۱- حاجآقا نیم قرن مجاهدت کرد. از مبارزه علیه شاه تا مسولیت کمیته در پیروزی انقلاب و حضور در جبهه و ۱۰ سال اسارت و نمایندگی مجلس بعد از اسارت...
۲- هنگامی در جبههی سوسنگرد در تپههای اللهاکبر به ماموریت شناسایی رفته بود، اسیر شد، اما به اشتباه خبر شهادتش همه جا پیچید و شهید چمران که آنموقع فرماندهش بود برایش مرثیهای نوشت: از شیر جسورتر بود، ارادهاش پولاد را خجل میکرد. از هیچ ماموریتی روی بر نمیگرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمیشد. ایمانش، چون کوه بر لوح سرنوشت استوار شده بود و همه وجود خود را وقف سبیل الله کرده بود.
۳- در اسارت رسما رهبری اسرا بر عهدهاش افتاد. بیشمار اسیرانی که حاجآقا مسیرشان را عوض کرد. رهبر انقلاب در پیام شهادتشان فرمودند: همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید، و، چون ستارهی درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و، چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید.
۴- سالهایی که نماینده مجلس بود، از خودرویی که مجلس داده بود استفاده نمیکرد. پیکانی داشت که همه جا با آن میرفت و با همان هم از دنیا رفت.
۵- دو دست لباس داشت که وصله میشد، ولی مرتب و تمیز بود. یکی از نمایندگان با دیدن وصلهی شلوارش گفته بود: تو آبروی کشور را میبری با این لباس. حاجآقا بود: آبروی کشور به عمل مسئولین است نه به شلوار من.
۶- خوراکش همچون زهاد اهل ریاضت بود (بیشتر اوقات هم روزه بود)، اما عملش مثل رزمندگان در جبهه، زیاد و پرجنب و جوش بود.
۷- خوابش مثال روایت حضرتعلی (ع) در توصیه به مجاهدان بود: و لا تذوقوا النوم إلا غرارا أو مضمضه (خوابتان باید سبک و کوتاه باشد، همچون شخصی که آب را فقط مضمضمه میکند!)
۸- در مسیر پیادهروی مشهد که غالبا ۱۸ روز طول میکشید و شبها هر کسی دو تا پتو میگرفت و دنبال جای نرم برای استراحت میگشت، حاجاقا همان وسط مسجد عمامهاش رو زیر سرش میگذاشت و عبایش را رویش میکشید و میخوابید.
۹- گاهی عبایش را کنار پیادهرو جلو ساختمان مجلس پهن میکرد و همانجا به درخواست مراجعین رسیدگی میکرد. مسئولین حراست مجلس گفته بودند: به حاجآقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند. حاجآقا گفته بود: اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض میکنیم. اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباهاند. مسئولان باید در کوچه و خیابانها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند.
۱۰- فرزندانش قبل از اسارت به دنیا آمدند. بعد از اسارت، جلوی آقازادگی فرزندانش را از همان سنین پایین گرفت. پسرانش یاسر و میثم میگفتند بابا به ما گفته بود حق ندارید خودتان را جایی معرفی کنید. در هیچ مهمانی و دیدار با دوستانش هم ما را معرفی نمیکرد.
۱۱- آزادهای میگفت: حفظ آبروی دیگران برای آقای ابوترابی اهمیت زیادی داشت. گاهی بعضی از اسرا مسائل شخصی دیگران افشا میکردند و مشکلاتی به وجود میآمد. روزی حاج آقا در میان جمع، اهمیت این موضوع را با سوالی مطرح کرد و پرسید: اگر قرار باشد شما پا روی قرآن بگذارید یا آبروی کسی را ببرید کدام یک را انتخاب میکنید؟ اکثراً گفته بودند: پا گذاشتن روی قرآن معصیت است، ما دومی را انتخاب میکنیم. حاجآقا گفته بود: اشتباه میکنید! چرا که قرآن برای آبرو دادن به انسان آمده است. شما وقتی آبروی کسی را بردید معنایش این است که به قرآن بیحرمتی کردید.
۱۲- میگفت: راز عظیم خلقت، گنجینهی بزرگ آفرینش و همهی آنچه را که عرفا و اهل زهد دنبال آن میگردند، چیزی نیست جز خدمت به خلق. آنقدر که خاک شوی تا دیگران برای رسیدن به خواستههای مشروعشان پا روی تو بگذارند.
۱۳- شعارش در کلام و عمل، حلقهی مفقودهی مدیران امروز کشور است: پاک باش و خدمتگزار
۱۴- با امامرضا از دورهی جوانی عهدی بسته بود. هر دو به عهدشان وفا کردند. حاجآقا هیچ وقت از مسیر اهلبیت جدا نشد. آخر هم در جاده مشهد [که به آن میگفت جادهی عشق]از دنیا رفت و روز شهادت امام رضا کنار امام رئوف آرام گرفت.
شادی روحش صلوات