۲۲ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۶:۳۱

گله می‌کردیم محافظ بگیرد، می‌گفت محافظ هم بنده خداست

گرگ و میش سحر بود. قلب زهره قائمی ضرباهنگ تندی داشت. لباس نارنجی رنگ رفتگرهای شهرداری به تنش زار می زد. یک بار دیگر نقشه ای که به خاطرش از پادگان اشرف تا تهران آمده بود را مرور کرد. گزارش ها درست بود. علی صیاد شیرازی محافظ نداشت.
کد خبر: ۱۶۷۳۷
تازه از زیارت مشهد آمده بود. با مادر پیر مهربانش چاق سلامتی کرده بود. کلی نازش را کشیده بود تا شهربانو خانم از قهر سوری اش بیرون بیاید. مادرش مثل خیلی‌های دیگر از کار و تلاش بی وقفه او شکار بود و می‌گفت شما کی قرار است چند روزی برای خودت باشی؟ وقتی به تهران آمد فرصت زیادی تا رفتن به ماموریت بعدی نداشت. صیاد دل‌ها را با پرکاری بی‌مرزش می‌شناختند. خصلتی که از جوانی وصله جدا نشدنی‌اش شده بود.
 
شهید صیاد شیرازی

همین جدیت در کار بود که او را از رسته توپخانه به ستوان دومی رساند. به هر کاری دست می‌زد با تسلط بالا از آزمون آن بیرون می‌آمد. مدتی استاد زبان انگلیسی در ارتش شد، اما بیش از این‌ها می‌خواست. برای همین تکمیل تخصص توپخانه را هدف قرار داد و به آمریکا اعزام شد. خیلی نگذشت که با تخصص جدید هواسنجی بالستیک به ایران بازگشت. قلبی آرام و مطمئن داشت. راسخ تصمیم می‌گرفت و قاطع عمل می‌کرد. انگار نقشه زندگی اش هم مثل نقشه‌های پیشروی نیرو‌ها پیش چشم هایش بود و می‌دانست باید وارد چه راهی شود و خط پایانش چه عنوانی باید باشد. به کمتر از شهادت راضی نبود وبه آرزویش رسید.


***رژیم با ازدواجش مخالفت کرد


سال ۱۳۵۰ بود. تازه به عنوان معلم زبان انگلیسی ارتش مشغول شده بود. صحبت از ازدواجش که در خانواده جدی شد کم کم دیگران را متوجه کرد که قصد خواستگاری از دختر دایی اش را دارد. گل از گل مادرش شکفت. چه کسی بهتر از دختر برادر مومن و مردمدارش؟ اما کار‌ها با سادگی پیش نرفت. دایی‌اش سابقه مبارزاتی بلند بالایی با رژیم شاهنشاهی داشت. اما حتا یک رژیم هم نمی‌توانست راه را بر او سد کند. تصمیمش را گرفته بود. اصرار ستوان علی صیاد شیرازی آنقدر ادامه پیدا کرد که این وصلت مبارک سرگرفت.

***پیش از انقلاب، انقلابی بود

با حلقه دوستان مذهبی اش پای درس اخلاق علما می‌نشست. می‌دانست رفت و آمد‌های یک ارتشی می‌تواند حساسیت ایجاد کند. در نامه‌هایی که به دوستان همفکرش می‌نوشت جانب احتیاط را رعایت می‌کرد. در نامه‌ای به سرگرد محمد کتیبه نوشته بود: «بحمدالله در برنامه‌های مذهبی پیش می‌رویم. مخصوصا در آن قسمت که می‌دانید.» به دلیل رویه‌ای که سرگرد‌های ارتش رژیم شاهنشاهی آن را متعصب مذهبی می‌خواندند تحت مراقبت قرار گرفت. بعد از مدتی دستور صادر شد از دادن مهمات به او جلوگیری شود. هنوز درجه سروانی داشت که به دلیل مخالفت با حکومت وقت زندانی شد و تا پیروزی انقلاب در حبس ماند.


***همرزم دلاور چمران

هرج و مرج در کردستان شیرینی انقلاب نورس را در کام مردم تلخ کرده بود. سرگرد صیاد شیرازی به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و در کنار شهید مصطفی چمران دلاوری‌ها کرد. فتح سنندج درجه سرهنگی را برایش به ارمغان آورد. ایجاد قرار گاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش از نبوغ او برای پایان دادن به ناهماهنگی‌های نیرو‌ها در سال‌های ابتدایی انقلاب بود. حضورش در عملیات‌های سال‌های جنگ تحمیلی قوت قلبی برای نیرو‌های پایین دست بود. طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر ۱، ۲، ۳، ۴، ۸، ۹، عملیات بدر و خیبر و قادر با حضور و نبوغ نظامی او رنگ و بوی پیروزی‌های بزرگ را به خود گرفتند و دل ملتی به داشتن نظامیانی، چون او قرص و محکم شد.

