چرا امروزه داستانها و قصههای خوب تصویری نوشته نمیشود؟
یک دلیل مهم این است که تجربه زندگی کم شده است. یعنی کشف ناگفتههای زندگی در آثار کم شده است و نتیجه آن این میشود. اما نگاههای من، چون در رسانه هم بودم، تصویری است. حالا داستانهای فانتزی هم که مینویسم انیماتورها میگویند خیلی به درد انیمیشن میخورد. چون در آن تصویر زیاد است. داستانهای تخیلی هم نوشتم. «داستانهای بیدانه» یک ۵ جلدی بود. هر کسی آن را میخواند، میگوید چرا اینقدر تصویر در آن وجود دارد؟ چون من به توصیف، به فضا، به آدمها و به محیط در نوشتههایم خیلی توجه میکنم.
ترجمه در حوزه کودک و نوجوان از تالیف پیشی گرفته است و در کشور ما همه ناشران ترجمه چاپ میکنند و کار تالیفی کودک و نوجوان خیلی کم چاپ میشود. علت این چیست؟ آیا مخاطب کودک و نوجوان ما تغییر ذائقه داده و برای او ذائقهسازی نمیشود؟
محمد میرکیانی: چرا کارهای من با استقبال روبرو میشود؟ علتش این است که تجربههای زیسته است. بعضی از کتابهای من بالای یک میلیون تیراژ فروش رفته است، مانند «قصههای خوب ما» که انتشارات مدرسه منتشر کرد. فقط محدود به اینها نمیشود.
کتاب خیلی رقیب پیدا کرده است. بالاخره فضای مجازی است، شبکههای ماهوارهای است، تلویزیون زمانی دو ساعت در روز برنامه داشت و الان دو ـ سه تا شبکه همینطوری دارد برنامه برای کودک و نوجوان تولید و پخش میکنند و دیگر منابع تصویری مانند سیدی، دیویدی است. بهترین انیمیشنها هم وجود دارد. اینکه کاری بخواهد با توفیق روبرو شود باید خیلی جاذبه داشته باشد حتی راجع به «حکایتهای کمال» هم همین است. مثلاً اگر حکایتهای کمال ۲۵ سال پیش تولید میشد، خیلی با الان متفاوت بود، چون آن زمان تلویزیون روزی دو ساعت برنامه کودک داشت.
الان تلویزیون خیلی رقیب دارد. اگر یک سریال ویژه نوجوانان با استقبال مخاطب روبرو میشود، یعنی خیلی ارزش رسانهای و فرهنگی دارد. ۳۰ سال پیش تلویزیون اینقدر رقیب نداشت، اما الان شبکههای خود تلویزیون هم رقیب هم هستند. نوجوانان علاوه بر شبکههای خودشان، الان شبکه نسیم و شبکه ورزش را هم میبینند.
غیر از بحث سپهر رسانهای در دنیا که رقیب داریم، مخاطبپذیری آثار خیلی سخت شده است و به همان اندازه که سخت شده باید زحمت کشید. صبر و حوصله در بین جوانان ما از بین رفته است. هم در زندگی و هم در شغلشان، به دلیل اینکه این نسل کمحوصله و کمصبر هستند و همه چیز را زود میخواهند. تقصیر هم ندارند؛ چون این رسانهها ریتم و ضرباهنگ زندگی را تند کردهاند.
شاید ۳۰ سال پیش حکایتهای کمال به یک کار تصویری تبدیل نمیشد. البته من در همه چیز آدم بردباری هستم. پس تحمل داشتم تا زمانش برسد. شاید مثلاً آن زمان قصه ادبیات کهن من میخواست به «قصهما مثل شد» تبدیل شود، اتفاق نمیافتاد. باید ۱۵ سال میگذشت و ۱۵ سال بعد «قصه ما مثل شد» تولید شد.
برای ترجمه «حکایتهای کمال» هم فکری شده است؟
محمد میرکیانی: خانم دکتر «کاراگازاوغلو» که کتاب «تنتن و سندباد» را ترجمه کرده و این کتاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب دیاربکر ترکیه رونمایی شده، از علاقهمندان آثار من است. او میگوید: «من روی آثار شما خیلی تحقیق کردم و تلاش میکنم این آثار در ترکیه منتشر شود.» یک بار به شوخی به او گفتم: به خاطر «یاشار کمال» هم که شده همه حکایتهای کمال را میخوانند!
مجموعه کاملتر شده «حکایتهای کمال» تا نمایشگاه کتاب منتشر میشود؟
محمد میرکیانی: بله انشاءالله زودتر هم منتشر خواهد شد. فکر کنم یک ماه دیگر (تا نیمههای دیماه) باید رونمایی شود. اکنون در چاپخانه بهنشر است. تیم انتشارات بهنشر برای «حکایتهای کمال» خیلی زحمت کشیدند. همچنین آقای محمدحسین صلواتیان، تصویرگری کتاب را عهدهدار بودند.
