میپرسم وقتی نازنین در آغوش کشیده بودید به چه فکر میکردید؟
«آن لحظه خیلی غافلگیر شدم وقتی دخترم نازنین را در آغوش گرفتم یکلحظه انگار زمان به عقب برگشته بود فکر کردم پدرم را در آغوش گرفتهام وقتی از نازنین کوچکتر بودم خیلی کوچکتر، حدود ۶ ساله. همیشه چشمبهراه پدرم بودم تا از منطقه جنگی برگردد.
وقتی هر بار، بعد از چند ماه در خانه را میزد همه میدانستیم که او پشت در است بدون اینکه کسی قبلاً به ما خبر داده باشد. وقتی پدرم میرسید انگار رنگ و روی دنیا عوض میشد. هنوز عطر پدر را به خاطر دارم وقتی گونههایش را میبوسیدم. وقتی دستهایش را دورم میپیچید انگار همه دلتنگیهایم در یک آن درمان میشد.
آغوش دخترم امروز آن روزها را برای من زنده کرد. پدرم که از جبهه کردستان برمیگشت آغوشش طور دیگری بود. دلم برایان روزها تنگ شد. دلم برای پدرم که سالهاست به سفر آخرت رفته تنگ شد.
چطور دخترتان نازنین را راضی کردید که بازهم در بیمارستان بمانید و به خانه نروید؟
به نازنین گفتهام من راهی را میروم که پدرم رفت. من کودک جنگم و پدرم مرد جنگ بود. پدرم برای دفاع از تکتک هموطنان، ما را تنها میگذاشت و ماهها پیش ما نبود؛ اما همیشه سربلند بود و ما هم به خواسته او احترام میگذاشتیم و منتظرش میماندیم. تو هم راهی را برو که من سالهای پیش رفتم و دعا کن که من هم مثل پدرم در این جنگ ویروسی پیروز باشم. دخترم این روزها را درک میکند و راضی و خوشحال از من جدا شد و به خانه رفت.»
وقتی از دکتر پرسیدیم که شما چرا مثل بقیه پزشکان که البته آنها هم از جانودل مایه میگذارند، شبها را به خانه نمیروید؟
در پاسخ میگوید: راستش اولین بار که با بیمار کرونایی روبهرو شدم و مشکلات حاد تنفسی او را شاهد بودم قصد کردم تا وقتی این ویروس ریشهکن نشده است در بیمارستان بمانم تا بتوانم لحظهبهلحظه از حال بیمارانم که مثل خانواده من هستند مطلع باشم و به آنها کمک کنم. اینجا یک سوئیت در بیمارستان به من دادهاند. شبها برای خواب میروم و صبح زود خودم را به اورژانس میرسانم و هر چه بیشتر اینجا در کنار بیماران باشم خیالم راحتتر است.
اتاقاستراحت استاد
هرچند محمد اکبر نژاد دانشجوی دکتر تعریفش از سوئیتی که استاد شبها دران استراحت میکند چیز دیگری است او برایمان از رضایت و بی توقعی استادش میگوید و تعریف میکند چند روز پیش احساس کردم دکتر کسالت دارند. آخر شب به اتاق ایشان سر زدم. دکتر سر سجاده نشسته بود. به من گفت بیا داخل. اما هیچ جایی برای نشستن من نبود. درواقع یک اتاق اداری که فقط یک میز بود و یکتخت بیمار برای استراحت دکتر
دانشجوی دکتر حرفهایش که به اینجا که میرسد چشمانش حلقه اشکی میزند و ادامه میدهد: «دورتادور اتاق را کتابها باز و نیمهباز چیده بود. دکتر حتی شبها را هم مطالعه میکرد تا بیشتر به بیماران کمک کند. او روی یک پارچه نازک روی موزاییکها نماز میخواند. من از آنهمه بی توقعی و رضایت دکتر هاج و واج مانده بودم. از اتاق دکتر که بیرون آمدم دلم هزار تکه شده بود. او شبیه به آدمهایی که قبلاً توی فیلمها دیده بودم آدمهایی که هیچچیز برای خودشان نمیخواستند. دلم میخواهد همیشه کنارش باشم و از او یاد بگیرم.»
عشق به وطن عشق به خانواده
«مریم شیری» از پرستارهای قدیمی بیمارستان بقیهالله درباره ارتباط دکتر با خانواده بهخصوص مادرش میگوید: «همسر دکتر همیشه از طرحها و تلاشهای او حمایت میکند. مادرشان روز چند مرتبه زنگ میزند و جویای احوالشان میشود. وقتی مادر دکتر تماس تصویری میگیرد دوست دارد همکاران پسرش را ببیند. با دیدن همه پرستارها با آنها احوالپرسی میکند برای پرستارها و بیمارها دعا میکند و خیلی انرژیهای خوب میدهد و مرتب به پرستارها سفارش میکند که مراقب پسرش باشند.»
هدیه ماسک ال ۹۵
پرستار «مریم شیری» در ادامه میگوید: «همهجا حرف دکتر نیک پور است. همه در بیمارستان از تخصص و علم بالای او میگویند. در همین روزهای سخت، تصویربرداریهایی که از ریه بیماران گرفته میشود را بهقدری خوب تحلیل میکند که با دیدن عکسها بیماران ریوی را از التهاب ریه بیماران کرونایی تشخیص میدهد. من طی سالها شاهد بودم که بیماران او برایش دستهگلهایی را میفرستند که فقط از نحوه رفتار و درمان او تشکر کنند. هرچند دکتر همان موقع همه گلها و هدایا را به دیگران میبخشید. این روزها بیماران و همراهانشان برای دکتر ماسک میآوردند. ماسکهای «ال ۹۵» که دکتر همان ماسکها را هم بین پرستاران و دانشجوها تقسیم میکند. او هیچچیزی را برای خودش نمیخواهد.»
خودم، خودم و خودم کورنا را ویزیت میکنم
اکبر نژاد متولد سال ۱۳۷۲ از شاگردان دکتر «نیک پور» بیشتر از ۶ ماه است که در کلاسهای درس بیمارستانی او شرکت میکند و سال اول رشته تخصصی قلب را میگذراند از روزهای اولی میگوید که استاد را دیده است: «وقتی خبر رسیدن ویروس کرونا در بیمارستان پیچید و مبتلایان به این ویروس به اورژانس بیمارستان مراجعه میکردند. استاد نیک پور نامهای را برای رئیس بیمارستان تنظیم کرد و در آن نوشت هیچ نیازی نیست فرزندان من «منظور دانشجوها بود» به بخش اورژانس وارد شوند. آنها هیچ وظیفهای ندارند. تا من هستم هیچ نیازی به حضور فرزندانم در اورژانس نیست» و سه بار در متن نامه تاکید کردند «خودم، خودم و خودم مسئولیت ویزیت بیماران کرونایی را در اورژانس بر عهده میگیرم.»
از همان روز که دانشجوها پیام استاد را دیدند بیشتر داوطلب شدند که در کنار او باشند علاوه بر محبتی که استاد دارد و روی خوشی که به بچهها نشان میدهند در کنار او بودن خیلی درسهای علمی برای ما دارد.
من دانشجوهایی را میشناسم که اصلاً نوبت شیفتشان نیست؛ اما به خاطر اینکه در کنار استاد و کمکحال او باشند در این شرایط داوطلبانه حاضر میشوند.»
و در آخر میگوید: «امروز روز پدر معنوی ما دانشجوهای بیمارستان بقیه الله بود.»