***کینه مرصاد در قلب اشرف

تیرماه سال ۱۳۶۶ بود که به درجه سرتیپی ارتقا پیدا کرد. ۸ سال دفاع مقدس به پایان خود رسیده بود که خاطره شلوغی‌های کردستان دوباره با تجاوز بی خبر مجاهدین خلق به مرز‌های غربی تکرار شد. ۴ مرداد سال ۱۳۶۷ اسلام آباد غرب با وحشیگری این نیرو‌ها درهم کوبیده شد. سرتیپ صیاد شیرازی شبانه با بالگرد به سمت مرز‌های غربی پرواز کرد. با شناخت دقیقی که از منطقه داشت در کمتر از سه ساعت ضربه مهلکی به نیرو‌های مجاهدین خلق وارد کرد. در این عملیات که مجاهدین خلق آن را فروغ جاویدان نامیدند ۲ هزار نفر از نیرو‌های متجاوز به هلاکت رسیدند. انهدام ارتش مجاهدین خلق و اسارت تعداد زیادی از نیرو‌های آنان نتیجه این عملیات شد و نام سرتیپ علی صیاد شیرازی را در ذهن خبیث بازماندگان آن محشر ثبت کرد. کینه شکست در دل پادگان اشرف ماند و سال‌ها بعد در صبح روز ۲۱ فروردین سال ۱۳۷۸ با شهادت سرلشکرعلی صیاد شیرازی خود را نشان داد.


***فدایی خواهر مریم ضارب امیر دلاور

از اعضای تراز اول سازمان مجاهدین خلق بود. فدایی مریم و مسعود رجوی شد و با خوش خدمتی هایش همردیف نفرات رده بالای سازمان شد. زهره قائمی در عملیات‌ها و درگیری‌های تن به تن مهارت بالایی داشت و به همین دلیل مسئولیت پادگان اشرف به او سپرده شد. در جریان عملیات ترور سرلشکر صیاد شیرازی از اعضای اصلی برنامه ریزی شد و در نامه‌ای با ادبیات سازمانی عاجزانه شرکت در این عملیات را در خواست کرد: «من زهره قائمی فرزند کریم، متولد ۱۳۴۳ عاجزانه درخواست دارم مرا به عنوان پیک مریم رهایی به داخل اعزام نمایید. گواهی می‌دهم در این سالیانی که با سازمان بوده‌ام، هرجا که راه باز شد از فدا و پرداخت مطلق بوده است و خدا را شکر می‌کنم که با انقلاب رهایی بخش خواهر مریم به این ایمان رسیده ام.»

قائمی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵ از مسئولان اصلی دفاتر مریم رجوی بود و نزدیکی با مقامات رده بالای سازمان در نهایت او را مسئول عملیات ترور سرلشکر علی صیاد شیرازی در تهران کرد. او در این عملیات از محافظ نداشتن شهید صیاد شیرازی نهایت بهره را برد. اطرافیان بار‌ها به او اعتراض کرده بودند که محافظی را به خدمت بگیرد و او هر بار خندیده بود و گفته بود محافظ هم بنده خداست. ساعت ۶:۳۰ صبح روز ۲۱ فروردین با پوشش رفتگران شهرداری مقابل منزل سرلشکر صیاد شیرازی رفت. با جاروی دسته بلندی خود را مشغول نشان داد. همراهان او در انتهای کوچه نشسته بر ترک موتور سیکلت با اضطراب منتظر او بودند. شهید صیاد شیرازی هر صبح پسرش را به مدرسه می‌رساند. راس ساعت ۶:۳۰ با خودرو از خانه بیرون آمد.

پسر ۱۶ ساله اش مشغول بستن در خانه بود که دید رفتگری که ماسک به صورت زده به پدرش نزدیک می‌شود. به دیدن این صحنه‌ها عادت داشت. همسایه‌ها و دوست و آشنا و رفتگر‌های محله مشکلات شان را با او در میان می‌گذاشتند. در همین فکر‌ها بود که صدای ۴ گلوله پی در پی در کوچه بی سرو صدا طنین انداخت. تا خودش را به خودرو برساند ضارب به موتورسیکلت رسیده بود. پدرش غرق خون شده و به آرزویش رسیده بود. سال‌ها بعد در روز دهم شهریور سال ۱۳۹۲ زهره قائمی در عملیاتی در اردوگاه اشرف به هلاکت رسید و این خبربار دیگر نحوه شهادت مظلومانه صیاد دل‌ها را بر سر زبان‌ها انداخت.