یعنی تصویرسازی جدید کرده است؟
محمد میرکیانی: بله از نو تصویرسازی کرده، طرح جلد خورده و کاملاً متفاوت است.
آیا به پخش سریال «حکایتهای کمال» هم گوشهچشمی داشتید؟ اینکه سریال به فروش کتاب کمک میکند.
محمد میرکیانی: در ایران این مسئله عملی نیست و کمکی به فروش کتاب نخواهد کرد.
اما به قصههای مجید که خیلی کمک کرد!
محمد میرکیانی: زمانی که مدیر انتشارات کانون بودم، آقای مرادیکرمانی برای تجدیدچاپ کتاب «خمره» آمده بود. آنجا صحبت کرد و گفت به فروش کمکی نکرده. گفت من یک بار صبح رفتم پنیر بگیرم، دو تا نوجوان آنجا بودند یکی از آنها مرا شناخت، گفت این آقا را میشناسی؟ نویسنده کتاب «قصههای مجید» است. من کتابش را خواندهام. آن یکی گفت: «من فیلمش را دیدهام. برای چه کتاب را بخوانم؟» مثلاً مجموعه «شکرستان» خیلی تولید شد؛ پس الان باید ۵ میلیون از کتابش فروش کرده باشد، ولی این اتفاق نیفتاد. به نظرم «قصههای مجید» جاذبههای ادبی خودش بود که استقبال شد. آن هم مگر چقدر چاپ شد؟ فکر نکنم ۶۰، ۷۰ هزار تا بیشتر چاپ شده باشد.
این همزمانی پخش سریال و انتشار مجموعه کامل کتاب «حکایتهای کمال» بازتابهایی را به شما منعکس میکند. کسانی که کتاب را خواندهاند، چیزی درباره سریال نمیگویند؟
محمد میرکیانی: واقعیت این است که بعضیها میگفتند مثلاً کتاب را که خواندیم، خیلی بهتر از سریال است. نه اینکه سریال ضعیف باشد. بعضیها میگفتند ما سریال را دیدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم تا کتاب. یک بخشی هم سلیقه افراد است. علت هم این است که بعضیها ارتباطشان فقط از طریق تصویر است؛ بعضیها ارتباطشان از طریق کتاب است؛ منتها خود کتاب فرصت تعمق و ژرفاندیشی را بیشتر میکند، اما فیلم انسان را سرگرم میکند و لذت بصری میدهد.
آقای میرکیانی الان چه میکند؟
محمد میرکیانی: من رمانی به نام «جشن خرگوشها» نوشتم؛ یک رمان که با تمام کارهایم کاملاً متفاوت است. از نظر مفهومی ادامه «تنتن و سندباد» است و برای اولین بار در اینجا میگویم کتاب در حال بررسی برای چاپ است. من روی انتخاب ناشر آن فعلاً بحث دارم.
چندمین رمان شما میشود؟
محمد میرکیانی: پنجمین رمانم بعد از سفر بابا، افسانه ۴ برادر، تنتن و سندباد و دلاوران قلعه خورشید.
اگر بخواهید به کتابهای مورد علاقهتان اشاره کرده و آنها را به مخاطبان توصیه کنید، آن کتابها چیست؟
محمد میرکیانی: من به ادبیات کهن خیلی علاقه داشتم. کتابهای مرحوم آذرییزدی را خیلی سال پیش خواندم و فکر نمیکردم زمانی ۵ جلد «قصههای خوب برای بچههای خوب» را خودم ویرایش کنم. من از آن زمان قصههای خوب برای بچههای خوب را خوانده بودم که خیلی هم مورد توجه بود. یکی از داستانهایی که در ایام نوجوانی خواندم، داستانهای عامیانه روستایی ایران بود. بعدها نمایشنامه خیلی میخواندم. از آثار نویسندگان معاصر «اگه بابا بمیره»، «گرداب سِکندر» و «اصیلآباد» آقای سرشار را خواندم. البته آثار نویسندگان دیگر را هم دوست دارم.
من از نوجوانی به این طرف، در فضاهای مختلف خیلی کار کردهام و از کارگری چاپخانه تا مدیرکلی همه جا رفتهام. یک خاطره هم تعریف کنم من در ایام نوجوانی کارگر حروفچین چاپخانه بودم و در چاپخانه کار میکردم. آن زمان رادیو روشن بود و برنامه خانه و خانواده پخش میشد. خاطرات مجید را ـ که همان «قصههای مجید» است ـ در آن زمان برای اولین بار از رادیو شنیدم و جزو کارهایی بود که آن زمان خواندم. ولی نویسندههای بعد از انقلاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان آثار خیلی خوبی تولید کردند و من به شخصه، هم به آنها ارادت دارم و هم آثار آنها را میپسندم.