امروز سومین سالگرد درگذشت پروفسور مریم میرزاخانی، ریاضیدان برجسته ایرانی و اولین زن دارای جایزه فیلدز است. چندی پیش همسر وی، "یان وندرک" که استاد ریاضیات دانشگاه استنفورد است، با انتشار مطلبی در بولتن انجمن ریاضی آمریکا درباره زندگی کوتاه و پربار مریم نوشته است.
در یادداشت وی، به نقل از کانال تلگرامی انجمن ریاضی ایران آمده است: "مریم میرزاخانی برای من بسیار بیشتر از چهره عمومیاش، یک ابر ریاضیدان، نمادی برای بانوان در علم و مایه افتخار کشورش بود. هنوز هم پذیرش آن چه اتفاق افتاد و نوشتن درباره او به نحوی که خاطرات شخصیام را با تصویری که وی در صحنه جهانی به دست آورد تطبیق دهد، دشوار است.
مریم در سال ۱۹۷۷ در تهران به دنیا آمد. همچون دیگر هم نسلانش، سالهای کودکی برای او دورهای سخت و متلاطم بود. پیامدهای انقلاب اسلامی و جنگ با عراق که هشت سال به درازا کشیده شد. مریم در کودکی علاقه ویژهای به ریاضیات نداشت (هر چند میدید که میتواند تمرینهای خواهر و برادر بزرگتر خود را به راحتی حل کند). عشق او، خواندن کتابهای داستان و آرزویش نویسنده شدن بود.
وقتی وارد دوره راهنمایی شد، اوضاع تغییر کرد. با پایان جنگ، شرایط در ایران کم و بیش بهتر شده بود. در تهران مدرسه راهنمایی فرزانگان ویژه دختران با استعداد در ریاضی تاسیس شده بود و مریم نیز در این مدرسه ثبتنام کرد. مریم، در ابتدا به خاطر یکباره سختتر شدن مطالب درسی، غافلگیر شده و سال اولش چندان درخشان سپری نشد. اما استقامت به خرج داد و فهمید که وقتی تلاش کند میتواند به سرعت پیشرفت کند. تا شروع دبیرستان، مریم به یک مسئله حلکن زبردست مبدل شده و با دوستش رویا بهشتی دوره آموزشی برای المپیاد ریاضی را آغاز کرد. اکنون، دستاوردهای تاریخی مریم در المپیاد بینالمللی ریاضی مشهور است، یک مدال طلا در هنگکنگ در سال ۱۹۹۴ و یک مدال طلا با نمره کامل در تورنتو در سال ۱۹۹۵.
من برای اولین بار مریم را در سال ۲۰۰۴ در بوستون ملاقات کردم. در آن زمان، او در رشته خود یک ستاره بود که تز دکترایش را در هاروارد تمام کرده و در آن تعداد زیادی مسئله مهم را در رابطه با دینامیک بر روی رویههای هذلولوی حل کرده بود. با این حال شما نمیتوانستید این را با ملاقات وی در یک مهمانی خانگی متوجه شوید. او نمونهای از طرز برخورد متواضعانه، دوستانه و کنجکاوانه بود و در عین حال دستاوردهای واقعیاش را پنهان میکرد، شاید به این خاطر که اطرافیانش، گیج و دستپاچه نشوند.
با این که وی مجبور شده بود برای رسیدن به جایگاهی که در آن بود، بسیاری از موانع را کنار بزند، آن چه من از او شنیدم، در درجه اول این بود که چقدر قدردان حمایت خانوادهاش در ایران و استادانش در دانشگاه شریف بود و این که چطور در زمان ورودش به هاروارد در سال ۱۹۹۹ مورد استقبال و حمایت قرار گرفته بود. منش وی این بود که همه چیز را با نگاه مثبت ببیند و زیاد در مورد سختیها حرف نزند. اتفاقا وی خیلی قبلتر از بیماری مهلکش، درگیر مشکلات سلامتی آزاردهنده مخصوصا کمردرد مزمن بود، اما او همیشه سعی میکرد از همه چیز برداشت مثبتی ارائه کند.