***خاطره امیرسرلشکر آراسته از دیدار با آیت الله بهاءالدینی

سابقه رفاقت سرلشکر آراسته با شهید صیاد شیرازی به سال‌های قبل از انقلاب اسلامی برمی‌گردد. وقتی از امیر آراسته می‌خواهند وصف و شرحی از خوی و خصلت‌های رفیق سال‌های دورش بدهد بی برو برگرد به خاطره‌ای که از دیدار آیت الله بهاءالدینی دارد اشاره می‌کند: شهید صیاد شیرازی از مریدان درس اخلاق بسیاری از بزرگان بودند. ارادت ویژه‌ای به آیت الله العظمی بهاءالدینی داشتند. از ایشان خواستم تا هماهنگ کنند که من در قم به محضر ایشان مشرف شوم. از خوش اقبالی من این دیدار میسر شد، اما ایشان نتوانستند من را همراهی کنند. تنها به قم و به منزل این عالم عالیقدر رفتم. به محض همنشین شدن در محضرشان عرض کردم آقای صیاد شیرای دلتنگ شما بودند و از من خواستند این را خدمت تان عرض کنم. تا نام صیاد شیرازی را آوردم سرشان را بالا آوردند. مستقیم با نگاه نافذشان من را نظاره کردند. گفتند شما آقای صیاد را می‌شناسید؟ عرض کردم بله دیگر آقا، ایشان هماهنگ کردند که من خدمت شما رسیدم. ایشان دوباره سوال شان را تکرار کردند گفتند شما آقای صیاد را می‌شناسید؟ از نوع نگاه شان متوجه بودم که مطلبی هست با این حال سرتکان دادم که می‌شناسم. بار سوم ایشان دوباره گفتند شما آقای صیاد را می‌شناسید؟ من دیگر وا دادم.

لحظات غریبی بود. پسر ایشان هم حضور داشتند و سکوت شد. جواب دادم خیر من انگار آن طور که شما ایشان را می‌شناسید نمی‌شناسم شان. در این لحظه آیت الله بهاءالدینی سر به زیر انداختند و سه مرتبه پشت سر هم گفتند: آقای صیاد یک پارچه نور است؛ و صدای‌شان همین طور در گوش من تکرار می‌شد: آقای صیاد یک پارچه نور است. هنوز نمی‌دانم آن عارف عالیقدر در شخصیت این شهید بزرگوار چه دیده بود که سه مرتبه سوال کرد و سه مرتبه این جمله را گفت، اما ویژگی‌های منحصر به فرد این رفیق قدیمی از ایمان و تقوی و اخلاص گرفته تا جدیت و نبوغ نظامی اش همه و همه کم نظیر و دست نیافتنی بود.»


گفت این خواستگار شما الان چیز زیادی ندارد، اما بسیجی است

دکتر مریم صیاد شیرازی بیش از فرزندان دیگر خانواده محضر شیرین پدرش را درک کرده است. هرچند بیشتر وقت‌ها این پدر حضور فیزیکی طولانی مدتی در خانه نداشت، اما کیفیت همان زمان کم طوری بود که او و برادرانش احساس کمبود نمی‌کردند. مریم صیاد شیرازی از جلسات پدر و دختری می‌گوید که عموما ساعت‌های اول صبح برگزار می‌شدند: «پدرم بسیار منظم بودند. کار‌های خودشان را همیشه بی سرو صدا انجام می‌دادند. هر روز پیش از اذان صبح بیدار می‌شدند و بعد از مناجات شان گاهی با هم جلسات دو نفره برگزار می‌کردیم. در واقع شدت تلاش و پر کاری ایشان به گونه‌ای بود که ما فقط در ساعت‌های اول صبح می‌توانستیم ایشان را برای مدت محدود ببینیم.»

فرزند اول سپهبد صیاد شیرازی می‌گوید پدرش به درس خواندن خانم‌ها و پیشرفت آن‌ها توجه نشان می‌داده است: «اصرار داشتند که درس‌ها را با جدیت دنبال کنم. از من خواستند رانندگی یاد بگیرم و بعد از گرفتن گواهینامه هم خیال شان راحت نبود صبح خیلی زود مرا پشت فرمان می‌نشاندند و به خیابان‌های خلوت می‌رفتیم تا من بیشتر تمرین کنم. یک بار تصادف خیلی جزیی کردم. در واقع با خودرویی تصادف کردم که پارک شده بود. ایشان خودرو را وارسی کردند. با این حال شماره تلفن و اسم شان را روی شیشه خودرو چسباندند تا اگر مشکلی پیش آمده بود راننده خودرو ایشان را مطلع کند.»

مریم خانم دختربزرگ سپهبد صیاد شیرازی است با این حال از گفته‌های او پیداست که این پدر تنها یک توصیه در زمینه خواستگاران ایشان داشته است: «زمانی که برای من خواستگار آمد ایشان به من گفتند ممکن است که این جوان الان همه خواسته‌های شما را نداشته باشد. از نظر مادیات و از جهات دیگر. اما ایشان بسیجی است و من فکر می‌کنم اگر کسی تفکر بسیجی داشته باشد و در باره مملکت خودش مسئولیت پذیر باشد حتما در زندگی مشترک هم همین طور است. گفتند من با خیال راحت دخترم را به دست چنین مردی می‌سپارم و من را تشویق کردند به خواستگار بسیجی ام جواب مثبت بدهم.»
ارسال نظرات
انتشار نظرات حاوی توهین، افترا و نوشته شده با حروف (فینگلیش) ممکن نیست.
گزارش خطا
تازه ها