دکتر حیدر تورانی عضو هیأت علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش در یادداشتی نوشت: تجربه نشان میدهد، حضور در میادین و عرصههای دفاع از ارزشها و پاسداشت آن، ابتدا آتشین و پرجنب و جوش و با حرارت مینماید، اما به تدریج گرمی آتش آن افول کرده و به سردی میگراید.
شاید بخشی از این افولها و رو به سردی گراییدنها ریشه در بلد نبودنهاست. بلد نیستیم از کجا و چگونه شروع کنیم. گاه بیراهه میرویم و گاه تند و گاه کُند، گاه شُل و گاه سفت، گاه پیوسته و گاه گسسته. آنجایی که باید آرام برویم، میدویم و آنجایی که باید بدویم، سینه خیزانیم. به جای آنکه آموزههایمان آرام، آرام، چون برف بر زمین تشنه بنشیند و به تدریج نفود کرده و تا اعماق وجود بطراود، چون رگبار میباریم و به جای نفوذ و طراویدن، بسترهای تشنه را تخریب و لبان تشنه را تشدید میکنیم.
بارها این راه و روشهای اشتباه و ناکارآمد را رفتیم، اما کمتر درس گرفته و آموختیم. قرار بود همه ایران را پر از رجایی و بهشتی و چمرانها کنیم، اما، چون راهش را نیاموخته بودیم، در ابتدای راه ماندیم. فهمیدهها و شهید حججیها را فریاد زدیم، اما، چون درست نفهمیدیم؛ آنچنان که باید، بر ما حجت نشد. با چند کار و فعالیت نمادین و نه نهادین و با پارهای از برنامههای سطحی نه عمیق و چند اقدام شعاری نه شعوری، توهم سیراب شدن یافتیم. بر طبلها کوفته و نقارهها زدیم تا آنجا که گوشها به جای نوازش کَر شدند.
باید به جد از کارهای شعاری و عجولانه و غیر فنی و غیرعلمی و غیرعملی دست بشوییم و دل را شستوشو دهیم. به جای انجام وظیفه، رسالت و مأموریت پیشه کنیم. در کنار عقل از عشق کمک بگیریم. قبل از عمل، تفکر کنیم و از بهترینها نه برترینها، بهره بگیریم. یکی از بهترینها از خود شروع کردن است. ابتدا نسبت خود را با ارزشهای نمادین و نهادین درست و بی ریا برقرار کنیم. رفتارهای خود را با ارزشهای ناب محک بزنیم. از خودمان قدری فاصله گرفته و از بیرون، خود و رفتارها و کردارهایمان را نظاره کنیم. تا شاید قدری به خود آییم و خردمندانهتر تصمیم بگیریم و شرافتمندانهتر عمل کنیم.
خودمان را به قضاوت بنشینیم
هر بار که تصمیم گرفتیم ارزشی را در آموزش و پرورش ترویج داده و آن را در نسل آتی نهادینه سازیم، بدون مکث و تأمل در لایهها و سطوح بالا، مستقیماً وارد مدرسه و کلاسهای درس شدیم. هر آنچه به ذهن و سلیقه و ابتکار و قوه خلاقانه ما برمیآمده است، بی کم و کاست و بدون مطالعه و دقت لازم، گاه با روشها و سیاقهای غلط و افراطی و گاه پوچ و غیرعادی و گاه مضحک، برسفره یادگیری دانش آموزان گسترانیدیم و به تبع، دانش آموزان نیز به جهت فطرت پاک و بی آلایش شان، آغاز راه را با نشاط و علاقه پیمودند، اما به تدریج به جای سیراب شدن و انگیزه یافتن و کام گرفتن از ارزشها، راه دیگری رفتند و کام دیگری یافتند.
به نظر میرسد یکی از اقدامات راهبردی در جهت نهادینه سازی یک ارزش و یک مکتب نزد نوباوگان، کودکان و نوجوانان میهن عزیز اسلامی، عامل بودن به ارزش و مکتبی است که برای آن فریاد زده و شعار میدهیم. قبل از آنکه وارد مدرسه و کلاس درس شویم، ابتدا خودمان را به قضاوت بنشینیم و منصفانه ارزیابی کنیم. به راستی چقدر ما مدیران و کارشناسان در سطوح عالی، ارشد و میانی تا مدیران و معاونان مدارس و مربیان پرورشی و معلمان و آموزگاران، با آن ارزشها ارتباط برقرار کرده و ایمان و باور داشته و در عقاید و رفتارهایمان متجلی ساختهایم؟
چگونه چیزی که هنوز خودمان در زبان و گفتار، رفتارهای اداری و اخلاق حرفهای خویش آن را نیافته و باور نکردهایم، از دانش آموزان انتظار داریم؟ چرا که نگاه دانش آموزان قبل از هر چیز به رفتارهای ما است تا گفتارهای ما.
