آیا جهان بدون مرگ وجود دارد؟!... هیچ وقت از سر دلتنگی این سوال را از خودتان پرسیدید؟!... من بارها این سوال را از خودم پرسیدم. آن هم درست روزی که مادربزرگم لای چند متر پارچه سفید رفت و لابهلای بغض و خاک و هوای دلگیر بهشت زهرا برای آخرین بار بغلش کردم. میدانی مرگ بیرحمترین اتفاق طبیعت است. روزها با خودم فکر میکردم که زندگی چه فایدهای دارد وقتی همین قدر ساده، قلب مهربان یک مادر را از دست میدهی؟... شاید این سوالها به نظر شما منطقی نباشد، اما وقتی مرگ اتفاق میافتد، دلتنگی منطق نمیشناسد. درست در همان روزها بود که کتاب «فیزیک ناممکنها»ی میچیو کاکو را خواندم. او یکی از بزرگترین نظریه پردازان فیزیک در جهان معاصر ماست. دانشمند دو رگه آمریکایی- ژاپنی پرسش هولناکی را مطرح کرده بود: «آیا ما میتوانیم از جهان پیرامونمان فرار کنیم؟»
همین کافی بود تا دوباره غرق خواندن نظریههای اینشتین درباره خمیدگی زمان- فضا شوم. فرض کنیم جایی از کائنات زمان به تسخیر درآمده باشد و مرگ هرگز نرسد. هرگز نرسد که هیچ، مرگ اصلا مفهومی نداشته باشد. پیر نشوی و سلولهای بدنت مستهلک نشوند تا از کار بایستند، یک جور جاودانگی و جوانی... میچیو در کتابش نوشته بود که علم این موضوع را بعید نمیداند. او در عین حال برایت یک یادآوری غمانگیز دارد. تو در این هستی بسیار بسیار کوچک و ناچیز هستی... وقتی کتابش را میخواندم از خودم پرسیدم من کجای هستی ایستادهام؟... در خیابانی شلوغ و دودزده از شهری به نام تهران، در کشوری به نام ایران، قاره آسیا، زمین... و زمین تنها یکی از سیارههای منظومه شمسی است. منظومه شمسی یکی از میلیاردها منظومه کهکشان راه شیری و کهکشان راه شیری یکی از میلیاردها کهکشان کیهان است.
تصور جایگاه بسیار بسیار کوچک من در جهان، در عین آنکه هولناک بود، یک پیام داشت: آیا در این هستی بسیار بزرگ غیرممکنی وجود دارد؟ آیا انسان از زمان رها میشود؟... آیا انسان میتواند از جهان پیرامونش فرار کند؟!...
شاید علم فیزیک برای خیلیها، چیزی بیشتر از یک دانش مهندسی با فرمولهای سخت و پیچیده تداعی نکند، اما فیزیک برای من خیلی مهم است. فیزیک میتواند پاسخ بسیاری از پرسشهای بنیادین آدمها را بدهد. اینکه آن سوی مرگ، زندگی ادامه دارد یا نه؟ اینکه سرنوشت جهان چه میشود؟ و... من فکر نمیکنم آدمی وجود داشته باشد که حرفی حسابیتر از حرف علم داشته باشد. کتاب فیزیکدان ژاپنی زندگی من را دگرگون کرد. از آن جهت که حالا با کنجکاوی و انگیزه بیشتری زندگی میکنم و یادم میماند که یک فرصت حیرتانگیز و عجیب نصیب من شده است.
مریم شکرانی شهروند