شهید مدافع حرم مصطفی زالنژاد در خانوادهای معتقد انقلابی و مذهبی و با نان حلالی که پدرش با کارگری به سر سفره میآورد بزرگ شد. شهید زالنژاد علاقه زیادی به اهل بیت (ع) داشت و در آخر نیز جان خود را در ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۹۵ در منطقه در دعا سوریه فدای حفظ حرم حضرت زینب (س) کرد.
به مناسبت چهارمین سالگرد این شهید بزرگوار و همچنین روز مهندس به سراغ خانم خدیجه صفرپور همسر آن شهید رفتیم تا در خصوص زندگینامه، ویژگیها و خصوصیات اخلاقی این شهید گرانقدر گفتوگویی کنیم.
شهید مصطفی زالنژاد را برای مخاطبان معرفی کنید؟
صفرپور: شهید مصطفی زالنژاد در ۲۲ آذر سال ۱۳۶۱ در شهرستان آمل در یک خانواده مومن و معتقد و شهیدپرور متولد شد. او از همان کودکی بسیار فعال و سختکوش بود و دوران تحصیلی خودش را در شهرستان آمل گذراند و دوره دبیرستان را در هنرستان شهید زالنژاد که به نام عموی شهیدش است سپری میکند و دوران دانشجویی را نیز در دانشکده فنی ساری در رشته مهندسی الکترونیک به پایان رساند و فارغ التحصیل شد.
ظاهرا شهید فعالیتهای فرهنگی و ورزشی هم داشتند در این باره برایمان بگویید؟
صفرپور: ایشان در رشته ورزشی به ورزش باستانی علاقهمند بوده و پهلوان بودند و از ورزشکاران زورخانه بود. او همیشه با وضو وارد زورخانه میشد و دوستانش میگفتند او همیشه الگوی جوانان شهر و جامعه ورزشی بود. در زمینه هنری آقامصطفی خطاطی و نقاشی میکردند که از آثارش میتوان به نقاشیهای ظهر عاشورا و درب نیمهسوخته حضرت زهرا (س) اشاره کرد. علاوه براین آقامصطفی از همان کودکی به مداحی خیلی علاقه داشت که همین موضوع مسیر زندگی ایشون را به سمتوسوی مداحی و هیأتها کشاند و عشق به اهل بیت و امام حسین (ع) در دلش شعلهور شد.
شهید زالنژاد مداحی را چگونه آغاز کردند؟
صفرپور: او در سن ۱۶ سالگی همراه کاروان راهیان نور به جنوب کشور سفرکردند که این سفر آقامصطفی را خیلی متحول کرد و سالها افتخار نوکری بر در خانه اهل بیت را داشت و یکی از مداحان دلسوخته اهلبیت (ع) بود به طوری که حتی در وصیتنامه خود نوشت من هر چه در دنیا و آخرت دارم و اگر آبرویی هست و زندگیای دارم همه به برکت نوکری در خانه اهل بیت و امامحسین است.
با توجه به فرمایشات شما شهید زالنژاد مهندس الکترونیک بود. چی شد که خدمت در لباس پاسداری رو انتخاب کرد؟
صفرپور: آقا مصطفی خدمت به کشور در لباس مقدس پاسداری را خیلی دوست داشت که خدا را شکر در سال ۱۳۸۳ وارد سپاه شد.
از نحوه آشنایی خود با آقا مصطفی بگویید؟
صفرپور: تقریبا یک سال از جذب آقا مصطفی میگذشت که ایشون منو در هیأت دیده بودند و در سال ۱۳۸۴ به خواستگاری من آمدند و عقد کردیم. علت اینکه من به آقا مصطفی جواب مثبت دادم به خاطر ایمان، وقار و شخصیت والای ایشان بود و اصلا مادیات و ثروت برایم ملاک نبود و همیشه از خدا میخواستم که همسری به من بده که در کنارش به اون کمالی که نهایت هدف خلقت است یعنی همان رسیدن به خدا برسم که الحمدالله با آقا مصطفی آشنا شدم و در سال پیامبر اعظم (۱۳۸۴) و در روز بعثت زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و در زندگی مشترک واقعا مکمل هم بودیم. ثمره این زندگی مشترک هم دو فرزند به نامهای زهرا که ۱۳ ساله است و محمدطاها ۷ ساله است که یکسال بعد از ازدواجمان در سال ۱۳۸۶ دخترمان زهرا بهدنیا آمد.
آقامصطفی نیت کرده بود که اگر خداوند دختری بدهد نام مبارک زهرا را برایش میگذاریم. اما محمدطاها پسرمان در ۱۶ مردادماه ۱۳۹۲ به دنیا آمد که زمان بهدنیا آمدنش آقامصطفی درپی ماموریتی به سوریه رفته بودند و ایشان محمدطاها را بعد یک ماه از زمان تولدش برای اولین بار دیدند.