چه و چگونه عمل کنیم؟
قبل از هر اقدامی، برای نهادینه سازی یک ارزش نزد دانش آموزان و مدرسه، یک پیوست اجرایی برای سیستم و سازمانی که مروج آن ارزش است، تهیه کنیم. این پیوست نه تنها افراد، بلکه باید روشها و رویهها و اخلاق حرفهای و تعهدات سازمانی را دربر گیرد.
سخت و گاه نشدنی و صد حیف است انسانی را که سرا پا سرشار از اخلاص، ایمان و عمل است توسط افرادی معرفی شود که از این حیث، کاستیهایی دارند. چگونه او را معرفی کنیم و از ویژگیها و اوصافش در زمینههای نظم، غیرت دینی، ولایت پذیری، وطن پرستی، دنیاگریزی، ایثار، وقت گذاری، سختکوشی و بندگی پروردگار برای دانش آموزان و فرزندانمان بگوییم؟ آن هم برای نسلی که بسیار باهوش است و چشم در رفتارها دارد نه گفتارها.
فنون، مهارت و تکنیکها را میشود به راحتی آموخت. یادگیرنده در کسب مهارت، چشم در چشم و چشم در دستان آموزشگر دارد، اما در عشق و ایثار، چشم در دل و رفتار مربی و مراد. عشق، ایثار، اخلاص، صداقت و فداکاری و... آموختنی نیست، به دست آوردنی است. احساس پاک و صادق، از طریق رفتار جابهجا میشود نه گفتار. فراگیر به رفتارمان نگاه میکند نه گفتارمان. نیتِ صادق است که در وجود فراگیر نفوذ میکند. دوستش داشته باشیم، دوستمان خواهد داشت. بدون منت عشق بورزیم و برایش جانفشانی کنیم، او نیز به ما عشق خواهد ورزید، نیازی نیست او این را بداند. کافی است عمل صالحمان را در حق همه تداوم بخشیم، آنگاه خداوند محبت ما را در دلهای آنان سرازیر میسازد. این فرموده پروردگار عالم در آیه ۹۶ سوره مریم (س) است.
آهستهتر و پیوستهتر و عمیقتر حرکت کنیم. یک بار دیگر از کارهای شعاری و گزارش دهیهای صوری و بی ارزش دست برداریم و به جای کارهای شکلی و نمادین که البته اندکش بد نیست، به کارهای عمیق بپردازیم. تنها با نصب پوسترها و عکسها کار را تمام شده تلقی نکنیم. بدون برنامه، مستقیما به سراغ مخاطب (دانش آموزان) نشتابیم. اگر قرار است مکتبی را اشاعه دهیم، نیاز به «مکتب خانه» دارد. مکتب خانه چهارچوب دارد، اضلاع دارد؛ حجم و ارتفاع دارد. مکتبخانه یک فضای معنوی است. طعم و عطر دارد. باید مکتب را در مکتب خانه آموخت و فهم کرد. لازم است ابتدا وجودمان را با آموزههای آن مکتب زینت داده و بیاراییم. به راستی این مکتب چیست؟ چه ویژگیها و مولفههایی دارد؟ چه عطر و طعمی دارد؟ چه فراز و فرودی دارد؟ تا آن را نفهمیم چگونه میتوانیم آن را ایجاد کنیم؟
مکتب سلیمانی، مکتب امام حسین علیه السلام است. ابوالفضل علمدار (علیه السلام) مقتدای اوست. طعم و مرام سلمان فارسی دارد. رستم و سیاوش و آرش را از شاهنامه و از متن به میدان آورده و آریوبرزنها را در ایرانیان وطن پرست تداعی کرده است. مکتب او در اردوگاه مبارزه با استکبار و جهل و عناد متولد و بارور شده و با خون امضاء شده و به پاس اخلاص و خدایی بودنش همگان را مجذوب خویش ساخته است. قلب یک یک جهادگران راه خدا و صف کشیدگان در برابر استکبار جهانی، به سان برگها و صفحاتی است که پیامهای مکتب سلیمانی را مینگارند.
او به جای حرف عمل کرده است و در کنار مکتب، مکتبخانه و کنار درس، مدرسه دایر کرده است. مدرسهای به عمق دلهای همه مردم ایران و همه مردم آزادهیمنطقه و جهان. مدرسهای باز و بدون مرز. در مکتبخانه سلیمانی فضیلتها مشق میشوند و رذیلتها رخت میبندند. او به مثابه پهلوان اسطورهای ایران زمین - که بخش مهمی از تمدن آن مدیون و محصول این اسطورههاست- به آیندگان الهام میبخشد.
