دو سال مانده به پایان قرن چهاردهم جلالی از هجرت نبوی بلیهای به حیلت سلطان افرنگ از دیار خاقان به اقصای خاور و باختر افتاد که اطبا و حکما از دوای ان سقم عاجز شدند و هزاران خلق از ابتلای آن هلاک گردیدند.
در روایت ابورسا طبیب آن عصر آمده الکرونا کالقیامه لایمکن الفرار الغنی الی بیوت الجبال* و در آن هنگامه یفر المرء من اخیه و آبائه و بنیه** و هیچ چیزی نفع نداشت الا من اتی الله بقلب سلیم. ***
بلیه چنان بالا گرفت که سرحدات بستند و اغنیا را نه به افرنگ راهی شد و نه به طبرستان پس مال و منال را برای عیش و فرار سودی نبود.
راهها بسته شد و مشیتش چنین بود که خلق از سر حب نفس هم که شده، آرام بگیرند و در بیوت خویش معتکف سر به جیب نهاده و به بد و خوب خویش تامل کنند.
گویند: در شهرین ابتلا ، فوجی از سفیهان به طرق آمدند و در هلاکت خود کوشیدند و گروهی از گزمگان و اطبا و پرستاران و فقرا نیز برای کار از خانهها برون شدند و به بلای عمل بیخردان که قرق میشکستند به اسقام دچار میشدند.
نوروز جلالی که رسید، چون بلد اموات، بادیهها خلوت بود و شادی و غم خلق از دیدهها پنهان
سرهای بزرگان به موبایل و تلویزیون مشغول و صبیان از تعطیلی مدارس مشعوف و اطبا و داروغهگان به حراست جان و ملک مشغول
در نسخ خطی از آن مرض آمده که مانند قیامت که تبلی السرائر است، مرض خفی جان و تن آشکار میکرد:
آن که قلب و خون و نفسش به عفونت و بیماری آلوده شده بود ، زودتر میمرد و آنکه درونش از خبث و فسردگی و وسواس و اضطراب متغیر بود از قرنطینه به جنون میرسید. اما عاقلان که از سقم ناقلان مصون مانده بودند، فرصت شمار این اعتکاف شدند و کتابها خواندند و معرفت افزودند و با اهل و عیالشان انس بیشتر گرفتند، قدر دانستند و قدر دیدند و دست ضعیفان گرفتند و به فرزندان آموختند که باطن دنیا همین هم_سرنوشت بودن است.
گفته اند که در چنین خانهها چنان گذشت که تا سالها حسرت با هم بودن و کنار هم خوردن و خفتن به دلها ماند.
بهاری بود در کنج دل ما
که حل میکرد درد و مشکل ما
به موج سخت دریاها بفهمیم
که تنها همدلی شد ساحل ما
نوشته و شعر طنزی از دکتر محمد صادق دهنادی
*کرونا مانند قیامت است که در آن فرار کردن حتی برای ثروتمندان به بالای کوه ها نیز امکان ندارد.
** در آن انسان از پدر و فرزند و برادر و نزدیکانش می گریزد.
***جز جان سالم و خدایی چیزی به درد نمی خورد