در مورد زندگی مشترکتان بیشتر توضیح دهید؟
صفرپور: شهید مصطفی همیشه توی بحث دین و عشق به خدا و اخلاق مداری کمکم میکرد و در مسجد امام حسن مجتبی (ع) تهران همراه با آقامصطفی پای سخنرانی عالمی مثل مرحوم آیتالله خوشبخت مینشستیم. همچنین شهید زالنژاد باوجود مشغلهها و مشکلاتی که داشت در محضر آقایان حاج میثم سازگار، حاج سعید حدادیان و حاج مهدی سماواتی حاضر میشد و همیشه سعی میکرد در زمینه مداحی روزبهروز رشد کند و همیشه دنبال اشعار ناب و در شان اهلبیت و حفظ کردن آنها بودند.
آیا شما از زمان شروع زندگی مشترکتان از ماموریتهای ایشان آگاهی داشتید؟
صفرپور: بله؛ آقامصطفی در مورد ماموریتهاشون از سختیها و دوریها و مشکلاتش به من گفته بودند و من با آگاهی تمام این انتخاب را کردم تا در کنار ایشان باشم. ماموریت خارج از کشور ایشون از سال ۱۳۸۸ شروع شد. آقامصطفی خیلی زیاد به سوریه و عراق میرفتند، طوری که حساب از دستم در رفت و سال ۱۳۹۰ بود که جنگ سوریه شروع شد.
آیا با شروع جنگ آقامصطفی برای رفتن به ماموریتها مردد نشدند؟
صفرپور: نه اصلا ـ نه تنها منصرف نشد بلکه بیشتر و با اراده قویتر تصمیم گرفت برود جنگ برای دفاع حضور داشته باشه. آقامصطفی خیلی مشتاق بود هر بار انگار شوق و علاقه عجیبی در وجود ایشون ایجاد میشد. انگار یه انرژی یا یه شوقی اینا رو به سمت خودش میکشیدند.
آیا از دوستاش یا از حالوهوای اونجا برای شما میگفتند؟ خاطرهای هست برایمان بازگو کنید؟
صفرپور: بله ـ همیشه میگفت خانم اینجا نیستی اینجا دقیقا مثل جبهههای ۸ سال دفاع مقدسه و یک عشق و شور و حرارتی بین رزمندههاست. ایشون حاج قاسم را هم اونجا میدیدند و به سردار خیلی علاقه داشتند. من هم میگفتم مصطفی سلام ما را هم به سردار برسون و بگو ما اینجا هستیم در پشت جبههها و هیچ وقت اسلام و رهبرعزیزمون رو تنها نمیگذاریم.
از سختیها و مشکلاتتون در زمانی که شهید زالنژاد در ماموریت بودند بفرمایید؟
صفرپور: در نبودن آقامصطفی خیلی سختی و مشکلات داشتیم و زندگی کردن خیلی راحت نبود. مثلا در ایام عید و ماه رمضان نبودشون خیلی احساس میشد. زمانی که بچهها مریض میشدند توی مشکلات زندگی ایشون نبودند. سختیها زیاد بود، اما شیرین، چون خوشحال بودم که تو جهادشون من هم شریکم. آقامصطفی همیشه میگفتند اگر ما در سنگرها و میدان جنگ مشغول جهاد هستیم و اگر خدا قبول کند و ثوابی ببریم، شما هم شریک هستین، چون در حال جهاد و مقابله بامشکلات، همراه و همدم ما هستید و ما را حمایت میکنید.
با توجه به تخصص شهید از کارها و خدماتش در جبهه برای شما تعریف میکرد؟
صفرپور: آقامصطفی در سوریه در زمینه مخابرات فعالیت میکردند و به ایشان ماموریتهای بزرگی داده بودند که او با شجاعت آنها را به سرانجام رساند. او برای ما تعریف کرد که در فاصله چند صد متری دشمن جایی که معمولا آدمها پشت خاکریزها پناه میگرفتند تا مورد هدف دشمن قرا نگیرند ما در آن هوای سرد بالای دکلهای ۵۰ متری روبهروی دشمن در حال انجام ماموریت بودیم. باتوکل بهخدا و توسل بهائمه کار خود را انجام میدادیم. آقامصطفی تعریف میکردند در آن بالا حتی صدای تیری که از کنار گوشمان میگذشت را میشنیدیم و همه این مشکلات به کار ما خدشه وارد نمیکرد. اینها همه نشانگر اوج شجاعت و ایمان پاسداران و سربازان جان برکف انقلاب اسلامی است.
