متن داستان :
کاراگاه نگاهی به جنازه انداخت و گفت: بله قربان، همونطور که حدس زدم مرده. - از کجا مطمئنی؟ - قربان شیش تا گلوله تو بدنش داره و جیک اش هم درنمیاد. - پس با تفنگ مرده - بله قربان. - کیا تو این شهر تفنگ دارن؟ - پلیسا قربان. - آخرین پلیسایی که قربانی رو دیدن کیا بودن؟ - ما قربان. - ولی من نکشتمش. - منم که بدون اجازهی شما آب هم نمیخورم قربان، چه برسه به قتل. - درسته، جیباشو بگرد ببین چی پیدا میکنی؟ - اممم، قربان یه پاکت سیگار و پول نقد. - چقدر پول؟ - خیلی - پس انگیزه قاتل پول نبوده. - مقتول چی قربان؟ - منظورت چیه؟ - شاید این مرد واسه خاطر پول مرده. - چرا همچین حدس مزخرفی میزنی؟ - چون تو جیب اش یه کاغذ هم پیدا کردم. - روش چی نوشته؟ -《من در ازای ۱۰۰۰ دلار توسط یک نفر به قتل رسیدم. تا او لذت قتل را بدون هیچ جنایتی بچشد.بنده شکایتی از قاتل نداشته و تنها تقاضایم از پلیس این است که پول را به خانواده ام برساند.》
سعید قلیزاده
نقد داستان
نگاه جدید داستان به دلیل قتل جالب است. همیشه نوآوری در شیوه بیان و یا نگاه جدید به یک موضوع و نگریستن به حادثه از زاویه جدید میتواند جالب باشد و داستان را به چشم بیاورد. در این جا نیز دلیل قتل بسیار جالب است. علت تازه ای را شاهدیم که میتواند خیلی هم معنادار باشد. جدای از زیبایی حادثهای، علت قتل میتواند به داستان رنگ و بوی سیاسی هم بدهد. میتواند نگاهی انتقادی به وضعیت جامعه و فقر باشد که در آن برای مقداری پول فرد حاضر است جان خودش را هم بدهد؛ مثل افرادی که حاضراند کلیه یا اندام دیگر خود را بفروشند.
موقعیت و کنشها و دیالوگهای خیلی خوبی خلق شده و چون گره هم داریم به نوعی میشود گفت داستان کامل است به خصوص آن که گرهگشایی هم در انتها به درستی و کمال شکل گرفته. تنها یک نکته به نظر دچار ابهام است که برای من لااقل حل نشده: کارآگاه و رئیسش چطور دارند با هم صحبت میکنند؟ آیا حضوری و در صحنه یا تلفنی و بیسیمی؟ چون اگر حضوری است چرا باید برخی موارد را که رئیس میتواند خودش ببیند دارد سئوال میکند؟ " همونطور که حدس زدم مرده. - از کجا مطمئنی؟ - قربان شیش تا گلوله تو بدنش داره و جیک اش هم درنمیاد." این دیالوگ یک دیالوگ حضوری نیست.
خود رئیس هم با دیدن جنازه میتوانسته بفهمد او مرده. چون کارآگاه بازرسی خاصی انجام نمیدهد که بگوییم حتما باید با آن بازرسی فهمید، به خصوص که اگر فرد با تفنگ کشته شده باشد. چون تفنگ و هفت تیر با هم فرق دارند و طبیعتا اثرات گلولههای تفنگ مشخصتر است آن هم وقتی شش گلوله به مقتول خورده باشد. البته به نظر نویسنده اشتباه کرده باشند چرا که وقتی صحبت از شش گلوله میشود یعنی ششلول و منظور از ششلول همان تپانچه و هفت تیر است. در کل این دیالوگ تناسبی با موقعیت ندارد و سست است.
این یکی دیالوگ هم قوت و منطق ندارد : "- آخرین پلیسایی که قربانی رو دیدن کیا بودن؟ - ما قربان. - ولی من نکشتمش. - منم که بدون اجازهی شما آب هم نمیخورم قربان، چه برسه به قتل." هیچ رئیسی بعد از این سئوالها نمیگوید "من نکشتمش". خیلی از باورپذیری موقعیت به دور است آن هم برای یک رئیس. اگر کمی به دیالوگ قوت بدهید و آن را طبیعیتر کنید میتوانید داستان خوبی داشته باشید. البته اصل حضور این دونفر هم قابل تامل است. تمام داستان روی نامه در جیب مقتول میچرخد و این دیالوگ دیگر اضافی به نظر میاید. اگر یک دیالوگ ساده بنویسید هم در اصل داستان تاثیری نخواهد داشت پس دیالوگ فعلی را تغییر دهید و کمی واقعیتر آن را شکل دهید آن هم در مواجه با جسدی که شش گلوله تفنگ بر تن داشته باشد.
هر دو تکه اشاره شده باید اصلاح شوند تا دیالوگ واقعیتر به نظر برسد. مانند یک داستان کوچک و مینیمال معمولی شما سعی کردهاید تا با یک شوک انتهایی و قرار دادن گرهگشایی در انتهای داستان آن را تمام کنید که البته به خاطر نگاه جدید این کار خوب درآمده. فقط همان نکات اشاره شده در ابتدا نیازمند اصلاح هستند. در مجموع توان خوبی برای ایجاد موقعیت و نگاه جدید به موضوع دارید. قدرت تخیل خوبی هم دارید. فقط روی دیالوگنویسی بیشتر کار کنید. موفق باشید.
نقد داستان توسط احسان عباسلو
منبع : پایگاه نقد داستان