در خانه قدیمی آنها اتاقی بود به نام اتاق عقبی؛ اتاقی نمور و تاریک با پرده ضخیم قهوهای بیریخت که اجازه نمیداد روشنای آفتاب به درون بتابد. شب که میشد، مادر و پسر که به خواب میرفتند، تازه زندگی شبانه پدر آغاز میشد.
و این پدر فقط بازیگری نبود که روی صحنه یا از قاب دوربین تماشاگران را مسحور خویش کند. باید او را به هنگام شعرخوانی میدیدی ولی برای ما که فرصت دیدار او را در آن لحظههای بیقرار نیافتیم، لذت شنیدن صدای جادوییاش، کم از آن نداشت.
خسرو شکیبایی چنین بازیگری بود؛ هم دیدنی و هم شنیدنی.
او که زاده هفتمین روز فروردین بود، از شوریدگی بهاری سرمست بود و جهانش با بازیگری یا حتی صداپیشگی کامل نمیشد. بیتابتر از اینها بود. عشق به شعر را به عنوان ارثیهای از نیاکان ایرانیمان در دل داشت و خداوند هم که صدایی زنگدار به او بخشیده بود. پس هیچ کم نگذاشت و با دلکمه شعرهای بسیار، ما را به مهمانی بهاری دیگری برد؛ ضیافتی از شعر و ترانه و آهنگ.
پس اجازه بدهید در این نوشتار که همزمان با هفتاد و ششمین سالروز تولد او منتشر میشود ،دیگر از «هامون» نگوییم یا از «مراد بیگ» یا از «رضا» هایی که او بازی کرد در «کیمیا» و «خانه سبز».
اجازه بدهید این بار، در این بهاری که غریبانهترین بهار این سالهای ماست، در این بهاری که بیش از هر بهار دیگر در خلوت خود جا خوش کردهایم و سفری به درون داریم، کمی به خلوت این مرد سرک بکشیم و مهمان لحظههای شعرخوانیاش باشیم.
پس همراه با هم به آن اتاق عقبی سرکی میکشیم، اتاقی که ,(طبق گفته پسرش پوریا) که شاهد همه آن لحظات تنهایی بود؛ لحظاتی آرام یا نفسگیر، رویایی یا بیش از حد واقعی و البته لحظههایی که با شعر و شور آمیخته بود. این مرد زاده بهار، دیوانه قطعه «تا بهار دلنشین» بود و خدا میداند در آن اتاق عقبی، چند بار این قطعه را زمزمه کرده بود.
فرزند «احمد» و «فریده» در سکوت پررمز و راز شبانگاهی در آرامش بیپایان اتاق عقبی، یا روی متنهایش کار میکرد یا از میان کتابهایی که در کتابخانهاش داشت، کتابی میخواند. در کتابخانه او همه جور کتابی بود؛ شعر، رمان، کتابهای تئاتری و سینمایی، آثار استانیسلاوسکی ، کتابهای فلسفی به همراه چاپ اول یکسری کتابهای ارزشمند مثل «چشمهایش» بزرگ علوی و…
نمیشود هنرمند باشی، ایرانی باشی، دوستدار شعر باشی و عاشق مولانا و حافظ و سعدی نباشی! اما هرگز به خود اجازه نمیداد حتی در جمعی دوستانه شعری از «حافظ» بخواند مبادا که غلط بخواند، ولی از بیشمار شعرهایی که در حافظه داشت، چیزی میخواند.
این علاقه سرانجام او را به سمت دکلمه شعر کشاند. او که پیش از ورودش به سینما در سالهای آغازین جوانی، تجربه صداپیشگی داشت و به جای شخصیتهای بسیاری همچون چارلتون هستون، جیمز میسون، بیلی کازبی و در آثاری همانند «زلزله»، «غازهای وحشی»، «شعله»، «چهار تفنگدار»، «نبرد میدوی»، «آخرین مردان سرسخت» و ... سخن گفته بود، برای دکلمه شعر هم سراغ سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، سید علی صالحی، محمدرضا عبدالملکیان و ... رفت و ما را به جشنی شنیدنی از «صدای پای آب»، «نامهها»، «تولدی دیگر» و «مهربانی» مهمان کرد اما هرگز سراغ شاملو نرفت. نه که دوستش نداشته باشد، شاملو خط قرمزش بود! و آنقدر فریفته «پریا»ی او بود که هر شب این شعر را در گوش پسرکش «پوریا» زمزمه میکرد. «پوریا» شکیبایی با «پریا»ی شاملو قد کشید.
«پوریا» بزرگ میشد و میدید و میشنید پدرش چگونه شعرهای شاملو را زمزمه میکند. شاید این زمزمهها تنها از روی عشق نبود. برای تمرین بیان هم به کارش میآمد چراکه استادان فن بیان معتقدند خسرو شکیبایی در شعرخوانیهایش دیالوگ میکند و گویی با مخاطب شعرها سخن میگوید و این ویژگی به پیشه بازیگری او بر میگردد زیرا که بازیگر هماره به دنبال کسی است که او را ببیند و بشنود.
و این دانشآموخته تئاتر دانشکده هنرهای زیبا، دیدنی و شنیدنی بود. فرقی نمیکرد روی صحنه تئاتر باشد یا در قاب دوربین، روشنفکری سردرگم باشد یا شوریدهای عارف مسلک، وکیلی قهار یا راننده اتوبوسی با عرقگیری نمدار ...
در هفتمین روز بهار سال ۱۳۲۳ در تهران زاده شد و روز ۲۸ تیر ماه سال ۱۳۸۷ که در بیمارستان پارسیان سعادتآباد، چشمش را بر جهان و هر آنچه در آن بود، بست، آرامشی دیگرگونه میخواست که روی صحنه هیچ تئاتری یا در هیچ فیلم و سریال و لابه لای هیچ کتاب شعری یافت نمیشد. پس کوله باری را که در این ۶۴ سال اندوخته بود، به یادگار گذاشت و رها و بیدغدغه رفت تا هیچستان.
خوب میدانست یادگارهایش کمشمار نیستند. درست است که به جز چند عکس از نقشآفرینیهایش در نمایشهای «شاهزاده و گدا»، «شب بیست و یکم» و «بیا تا گل برافشانیم»، یادگاری دیگر نمانده ولی برای کودکیمان «خواهران غریب» را ماندگار کرد و برای روزهای پر تاب و تب نوجوانیمان «هامون»، «سارا»، «پری»، «کیمیا»، «روزی روزگاری» ،«خانه سبز» و ... و خوشوقتیم که کارنامه هنری او در واپسین سالهای زندگیاش با «اتوبوس شب» برایمان ماندنیتر شد.
ایسنا / ندا ال طیب