آن چه به صورت خاصی مرا تحت تاثیر قرار میداد، این بود که خودش را خیلی دست بالا نمیگرفت و همیشه همه چیز را در پهنهای وسیعتر میدید. اولین کتابی که به من داد، "شور زندگی" درباره زندگی وینسنت ون گوگ بود. مریم گفت این کتاب، هیجانش درباره کار و زندگی به صورت کلی را توصیف میکند. توانایی بزرگ وی، تمرکز درونی بر آن چه میخواست به دست آورد، نگران عقاید دیگران نبودن و فقط لذت بردن از فرآیند تفکر و ادراک بود. باور دارم که او شغلش را به جای علم بخشی از هنر میدانست.
وی چندان با کاربردهای کارهایش در زندگی واقعی تحت تأثیر قرار نمیگرفت و روش خودش را برای درک فضاهای مجرد رویههایی که پسزمینه کارهایش را شکل میدادند، داشت. او همچنین هیچ علاقهای به جوایز و شهرت دنیوی نداشت. فکر میکنم حتی کنفرانسها اولویت خیلی بالایی برایش نداشتند. در عوض مریم تماس نزدیک با تعداد کمی از همکاران و سپری کردن ساعاتی در سکوت همراه با اندیشیدن به همراه یک خودکار و یک صفحه بزرگ کاغذ- به اندازه کافی بزرگ برای مسئلههایی به بزرگی آنچه وی بر روی آنها کار میکرد- را ترجیح میداد. او بعد از فارغالتحصیلی برای یک جایگاه استادیاری به پرینستون نقل مکان کرد و من هم برای یک دوره پسا دکترا در سال ۲۰۰۶ به آنجا منتقل شدم. با یک نگاه به گذشته، سالهای ما در پرینستون شاد و ساده بود؛ زندگی در خانههای اساتید جوان، به شنا رفتن و دوچرخه سواری یا پیاده روی درختزار و کار کردن. ما در سال ۲۰۰۸ در بالای کوهی در نیوهمشایر و با حضور کلاً ۶ نفر ازدواج کردیم. در سال ۲۰۰۹ با شغلهای عالی و آن چه موقعیتی تمام و کمال در زندگی به نظر میرسید به کالیفرنیا منتقل شدیم و دخترم آناهیتا در سال ۲۰۱۱ متولد شد.
مریم اغلب میگفت که وقتی همه چیز به خوبی پیش میرود، دشوار است که قدردان باشی. شادمانی و موفقیت به قرار گرفتن تکههای متحرکه بسیاری در سر جایشان، تلاش فراوان و کمی شانس بستگی دارد و میتوانی به دفعات به خودت بگویی که باید قدردان باشی. با این وجود این یک حس طبیعی است که اتفاقات باید به همین شکل میافتاد و اوضاع به همین صورت باقی خواهد ماند تا این که زندگی برعکس آن را به تو میگوید. مریم اولین بانوی تاریخ بود که مدال فیلدز را در سال ۲۰۱۴ دریافت کرد؛ اما خوشی او با تشخیصی که یک سال قبل از آن دریافت کرده بود، ناقص ماند. آنچه بعد از آن تشخیص رخ داد، کابوسی از دل بستن به یک امید بعد از امیدی دیگر بود که همه آنها یکی یکی در هم کوبیده شدند. مریم همچنان تا جایی که میتوانست کار میکرد، ولی با نزدیک شدن به اواخر عمرش بیش از هر چیز دیگری نگران آینده آناهیتا بود.
مریم میخواست مدرسه رفتن او را ببیند و در اولین روز مدرسه آناهیتا آنجا بود. وی دو هفته بعد از ششمین سال تولد آناهیتا وقتی که خانواده گرداگردش را گرفته بودند، از دنیا رفت. "