فاطمه خوش نما: آقای مداح سلام؛ امروز عکس در خود مچالهشدهتان را که دیدم، شکستم. دلم ریخت روی زمین. انگار نه انگار مثل انبوه عکسها و فیلمهای این بیست روز اخیر، هرچه میبینیم از پشت قاب شیشهای موبایل است و جای ما امن است و حالمان خوب. حال ما خوب نیست آقای مداح.
فیلمتان را که دیدم، قلبم هم سوراخ شد. میدانید آخر من سالها بین زن و شوهرهای جوانی که به امید درس دین خواندن به قم مهاجرت میکردند، زندگی کردم.
فیلم را که دیدم فهمیدم خانهتان از این اجارهایهای زیرزمینی است که به خاطر نم ندادن دیوار و زیرزمین بودنش، آنها را تا یک متر از کف زمین سنگ میکنند.
اصلا طلبهای که خانهاش از این زیرزمینیها نباشد طلبه نبود، شاهی بود برای خودش. با اینکه ده سال است آنجا نیستیم، اما انگار هنوز هم این خانههای نمور بینور زیرزمینی مال طلبههاست. خانههایی که یک پنجره بزرگ از سقف رو به حیاط دارند و غروب به غروب صاحبخانه که ماشینش را توی حیاط پارک میکرد چراغهای جلوی ماشین مماس با پنجره خانههای ما میشد. شب و آسمان و ستارهای در کار نبود تا صبح روشن فردا که ماشین از توی حیاط بیرون برود.
آقای مداح من بین شماها زندگی کردهام. از خودتان هستم و میدانم طلبهها و همسرانشان در قم چطور با حداقل درآمد، قانع و راضی، بدون کوچکترین گلایهای زندگی میکنند و به هیچچیز جز خدمت به خلقالله فکر نمیکنند. شما و امثال شما اهل غر زدن و گلایه کردن و بیشتر خواستن نیستید، اما همیشه برای مردم، وسط میدان بودهاید و هستید. چه آن زمان که برای تبلیغ به دورافتادهترین روستاها میروید و چه حالا که بدون امکانات و با دست خالی برای خدمت به بیمارها از جان مایه میگذارید.
آقای مداح من یک زنم و میتوانم تصور کنم وقتی ۶ ماه پیش جواب آزمایش بارداری همسرتان مثبت شد، چه رویاها که در دلتان نداشتید، چه امیدها که بهشان دل نبستید. چقدر لحظه تولد فرزندتان را توی ذهنتان تداعی نکردید و لبخند همسرتان را بعد از تولد بچهها مجسم نکردید.
آقای مداح، چون جنستان را، وجودتان را، غیرتتان را و فکرتان را میشناسم میدانم چرا خبر رفتن همسر باردارتان را که شنیدید، از بیمارستان بیرون زدید و این گوشه را برای فوران دردتان انتخاب کردید. برای بقیه عجیب است که تیتر زدهاند این طلبه برای حفظ روحیه باقی بیماران چه کرده است. برای ما عجیب نیست.