احسان محمدی در عصرایران نوشت: بعد از توفند سهمگین کاترینا در سال ۲۰۰۵ که نزدیک به دو هزار کشته و یکمیلیون آواره بهجا گذاشت، کارل لوئیز قهرمان دوومیدانی و دارنده چندین مدال طلا و نقره المپیک و جهان به مناطق مصیبتزده رفت و شبانهروز کنار آنها ماند و کمکشان کرد.
چه ماجرای انسانی و ارزشمندی. حیف که در دنیای واقعی رخ نداد. تصور میکنم که اگر این اتفاق میافتاد و چند عکس و ویدئو از آن منتشر میشد ما چه گریبانی چاک میدادیم که بیایید ببینید خارجیها چقدر نایس هستند، ورزشکارانشان چقدر حرکات انسانی انجام میدهند و تا سالها و ماهها در موردش حرف میزدیم، اما وقتی قهرمان المپیک خودمان همین کار را میکند انگار به عمد نادیدهاش میگیریم!
بارها در خصوص فقدان مسئولیت اجتماعی نزد عموم ورزشکاران ایرانی گفتهام. اینکه دوستیشان با مردم اتوبان یکطرفه است. اما هرگاه کسی قدم کوچکی برداشته است باافتخار در مورد آن نوشتهام. چون معتقدم عشق یکسویه، رشتهای است که بالاخره پاره میشود.
این روزها وقتی عکسهای جدید و قدیم رسول خادم را در شبکههای اجتماعی میبینم که در سیستان و بلوچستان به مردم کمک میکند و بارهای سنگین را روی شانههای پهناش گذاشته، آرزو میکنم کاش اهل کشور دیگری بود تا همه ما در موردش حرف میزدیم. اما انگار عادت کردهایم به «بد دیدن» و از زشتیها نوشتن. انگار میترسیم از نوشتن درباره اتفاقات خوبی که بیخ گوش خودمان میافتد. ولی برای سیاهنویسی، برای ناامیدتر کردن هم، برای فریاد زدن اینکه «همهچیز رو به ویرانی است» عجیب از هم سبقت میگیریم.
رسول خادم انبوهی افتخار و مدال المپیک و جهان دارد، او در فینال المپیک آتلانتا ۱۹۹۶ توانست خاداراتسف افسانهای را شکست دهد. پرچم ایران را در آمریکا بالا ببرد و شگفت آنکه وقتی خبرنگار رادیو کنار سکو و در آن لحظات پرالتهاب از او پرسید چه احساسی دارد؟ گفت هیچ!
خادم با آن بُزکشهای مشهور، دوبنده شل و ول، دستهای بلند، موهای صاف و بغل خوابانده، شرم ذاتی در رفتار و گفتار، جملات نوک زبانی و چهره آراماش یک چهره ملی محترم است. برخاسته از خانوادهای کُشتی دوست. تحصیلکرده و فرهیخته. حتی در سالهایی که با عباس جدیدی بر سر دوبنده تیم ملی میجنگید کسی از او برخورد پرخاشگرانهای ندید، اما آرشیو کیهان ورزشی پر است از قهر و آشتیها و اعتراضهای تندخویانه جدیدی!
خادم که تب آلودهترین روزهای این سرزمین عضو شورای شهر تهران بوده و حالا آب سیاست هم از گلویش پائین رفته است، وقتی در خصوص در فدراسیون کشتی بود از مقامات درخواست کرد تا در مورد نحوه مبارزه کشتیگیران ایرانی با ورزشکاران اسرائیلی چارهاندیشی کنند. برخی به او تاختند، تلخی و تندی شنید و سرانجام عطای کار در کشتی را به لقایش بخشید و رفت.
حالا عکسهایش را در سیستان و بلوچستان که میبینم یاد آخرین مبارزهاش در مسابقات جهانی ۱۹۹۸ میافتم وقتیکه در فینال وزن ۱۳۰ کیلوگرم مقابل الکسیس رودریگز کوبایی قرار گرفت، حریفی که ۳۰ کیلوگرم از او سنگینتر بود، جوان و چالاک.
رسول با دوبنده قرمز و زانوبند مشکی روی پای چپاش و مصدومیتی کهنه، هرچه در توان داشت انجام داد، پا پس نکشید، نترسید، اما نتوانست از پس آن کوه عضله بربیاید. این آخرین حضور او روی تشک بود، ۱۲ هزار تماشاگر به احترام تلاش مردانهاش ایستادند و تشویقش کردند. درست مثل این روزها که خودش هم میداند نمیتواند از پس فقر نهادینهشده و مشکلات اجتماعی و اقتصادی در سیستان و بلوچستان بربیاید، اما بهجای نشستن در خانه و استوری کردن و آه و ناله و سست کردن زانوی امیدواران، خودش به میان میدان برگشته و قدم برمیدارد. پهلوان که مدرک دکتری جامعهشناسی هم دارد انگار پناه برده است به خلوتگاهی. نام او را باید در لیست کوتاهِ «مردان مردم» نوشت. آنها که در طمع نام و نان و پُست و مقام با فقر هموطنانشان عکس یادگاری نمیگیرند. جانپناهاند در روزهایی که بلا میبارد و پناهگاهی نیست. متبرک باد نامتان.