داشتن اسطوره و پهلوان، برای تمدن بزرگ ایران و اسلام که ریشه در هزارهها دارد یک انتظار، توقع و یک ارمغان و ارزش است. نگوییم چرا فلان کشور اسطوره و قهرمان ندارد؛ زیرا همچون ایران زمین تمدن ندارد. ما برای سرعت بخشیدن به تمدن نوین اسلامی همچنان نیازمند چنین اسطورهها و چنین مدرسههایی هستیم. اسطورهای چونان قاسم سلیمانی، نه تنها میتواند سوخت و انرژی موتور تمدن نوین اسلامی باشد، بلکه این سوخت و انرژی میتواند در مکتبخانه او باز تولید نیز شود.
راستی، وقتی از حمزه سیده الشهدا، مالک اشتر، ابوالفضل علمدار صحبت به میان میآید، چه حس و حالی داریم؟ از پوریای ولی، رستم و سیاوش و آرش کمانگیر و پهلوان تختی چطور؟ چنانچه پیام گویاست؛ شایسته و بایسته است، مکتب سلیمانی را به گونهای تعریف و نشانه گذاری کنیم که فرزندان ما حتی در دنیای امروز (دنیای فرامدرن و دنیای مفاهیم) او را ترجمان جمیع شخصیتهایی بدانند. باور کنیم که میشود نام آوران تاریخ را در دنیای امروز تکرار کرد. مدرسه و مکتبخانه سلیمانی بدون امتحان ورودی، دانشآموز میپذیرد. هرکس وارد شود رنگ سلیمانی میپذیرد.
لطفاً جای او را پر نکنید
این شعار که ایران پر از رجاییه، بهشتیه و ...، برای روحیه بخشی و انگیزه آفرینی خوب است، اما حقیقت چیز دیگری است. این شعارها وقتی مکرر تکرار میشود و تعریف و تبیین درستی از آن به عمل نمیآید، اسباب این میگردد تا در طول زمان این تصور کاذب را که موفق به جایگزینهایی شدهایم تقویت شود. همیشه بهتر نیست جایشان را پر کنیم، بلکه در بسیاری از وقتها لازم است جای شان را خالی کنیم. تا قدرشان شناختهتر شود. به جای پر کردن، «غنی سازی» کنیم تا معلوم شود سلیمانی کیست؟ چه کرده است؟ و چه نهضتی را روشن و فروزان نموده است؟ وقتی به جای شعار پر کردن جای سلیمانی به غنی سازی او بپردازیم هدف ثانوی که جایگزینهایی برای او است، بهتر محقق خواهد داشت.
سخن پایانی
برای عزت در نزد پروردگار و مردم، حتما نباید عالم دهر باشیم و سالار بحر! استاد باشیم و پروفسور، مخترع باشیم و کاشف، سپهبد باشیم و سرلشگر. بلکه یک «سرباز» مخلص، فداکار و مومن کافی است تا همه سپهبدها، سردارها، عالمان، اندیشمندان، سیاسیون، دوست و دشمن به احترام او قیام کرده و سر تعظیم فرود آورند. او نشان داد اگر بخواهیم میشود.
همه باید احساس مسؤولیت فردی کنیم و نسبتمان را با حاج قاسم سلیمانی برقرار کنیم. از خودمان شروع کنیم، رفتار و کردارمان را به دقت و ریز بجوییم و خود را در راستای او و کاری که کرده است قضاوت کنیم. این که او چه حقوقی بر گردن ما دارد و ما باید برای ادای دین چه کنیم؟ بهتر است خودمان را تغییر دهیم. باشیم آنچه را که باید باشیم. منتظر نباشیم تا دیگران تغییر کنند. خودمان آغازگر تغییرات سازنده در خود و محیط اطراف مان باشیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. قدر داشتهها و ظرفیتهای وجودی مان را بدانیم.
معنویات را فدای مادیات نکنیم. آخرتمان را به دنیای دیگران نفروشیم. عزت پیشه کنیم. ذلت را دور بیفکنیم. صادق باشیم. دروغ نگوییم. مدام نگوییم حاج قاسم این گونه بود و این طور عمل میکرد؟ بلکه به خود نهیب بزنیم که ما چه هستیم؟ و چه کردیم؟ ما کجاییم و او کجا؟ چرا او این همه نزد خدا و مردم عزیز شد؟ ما چرا این گونه نیستیم؟ او هم یک انسان بود مانند همه ما.
به برکت شهادت او، بسیاری از نشانههای الهی در فضای ایران عینیت یافت و مردم مسلمان و وطن پرست ایران این نشانههای «عزت و شرف، ارزش، مردانگی، اخلاص، ایثار، افتادگی، صبر، جهاد، توکل، شهادت، شجاعت، بی نیازی، خاکی و مردمی بودن و ...» را با عشق دریافتند و با اشک دیده شستوشو داده و به دلها سپردند.
ان شاءالله این دل سپردنها هر روز غنیتر شده و به نشو و نمای بیشتر درآید.