قفس قفس پرم از اشتیاق بال و پری که_
گرفتهاند به دندان سگان رهگذری که...
اگرچه ابرم و دریاست در میان دل من
کجا؟ چگونه بگریم؟ نه شانهای، نه سری که...
نمیتوانمت از شانههای عشق بچینم
تو از بلندترین شاخه دور دستتری که!
ضرر ندارد اگر روی دامنم بنشینی
تو از قبیلهی کبریتهای بیخطری که...
به تنگ آمدم از زندگی، فرشتهی مرگم
مگر بیایی و این روح خسته را ببری که...
برای فتنه جز اینها که احتیاج نداری:
دو تا گلولهی سبز و طناب مختصری که...
چقدْر حوصله کردم خبر بیاید و
دندان قرار بود بماند چقدر بر جگری که...؟
مهدی اکبری-استان گلستان-1374