به نقل از پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی»، حجتالاسلام حسینیان میگوید: «یکی از مکانهایی که در روز ۲۲ بهمن درگیر بود، شهربانی کل کشور بود. ما به آنجا رفتیم. یکمرتبه اعلام کردند سرلشکر جعفری (یا سپهبد جعفری) فرماندار نظامی تهران دستگیر شده و او را به مدرسه علوی آوردند. بقیه [سران رژیم]هم یواش یواش تسلیم شدند و از اتاقها بیرون میآمدند. قرار بر این بود که همه آنها را به مدرسه علوی ببریم. همینطور که میگفتم «بچهها سوار این مینیبوس شوید»، ناگهان یک نفر من را شناخت. گفت آقای حسینیان! تو که میدانی من آدم خوبی هستم. گفتم کی هستی؟ گفت من فلانی هستم، در بازداشتگاه قم با هم آشنا شدیم.
فهمیدم از گارد شهربانی بود. خیلی حافظهاش خوب بود. شروع کرد التماسکردن. گفتم حالا که اصلاً نمیشود کاری کرد. من تو را رها کنم دیگران تو را میکُشند. رفتیم مدرسه علوی و آنها را تحویل دادیم. موقع تحویل، سفارش کردم و گفتم این شخص در قم بود، خیلی اذیتش نکنید. او آدم بدی نبود. یادم میآمد که او [افسر شهربانی]گاهی سؤالهای شرعی میپرسید؛ مثلا میگفت، چون به زور ما را اینجا آوردهاند آیا نمازمان را باید تمام بخوانیم یا شکسته؟
بعدها [بعد از انقلاب]یک مرتبه میخواستم بروم خدمت نخستوزیر آقای شهید رجایی؛ رفتیم جلوی نخستوزیری، دیدیم که همان فرد جزء پاسداران محافظ نخستوزیری است که سلام و علیک کرد و گفت خدا پدرت را بیامرزد، مرا نجات دادی.»