از خصوصیات آقامصطفی بگویید؟
صفرپور: از ویژگیهای آقامصطفی میشه به شجاعت، ایمان، حس مسؤولیتپذیری، سختکوش بودن و منظم بودنش اشاره کرد. او بسیار بیریا بود طوری که کسی خوب ایشان را نشناخت. بسیار تزکیه نفس داشت و سعی میکرد کارها را در راه رضای خدا انجام دهد. ایشان یکبار سال ۱۳۹۴ در سوریه از ناحیه دست زخمی شده بود حتی برای مداوا نیز به ایران نیامدند و در سوریه ماندند و به کارشان ادامه دادند.
از آخرین خاطراتی که از آقامصطفی دارید بگویید؟
صفرپور: آخرین باری که آقا مصطفی از ماموریت برگشتند زمانی بود که پدرم در اثر سانحه تصادف به رحمت خدا رفت و ایشان علاقه زیادی به پدرم داشتند. وقتی آقا مصطفی بیتابیها و بیقراریهای مرا دیدند یک هفته بعد از فوت پدرم مرخصی دو هفتهای گرفتند و به نزد خانواده آمدند. در این مدت که در مرخصی بودند دوستانش از سوریه خیلی با او تماس میگرفتند که برگردد، انگار کارها عقبمانده بود و به بودنش در سوریه احتیاج داشتند. آقامصطفی هم خیلی مردد و نگران بود. جسمش در کنار ما، ولی دل و ذهنش انگار در کنار دوستانش بود. وقتی این حال او را دیدم گفتم آقامصطفی آنجا بیشتر به وجود شما احتیاج دارند. ایشان رفت دقیقا ۵۰ روز بعد از رفتن او حلب آزاد شد.
بعد از این پیروزی انگار دلنگرانیهایش کمتر شده بود. او یک مرخصی سه هفتهای گرفت و به دیدن ما آمد. در این مرخصی آخر به همراه مادر و برادرم به زیارت امام رضا (ع) رفتیم و این آخرین سفر ما همراه آقا مصطفی بود و ایشان بعد از اتمام مرخصی به سوریه برگشتند.
فکر نمیکنید اگر شهید زالنژاد به سوریه نمیرفت و پیش شما میماند زندگی بهتری داشتید؟
صفرپور: شاید اگر همسرم بود میتوانستیم به ظاهر بهتر و راحتتر زندگی کنیم و در کنار هم آرامش داشته باشیم، ولی هدفمان خیلی بالاتر از آرامش ظاهری بود. خواست خدا بود که آقامصطفی شهید شود و شهادت در راه خدا سعادت میخواهد. اگر من هم مرد بودم برای دفاع از حریم اهلبیت میرفتم. برای تداوم دین و دفاع از اسلام به امثال آقامصطفی احتیاج داریم تا پرچم اسلام را به دست امام زمان بسپاریم.
آخرین مداحی که از زبان شهید زالنژاد شنیدهاید کی و کجا بود؟
صفرپور: دو روز قبل از شهادت آقامصطفی، شهید مهدی نعمایی به شهادت رسید. من در مدرسه بودم که آقامصطفی این فیلم را برایم فرستاد.
در این فیلم آقامصطفی کنار پیکر شهید نعمانی نوحه (ما همه سرباز عمه ساداتیم) را مداحی میکردند. با ناراحتی پرسیدم این پیکر کیه. آقامصطفی گفت؛ «پیکر یکی از دوستامه، نگران نباش من حالا حالاها شهید نمیشم» ...، ولی من نمیدونستم این آخرین مداحیشه.
از نحوه شهادت شهید زالنژاد بگویید؟
صفرپور: ایشان خیلی به حضرت زهرا (س) ارادت داشتند و در روضهها و مداحیها خیلی در مدح حضرت زهرا (س) میخواندند و گریه میکردند. مقر اصلی شهید در قرارگاه حضرت زینب (س) در دمشق بود که آنها داخل یک دانشگاهی مستقر بودند.
صبح شهادت یکی از دوستان شهید به او زنگ زده و گفتند که در منطقه درعا چند نقطه را اشغال کردند و ایشان به همراه دو نفر از افراد غیرایرانی برای شناسایی به سمت آن مناطق حرکت کردند که در مرز درعا و اردن به کمین داعشیها میخورند و خمپاره میزنند و ماشینشان چپ میکند. رزمندگان اسلام خود را به آنها میرسانند و آقامصطفی را به بیمارستان صحرایی میبرند و پس از آن به بیمارستان دمشق انتقال میدهند، اما او پس از مدتها جهاد و خدمت در ۲۶ بهمن سال ۱۳۹۵ دقیقا در ایام فاطمیه در حین انجام ماموریت همانند مادرش بیبی فاطمه زهرا (س) با پهلوی شکسته به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همرزمانش به او لقب شهید فاطمی دادند. ماهم خوشحالیم که آقامصطفی به آرزویش که همان شهادت بود رسید، چون در اشکهایی که در خلوت میریختند آرزوی شهادت میکردند.