشناس است. او کتک نمیزد. میگفت: نزن! اجازه بده حرف میزند. بعد میگفت بچه جان چرا خودت را اذیت میکنی؟ تو که آخرش باید حرف بزنی. زودتر بگویی بهتر است. خودت را اذیت نکن. تلقین میکرد. تضعیف روحیه میکرد.
وقتی ما چیزی نگفتیم گفت خب حالا بهت میگویم. اشارهای کرد که او را بیاورید. بعد دیدیم که صدایی از راهرو میآید. یکهو دیدیم اخوی آمد. اینقدر او را زده بودند که پایش به اندازه یک بالش ورم کرده و خونآلود شده بود. او را میزد و میگفت به برادرت بگو حرف بزند. من را میزد و میگفت حرف بزن. هردویمان را از دو طرف شلاق میزد. شلاقها هم کابلهای برقی بود که وسطش سیم مسی داشت و دورش لاستیک قطوری بود. سر مسیاش به هر جایی از بدن اصابت میکرد زخمی میکرد. گاهی این کابل را توی سر میزد. خیلی دردناک بود. یکی ـ دو بار بر سر من زد. ولی توی سر اخوی خیلی زدند. سرآخر اخوی - خدا رحمتش کند - گفت او هیچ کاره است، او را نزنید، همهاش برای من است.»
بیشتر بخوانید